این متن که برای اولین بار منتشر میشود، یکی از اسنادی است که در کتاب «حدیث ولایت سال ۱۳۶۸» آمده است؛ کتابی مشتمل بر مجموعه بیانات و مکتوبات رهبر معظم انقلاب اسلامی
موقعی که تبادل اسرا انجام شد، همسرم جزو گروههای دوم بودند که به ایران برگشت. اول برای دخترم قبول کردن وجود پدرش سخت بود. میتوانم بگویم خیلی سخت. چند ماهی طول کشید تا او را قبول کند. چهرهای که از عکس پدرش دیده بود با چهرهای که از پدرش بعد از اسارت میدید، تناقض داشت.
در زمان اسارت ۱۷ ساله بود. با این وجود از افراد باسابقه جبهه و جنگ محسوب میشد. حضور در چهار عملیات بزرگ برای کسی که در این سن و سال باشد برای نظامیان در تمام دنیا قابل هضم نیست.
خانم افراز به رئیس سازمان تبلیغات نامه مینویسند و میگویند چرا در مساجد و نمازجمعهها نامی از اسرا برده نمیشود. همین نامه باعث میشود تا امامان جمعه و امامان جماعت در دعاها و صحبتهایشان از اسرا یاد کنند. یک بار پیش آقای قرائتی میروند و میگویند در برنامه قرآنیات که هر هفته از تلویزیون پخش میشود اسرا را دعا کن
وقتی که ما اسیر شدیم، هر کسی مجروحیت شدیدی داشت یک پانسمان یا درمان اولیه انجام میدادند. بعد دیگر کاری با تعویض پانسمان و رسیدگی به زخمها نداشتند و این زخمها عفونی میشد. تعداد زیادی از بچهها در الرشید به خاطر عفونت زخمهایشان شهید شدند.
اردوگاه تکریت ۱۱ مولود کربلای ۴ بود. همانطور که لفظ اسرای مفقودالاثر نیز بعد از این عملیات به دیباچه جنگ اضافه شد. کربلای ۴ درسهایی دارد که باید در تاریخ به آن توجه بیشتری بشود. بخشی از همین درسها بود که پیروزی در کربلای ۵ را رقم زد
هر کداممان یک موزائیک و ۴ انگشت جای خواب داشتیم، بهسختی میتوانستیم هنگام خواب روی دوشمان بچرخیم، از ابتدا فضای کمپ را پلیسی کردند، چند ماه اول تا زخمهایمان خوب نشده بود، کمتر به مسائل داخل کمپ توجه داشتیم، بعدها که خوب شدیم، تازه فهمیدیم دور و برمان چه خبر است!
۲ روز مانده به تاسوعا بعثیها یک آمپول ضدشورش به تمامی افراد اردوگاه زدند. شب عاشورا فرمانده اردوگاه با خنده خطاب به اسرا گفت: خجالت نمیکشید حسین را کشتند و شما خوابیدید.
در اردوگاههای موصل و تکریت مسئول فرهنگی اردوگاه بودم. به وضوح میدیدم که آغاز محرم ما را نجات میداد. ناگهان شور و نشاط مذهبی در اردوگاه حاکم میشد. در جبههها هم همینطور بود. در عملیاتها روحیه شهادتطلبی از نهضت عاشورا نشئت میگرفت
26 مرداد ماه سالروز آغاز بازگشت آزادگان به کشور است. روزی که اسرای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران سالها در انتظار آن بودند. به این بهانه پای صحبت ماشالله سروش نشستیم، آزاده خوزستانی که هشت سال و یک ماه و هشت روز در اسارت بود.
اولین لحظات اسارت فشار روانی سنگینی داشت، اما این فشار خیلی زود از بین رفت و بعد از مدت کوتاهی نگاه حقطلبانهای به ما آرامش داد. ما همان لحظه به دشمن هم میگفتیم شما در خاک ما بودید و ما در خاک خودمان اسیر شدیم و این نگاه حقطلبانه تا آخر باقی ماند
30 سال بعد از پایان 8 سال دفاع مقدس، بعد از حضور دلاورانه رزمنده هایمان در جبهههای جنگ و ایثار و مقاومتی که جاودانه شده است، هنوز هم میتوان پای صحبت مردانی نشست که نشان جنگ به سینه دارند.
وقتی برادرم در جنگ کشته شد، مادرم از من خواست ده نفر از آن ها، مخصوصا پاسداران را بکشم. مادرم گفت: باید انتقام برادرت را بگیری، وگرنه تو را حلال نمیکنم. من هم می خواهم این یکی از آن ده نفر باشد.
حاجآقا ابوترابی نگاهشان این بود که شما نباید در این شرایط خودتان را با دشمن درگیر کنید و باید به لحاظ جسمی و روحی خودتان را سالم نگه دارید تا هنگامی که به کشور برمیگردید به مردم و کشورتان خدمت کنید
سیدعلیاکبر ابوترابیفرد یکی از شاخصترین چهرههای تاریخ دفاع مقدس و از سرآمدترین آزادگان است. منش ایشان در دوران اسارت، به کمک آزادگان آمد و سبب شد تا او در قامت یک رهبر، آنها را به سمت مسیر بهتر هدایت کند..
خوب يادم است روز حادثه ساعت پنج صبح طبق معمول ما را براي بيگاري بردند. بعد که برگشتيم در حياط زندان مشغول گفتوگو با همرزمان بوديم که گفتند بايد به داخل زندان برويد. ما را داخل بردند تا موقع بمباران يک جا جمع باشيم و نتوانيم فرار کنيم.