در چه بخشی دستِ یاری برای امام زمان(عج) می گشایید؟!
در چه بخشی دستِ یاری برای امام زمان(عج) می گشایید؟!
یادم میآد سالها پیش، با چندی از دوستان هنرمند، تصمیم گرفتیم به دل خیابانها بزنیم و گزارشی اجتماعی تهیه کنیم. موضوع مصاحبه هم این بود:
«میزانِ آگاهیِ مردم از امام زمان»
سید محمد حسن لواسانی- بخش مهدویت تبیان
من هم در هیئتِ یک خبرنگار و با گروه همراه، در کوی و بَرازِن (جمعِ معیوبِ برزن!) میچرخیدم و راه بسیاری از عابران بیچاره را سد میکردم که: «میدانی نیمه شعبان چه روزی است؟» و سؤالهایی از این دست.
پاسخها هم متفاوت بود. و بماند که خیلیها، جوابِ همین سؤال را هم نمیدانستند!
یکی از پاسخها که مرا سر جایم خشکاند؛ پاسخ یک مأمور سادهدلِ شهرداری بود که با سینهای ستبر، جلوی دوربین ایستاد و گفت: «نیمه شعبان روزیه که امام زمان ظهور کرده!»
این جواب، اگرچه نگرانکننده بود؛ اما بعد از آن، مرا صد بار به خودش مشغول کرد. که نکند راست گفته باشد. اصلاً نکند او منظوری داشت...
و بعدش بارها و بارها، به لحظهی صفر شدن ساعتها و تقویمها و تاریخها سفر کردم!
روزی که امام زمان ظهور کرده. واقعاً ظهور کرده...
آقا؟ خانم؟ میبخشید مزاحم شدم. حتماً خبر دارید امام زمان ظهور فرمودهاند.
ـ بله بله. خودِ من، یکی از دلسپردگانِ حضرتش هستم.
چهقدر خوب! میخواستم بپرسم تمایل دارید گوشهای را گرفته، به کمک آن حضرت مشغول شوید؟
ـ بعله. من یک شیدا هستم. همهی زندگیم رنگِ امام زمان خورده. نفس میکشم براش و جانمو میدم بهپاش. البته در خصوصِ «جان» بعداً میشه بیشتر صحبت کرد!
عزیزم شما در زمان غیبت حضرتش، یک کفش جفت نکردهاید. یک چای ندادهاید! یک خطر نکردهاید! یک غنم... یک قلم... یک قدم... برای حضرت برنداشتهاید! آخر چهسان انتظار دارید آن یگانهی تاریخ، به شما اعتماد کند؟!
بله! هرطور راحتید... حکماً میدانید که بعد از تشریففرمائیِ امام زمان، آن «جنگ» وانفسای بعد از ظهور، شروع شده است! گفتم چون خیلی عاشقانه صحبت کردید بپرسم: «در چه قسمتی میخواهید دستِ یاری بگشائید؟ مدیریت جنگ؟ تسلیحات؟ لجستیک؟ پشتیبانی؟»
ـ آقا رها کنید! این شماهائید که اسم مبارک آن حضرت را با تلخیِ جنگ گره زدهاید! چی میشه اگه مراعات ماهائی که سیاسی نیستیم را هم بنمائید؟! مگر امام زمان، امام عشق و دوستی نیست؟! از صلح بگید، صلح!
چشم. چند ماه میرویم به جلو... جنگها تمام شده! و «آشتیِ بزرگ» به وقوع پیوسته است. آشتیِ تمامیِ چشمانِ گرفتار این کرهی خاکی، با چشمهای سحرانگیزِش!
و خوب، طبیعتاً الان دیگر زمانِ «سازندگی» است. میخواهیم عالم را بسازیم... میخواستم ببینم شما در چه قسمتی میتوانید فعّال باشید. فرمودید مدیریت فرهنگی؟ فرمودید مسئولیت تشکیلات حضرت؟... بسیار هم عالی! چه اشکال داره؟! فقط سوابقتان را بفرمائید تا به حضرت اعلام کنیم و نتیجه را به استحضار حضرتعالی برسانیم!
چی فرمودید جنابِ شیدا؟... سابقهای ندارید؟! خب البته همین که شیدائید؛ خودش خیلی خوبه ولی... بله... قبول داریم که... شما اصلاً اجازه نمیدید ما حرفی بزنیم...
عزیزم شما در زمان غیبت حضرتش، یک کفش جفت نکردهاید. یک چای ندادهاید! یک خطر نکردهاید! یک غنم... یک قلم... یک قدم... برای حضرت برنداشتهاید! آخر چهسان انتظار دارید آن یگانهی تاریخ، به شما اعتماد کند؟!
به طرف گفتند: «چرا شغل نداری؟» گفت: «من فقط پروژههای سنگین را قبول میکنم!» آخرالأمر هم از غصّهی بیشُغلی دِقید!
یا دیگری که تصمیم گرفته بود هرکولِ جهان شود! گفتنش: «اجالتاً جعبهای میوه بردار و بیاور!» گفت: «اَکّهیی! من فقط وزنهی سیصد کیلوئی میزنم.» و زد... و مستقیم، در قطعهی دویست و خردهی بهشت زهرا نزول اجلال فرمود!
اصلاً همین ویلبر و ارویلِ خودمون (یا خودشون!). میدانی قبل از این که تبدیل به بوئینگ و ایرباس بشوند؛ فقط توانستند 18 متر پرواز کنند؟! که همان هم نزدیک بود با ملاج بیایند روی زمین! اما امروز، تنها ارتفاع یک بوئینگ 777، بیش از 18 متر است!
عزیزم فکر نمیکنی امروز کمی برای خوب بودن دیر شده است؟ حدّ اقل، برای «تمرینِ خوب بودن»؟
کسی که دیروز به ادب و اطاعت و مسئولیت عادت نکرده؛ امروز چه افساری از این رکاب زرّین به دستش بدهند؟! برو آقاجان! برو که امروز، روز تقسیمِ مسئولیتهاست.
دستِ کم، همین «اکنون» را بچسب تا دیرتر نشده... و الّا «نامهنویس» زیاد است. هزار هزار، بلکه هجده هزار...
راستی...
نکند امام زمان ظهور کرده؟!