تبیان، دستیار زندگی
روایت علی اصغر رباط جزی از دوران اسارت
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هرروز شهید می‌شدیم(مصاحبه)

روایت علی‌اصغر رباط جزی از دوران اسارت

«عالم برزخ» تنها واژه‌ای که می‌تواند گویای دوران اسارت بزرگ مردانی باشد که عمری را زیر شکنجه‌های رژیم بعثی تاب آورده و باصلابت و ایمان راسخ تن به ذلت و خواری ندادند، این تفسیر آزاده و جانباز سال‌های دفاع‌مقدس علی‌اصغر رباط جزی است از اسارت و اسرا.

مصاحبه: سامیه امینی-بخش فرهنگ پایداری تبیان
علی‌اصغر رباط جزی

علی‌اصغر رباط جزی اسرا را انسان‌های تکرارناشدنی می داند که تاریخ به خود دیده و این نظام بقاء خود را مدیون آن‌هاست.او که سالیان متمادی در زندان‌های رژیم بعثی روزگار را به‌سختی گذرانده می‌گوید: صحبت درباره وقایع دوران جنگ و اسارت سخت است. منظور از سختی نه به این خاطر که کشور درگیر جنگ بوده و دوران سختی را سپری می‌کرد بلکه ازآن‌جهت که زبان قاصر از گویای رشادت‌های دلیرمردانی است که قدم درراه جهاد و جنگ گذاشته و محکم و استوار از انقلاب و دین اسلام دفاع کردند. درک روزهای اسارت بسیار دشوار است و تنها کسی می‌تواند آن را به‌خوبی و با عمق جان‌ودل بفهمد که این شرایط را گذرانده باشد. به‌هرروی تنها می‌توانم به این مسئله اشاره‌کنم که نظام ما و مسئولان و دست‌اندرکاران مربوطه باید قدر این گنجینه‌های ارزشمند را بدانند و بیش از گذشته نسبت به رفع مشکلات و سختی‌های جانبازان و اسرای عزیز اهتمام ورزند.

پدرم مشوق بود

در سال ۱۳۳۸ در روستای رباط جز واقع در شهرستان سبزوار به دنیا آمدم. در یک خانواده مذهبی و باایمان رشد کرده و بزرگ شدم. پدرم جزء خادمان مسجد بودند و شخصیتی بسیار مذهبی و دوستدار اسلام و قرآن بودند.مادرم هم از چنین شخصیت معنوی برخوردار بودند. ایشان سواد قرآنی نداشتند اما علاقه ایشان به خواندن قرآن به حدی بود که هرروز قرآن را ورق می‌زدند و تنها به آیه‌های آن نگاه می‌کردند. بعدازاینکه در مقطع دیپلم فارغ‌التحصیل شدم تصمیم گرفتم به جبهه بروم و از خاک کشورم دفاع کنم. پدر و مادرم بسیار خوشحال بودند و به‌ویژه پدرم مشوق اصلی بنده برای ورود به دنیای جنگ و جهاد بود. اوایل سال ۶۱ بود که از طریق تیپ محمد رسول‌الله (ص) به جبهه اعزام شدم. البته قبل از اعزام شدنم به جبهه آموزش‌های لازم را دیده بودم. ابتدا وارد پادگان الله‌اکبر در کرمانشاه و پس از گذشت چند روز به منطقه سومار برای انجام عملیات محرم اعزام شدیم. در آن سال‌ها عملیات رمضان از سوی رزمنده‌ها انجام‌شده بود که چندان موفقیت‌آمیز نبود بنابراین تصمیم بر این شد که ادامه عملیات رمضان را در عملیات محرم انجام دهند. هدف اصلی از انجام عملیات محرم فتح شهر مندلی عراق بود. متأسفانه در حین انجام عملیات متوجه شدیم که عملیات به‌طورکلی از سوی نیروهای ستون پنجم که درواقع همان نیروهای چشم و گوش دشمن هستند لو رفته و آن‌چنان‌که بایدوشاید موفقیت‌آمیز نبود.

تصور اسارت دردناک بود

زمانی که متوجه شدیم عملیات ما لو رفته تصمیم گرفتیم تا از پشت طوری که دشمن متوجه نشود آن‌ها را دور بزنیم و محاصره کنیم. با یکسری از رزمنده‌ها به پشت سنگرهای نیروهای دشمن رفته و در آنجا کمین کردیم. هوا تاریک بود و به‌سختی می‌شد تشخیص داد که نیروهای آن منطقه عراقی است یا ایرانی. به یک دشت بزرگ و پهنی رسیدیم و فکر کردیم که نجات پیدا کردیم اما غافل از اینکه در محاصره دشمن بودیم. هاج و واج مانده بودیم و نمی‌دانستیم که این منطقه دست ماست یا عراقی‌ها. به‌هرحال چاره‌ای جز اسارت نداشتیم.

درک روزهای اسارت برای کسی که تجربه آن را نداشته باشد شاید قدری ناباورانه است. ما در آن زمان انگار هرروز شهید می‌شدیم و دوباره زنده می‌شدیم. نه آینده برای ما مشخص بود و نه حال. نمی‌دانستیم در بهشت به سر می‌بریم یا جهنم. کسی که حتی یک روز را هم در زندان‌های رژیم بعثی گذرانده باشد به‌یقین می‌فهمد که من چه می‌گویم. آن‌ها پیر و جوان نمی‌شناختند و همه ما را به‌صف کرده و تا می‌توانستند ما را کتک می‌زدند.

تصور اینکه اسیر شدیم و قرار است از خاک ایران خارج شویم بسیار دردناک بود. بنده در آن عملیات شصت پاهایم به‌شدت آسیب‌دیده و چند ترکش به ران پا و پهلوهایم اصابت شده بود. به‌شدت مجروح شده بودم به‌گونه‌ای که قادر به راه رفتن نبوده و اگر کمک سایر برادرهای رزمنده نبود معلوم نمی‌شد که چه سرنوشتی به دنبال خواهم داشت. دقیقاً ۲۸ آبان‌ماه سال ۶۱ بود که اسیر شدم.

هرروز یک شهید پر می‌کشید

شاید تنها واژه‌ای که بتوان برای روزهای سخت و طاقت‌فرسای اسارت بکار برد «عالم برزخ» باشد. زمانی که رزمندگان ما شهید و یا جانباز می‌شدند تکلیفشان مشخص بود اما اسرا واقعاً در یک حالت برزخی به سر می‌بردند و نمی‌دانستند که عاقبت کارشان به کجا خواهد انجامید. درک روزهای اسارت برای کسی که تجربه آن را نداشته باشد شاید قدری ناباورانه است. ما در آن زمان انگار هرروز شهید می‌شدیم و دوباره زنده می‌شدیم. نه آینده برای ما مشخص بود و نه حال. نمی‌دانستیم در بهشت به سر می‌بریم یا جهنم. کسی که حتی یک روز را هم در زندان‌های رژیم بعثی گذرانده باشد به‌یقین می‌فهمد که من چه می‌گویم. آن‌ها پیر و جوان نمی‌شناختند و همه ما را به‌صف کرده و تا می‌توانستند ما را کتک می‌زدند. صفی که بچه‌ها به آن کوچه شکنجه می‌گفتند و با کابل تا می‌توانستند دمار از روزگار ما درمی‌آوردند. کسی نمی‌توانست به‌راحتی از زیر بار شکنجه‌های آنان بیرون برود. آن‌قدر ما را می‌زدند که خیلی‌ها بی‌هوش شده و بعضی‌ها هم که تاب و تحمل شکنجه را نداشتند شهید می‌شدند. تنها نیرو و انگیزه‌ای که باعث می‌شد بچه‌ها زیر بار این‌همه ظلم و شکنجه تاب بیاورند ایمان راسخ و قوی آن‌ها بود. یادم هست وقتی‌که در اعتراضی به نیروهای عراقی گفتم عرب و عجم باهم فرقی ندارند و همه برادر هستند چه بلایی به سرم آوردند. ریش‌هایم بلند بود که با فندکی زیر آن گرفتند و من را سوزاندند فقط به این خاطر که چنین حرفی را زده بودم. این آزاده پرتلاش سال‌های دفاع‌مقدس تمامی صحنه‌های دل‌خراش دوران اسارت خود را با جزئیات کامل در کتابی ۶۰۰ صفحه‌ای با عنوان «زندان موصل» گردآوری کرده که سال گذشته از سوی انتشارات سوره چاپ و به بازار عرضه‌شده است.

موصل را مدرسه کردم

کاروان اسرای ما را به اردوگاه موصل ۱ که بزرگ‌ترین اردوگاه اسرای ایرانی بود بردند. قبل از ما در عملیات رمضان تعدادی از نیروهای رزمنده که اسیرشده آنجا بودند خوب تا حدودی تجربه بودن در آن شرایط را داشتند. یکی دوهفته‌ای طول کشید تا توانستیم به شرایط عادت کنیم. به‌هرحال نمی‌دانستیم که وضعیتمان از چه قرار است باید تحمل می‌کردیم. ما هم به سایر دوستان پیوسته و در برنامه‌های فرهنگی و آموزشی که در زندان ترتیب داده‌شده بود شرکت کردم تا قدری از سنگینی فضای زندان کاسته شود و روزگار را سر کنیم. بنده زمانی که در تهران بودم و هنوز عازم جبهه نشده بودم مدیر یک مدرسه در منطقه ۷ تهران فعالیت می‌کردم؛ بنابراین تصمیم گرفتم با یک برنامه‌ریزی منسجم در زندان نهضت سوادآموزی تشکیل داده تا رزمنده‌هایی که از نعمت خواندن و نوشتن بی‌بهره بودند بتوانند از فضای به وجود آمده نهایت استفاده را ببرند. شروع به درس دادن به این رزمنده‌ها کردم. این کلاس‌ها تا آنجا رسید که آن‌ها توانستند تا مقطع پنج ابتدایی را بخوانند و بسیار خوشحال بودند چراکه دیگر به‌راحتی می‌توانستند به‌مانند سایر رزمنده قرآن خوانده و برای خانواده‌های خود نامه بنویسند. البته برنامه‌های آموزشی بنده تنها محدود به همین کلاس نهضت سوادآموزی نبود و دامنه فعالیت‌هایم را گسترده‌تر کرده بودم. کلاس‌های سرود تشکیل داده و بچه‌ها سرودهای انقلابی را می‌خواندند. خلاصه از کلاس آموزش و حفظ قرآن و نهج‌البلاغه گرفته تا کلاس شعرخوانی و مقاله‌نویسی و... همه برقرار بود و رزمنده‌های عزیز با توجه به علایق خود از این کلاس‌ها بهره می‌بردند.

یادم هست وقتی اصرار بچه‌ها را در خواندن نماز جماعت دیدند آن‌قدر ما را کتک زدند تا اینکه حدود ۶۰ نفر از رزمنده‌ها ما به‌شدت آسیب‌دیده و به بیمارستان بغداد انتقال داده شدند. چراکه می‌گفتند نماز باید فرادا خوانده شود و حق خواندن نماز جماعت را نداشتیم. همچنین تحریم‌های اقتصادی سنگینی را به ما تحمیل می‌کردند.

اهمیت ورزش

همچنین ورزش کردن هم جزء برنامه‌های روزانه رزمنده‌ها در زندان بود. درهرصورت همه دست‌به‌دست هم داده بودیم تا دوران اسارت را به‌راحتی سپری کنیم. البته تمام این مواردی را که بیان کردم همه باید بااحتیاط لازم و به‌دوراز چشم نیروهای عراقی انجام می‌گرفت چراکه اگر آن‌ها متوجه این‌کاره‌ای ما می‌شدند به‌شدت شکنجه می‌شدیم. در درون آن زندان‌ها زندان‌های کوچک دیگری هم ساخته‌شده بود که رزمنده‌ها را به آنجا می‌بردند و بسیار مورد شکنجه قرار می‌دادند. حتی اجازه خواندن قرآن و دعا را نداشتیم. زمان خواندن دعای کمیل یا ندبه یک نفر از بچه‌های رزمنده مأمور می‌شد تا ورود نیروهای عراقی را به ما خبر دهد وقتی وضعیت را قرمز اعلام می‌کرد رزمنده‌ها به‌سرعت پراکنده‌شده تا آن‌ها بویی نبرند و زمانی که دور می‌شدند مجدداً خواندن دعا را ادامه می‌دادیم.

۶۰ مجروح حاصل نماز جماعتمان شد

علی‌اصغر رباط جزی

یادم هست وقتی اصرار بچه‌ها را در خواندن نماز جماعت دیدند آن‌قدر ما را کتک زدند تا اینکه حدود ۶۰ نفر از رزمنده‌ها ما به‌شدت آسیب‌دیده و به بیمارستان بغداد انتقال داده شدند. چراکه می‌گفتند نماز باید فرادا خوانده شود و حق خواندن نماز جماعت را نداشتیم. همچنین تحریم‌های اقتصادی سنگینی را به ما تحمیل می‌کردند. غذای بسیار کمی به ما داده می‌شد. قطع و یقین وجود بابرکت حاج‌آقا ابوترابی بسیار ارزشمند بود چراکه اگر ایشان نبود شرایط دوران اسارت به‌سختی سپری می‌شد. حاج‌آقا ابوترابی با رفتار و گفتارشان در بین اسرا و به‌ویژه خود نیروهای بعثی جایگاه ویژه‌ای پیداکرده بودند. زمانی که در یک اردوگاه فضا متشنج می‌شد نیروهای عراقی ایشان را بلافاصله به آن اردوگاه انتقال می‌دادند تا فضای به وجود آمده را کنترل کند. حاج‌آقا همیشه اعتقاد داشتند که باید با رفتار و منشمان الگوی خوبی برای دیگران باشیم تنها اکتفا کردن به حرف نمی‌تواند مثمر ثمر باشد. به‌حق ایشان روح الاسرا بود و به هر اردوگاهی که می‌رفتند بچه‌ها را آرام می‌کردند. نجات‌دهنده‌ای که انگار خدا از غیب فرستاده بود تا اسرا به آرامش برسند. رفتار ایشان درس زندگی برای تمامی اسرا بود. یادم هست وقتی تعدادی از رزمندگان نماز شب می‌خواندند و برخی دیگر هم در خواب بودند حاج‌آقا پای رزمنده‌هایی که در خواب بودند را می‌بوسید زمانی که از ایشان علت این کار را پرسیدم در جواب به بنده گفتند از کجا معلوم این اسرایی که خوابیده‌اند پیش خدا مقرب‌تر از ما نباشند. خدایش بیامرزد که به‌حق انسان وارسته و شایسته‌ای بودند.

پرنده‌ها با عالم برزخ خداحافظی کردند

با پذیرش قطعنامه از سوی امام خمینی (ره) یعنی خداحافظی با دوران اسارت. دوران تلخی که هیچ‌گاه از صفحه زندگی‌مان محو نخواهد شد و خاطرات تلخ آن فراموش‌نشدنی است. زمانی که خبر آزادی اسرا در اردوگاه پیچید رزمنده‌ها سرپا نمی‌شناختند و هرکداممان در پی آن بودیم که کی نوبتمان خواهد شد و به خاک میهن بازخواهیم گشت. سرانجام در تاریخ ۲۹ مردادماه سال ۶۹ به بنده حقیر اعلام کردند که آزاد شدم و قراراست به کشور بازگردم. آزادی را که نه زبان گویای واقعیت‌های آن خواهد بود و نه قلمی که بتواند آن را قلم‌فرسایی کند.  مانند پرنده‌ای بودیم که قرار است از قفس تنگ و تاریک خارج‌شده و بار دیگر طعم آزادی را بچشد. بعد از بازگشت از کشور بلافاصله درس و تحصیل را آغاز کردم و تا مقطع فوق‌لیسانس در رشته علوم قضایی ادامه تحصیل دادم. همچنین به‌طور هم‌زمان هم در همان مدرسه‌ای که قبل از جنگ مدیر آنجا بودم مجدداً در همان سمت مشغول به فعالیت شدم و اکنون بعد از ۳۰ سال فعالیت در آموزش‌وپرورش همچنان در عرصه‌های فرهنگی مشغول به تدریس هستم.

اسرا گنجینه‌های تکرار نشدنی هستند

به‌راستی‌که اسرای عزیز ایران اسلامی انسان‌هایی بسی والا و شایسته‌ای هستند. گنجینه‌های تکرار نشدنی که عمری را در پی جهاد با نفس خود از کشور و دین حفاظت کرده و زیر بار ذلت و خواری نرفتند. باید قدر آنان را دانست چراکه نظام ما بقاء و منزلت خود را مدیون خون شهدا و ایثار و فداکاری جانبازان و اسرای عزیز است. لازم است در اینجا به این مسئله اشاره‌کنم که مسئولان ما قدری دلسوزانه‌تر به وضعیت این عزیزان رسیدگی کنند و جویای اوضاع‌واحوال زندگی‌شان باشند.