
کبرای امریکایی را با موشکانداز ساخت خودشان منهدم کردم
بالگردهای امریکایی ولکنمان نبودند. من بودم و مظفری و رسولی و باقری. همگی مجروح و با بدنهای سوخته. ما سعی میکردیم خودمان را به بویه (چراغ دریایی) برسانیم و بالگردها مانع میشدند. هر بار که به سمت ما یورش میآوردند، زیر آب میرفتیم و دوباره بالا میآمدیم. نهایتاً یک شناور امریکایی آمد و ما را اسیر کرد

تنها جانباز اعصاب و روان ارمنی دفاع مقدس به روایت برادر
آندره کشیش دانیالیان میگوید: گاهی همسایهها میگفتند شما که ارمنی هستید چرا به جنگ میروید؟ ما که مسلمان هستیم، نمیگذاریم فرزندمان برود، اما مادرم میگفت پسر من با آن فردی که شهید میشود، چه فرقی دارد؟

قدّم به نگهبانی دادن در سنگر هم قد نمیداد
اولین بار به کردستان اعزام شدم. نزدیک شش ماه کردستان بودم. وقتی میخواستم نگهبانی بدهم زیر پایم دو بلوک میگذاشتم تا بتوانم نگهبانی بدهم. قدم به سنگر نمیرسید. از کردستان که برگشتم یک هفته هم در خانه نماندم. دوباره برگشتم جبهه و به عملیات کربلای 4 رفتم

زیباییهای زندگی مشترک ما قابل وصف نیست
ما باید همیشه کنار هم باشیم و نمیتوانیم لحظهای از هم جدا شویم. یا من باید خانه باشم یا ایشان باید همراهم باشد. ماشینمان را طوری طراحی کردهایم که آقای آملی بتواند داخلش قرار بگیرد. صندلیهایش را برداشته و تختهکوبی کردهایم و سید با همان تختش داخل ماشین میرود

اسرای دانشآموز افسران استخبارات را به ستوه میآوردند
خانم خبرنگار هندی تا مرا دید برگشت و اصرار کرد که با او مصاحبه کنم. اتفاقاً سرهنگ بعثی هم مخالفت کرد، اما خبرنگار هندی اصرار کرد و او پذیرفت. وقتی خواست مصاحبه کند گفتم مسئلهای نیست، اما شما اول باید حجابتان را درست کنید تا من با شما مصاحبه کنم بعد هم آن شعر را خواندم کهای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است

زیر آتش دشمن هیچکس حاضر به رهاکردن نمازش نشد
گاهی که فاصله بین دو عملیات زیاد میشد برخی رزمندگان که عموماً بسیجی و داوطلب بودند، میگفتند وقتی عملیات نیست ما در جبهه نمیمانیم تا از بیتالمال هزینه بیشتری برای ما نشود. میگفتند ما میرویم خانه و هر وقت زمان عملیات شد برمیگردیم

زیارت کربلا بهترین خاطره دوران اسارتم بود
اردوگاه تکریت مختص اسرای مفقود بود. چون ما مفقودالاثر بودیم هیچ تماسی با هیچ کس نداشتیم. اگر هم کشته میشدیم در آن وضعیت کسی از زنده و مرده ما اطلاع پیدا نمیکرد. آنجا سلولهای انفرادی بسیاری وجود داشت. چون ما افسر بودیم سعی میکردند از ما اطلاعات نظامی بگیرند. بچهها مقاومت میکردند و به شدت مورد شکنجه قرار میگرفتند

با چشم باز عاشقی کردیم...
در این که کار بزرگی کرده شکی نیست؛ دختر 20سالهای که پایش را در یک کفش کرده و گفته باید با یک جانباز ازدواج کند! پدر و مادرش مخالف بودهاند اما مهری خانم در اوج جنگ احساس کرده که اگر با جانباز ازدواج کند، دین خود را به انقلاب و مردان جنگ ادا کرده است. میگویم احتمالا سرت داغ بوده و ماجراجوییات گل کرده که 18 سالگی تصمیم میگیری به جبهه بروی و بعد هم اصرار میکنی که با یک جانباز ازدواج کنی، آنهم مردی که نه چشم دارد و نه دست!

خانواده جانبازان اعصاب و روان مظلومترین قشر جامعه هستند
زهرا طهماسبی همسر یک جانباز اعصاب و روان است. در سال آخر جنگ تحمیلی و پس از جانباز شدن کوروش اصلانی با هم ازدواج کردند. الزامات زندگی با یک جانباز اعصاب و روان موجب شد تا خانم طهماسبی از طریق یک تشکل غیردولتی که خودش بنیان نهاد، به سایر خانوادهها به ویژه همسران جانبازان اعصاب و روان کمک کند تا مرهمی بر زخمهای همنوعان خود باشد.

بخشی از حافظهام را کنار پل شکسته جا گذاشتم
80 کیلومتر را در خاک و سنگ، در پستی و بلندی، در هنگام احتضار همرزم و در ابتدای راه زنده بودن ولی شهید بودن پیش رفتید. چهار روز را در کمای مطلق سر کردید. از ادامه عملیات چیزی میدانید؟ نیروهای پشتیبان سپاه به شما اضافه شدند و عملیاتی که سر ظهر آغاز شده بود در ساعت 6:30 عصر به نفع مردم پایان یافت

سیدصالح! برای تاریخ از دلاوریهایت بگو
دعا میکنیم سیدصالح از تخت بیمارستان بلند شود و با آن صدای گرم و لهجه جنوبی برایمان روایتگری کند. «صالح» زودتر از روی تخت بلند شو و شرح دلاوریهایت را بگو ...

جنگیدن با منافقین آرزوی هر رزمندهای بود
برای بسیاری از رزمندگان دفاع مقدس، شرکت در عملیات مرصاد حس و حال دیگری داشت. اینبار آنها باید با دشمنی میجنگیدند که سابقه چندین سال ترور و آدمکشی، پروندهشان را سیاه کرده بود.

دیدار با مردی از تبار صالحان
مسجدجامع مرکز ثقل و همگرایی تمام نیروهای مدافع درون خرمشهر بود. تا اینکه به مرحلهای رسیدیم که شهید جهانآرا با بلندگوی دستی در اعلام تخلیه شهر را کرد و میگفت افرادی که نمیتوانند اسلحه به دست بگیرند از شهر بروند و آنها که میتوانند سلاح در دست بگیرند بمانند و دفاع کنند.

سختترین روز اسارتم تیرباران ۶۰ نفر از دوستانم بود
هر اسیری را بر طبق مهارتی که داشت در گروههایی جا میدادند. مثلاً گروه بناها، آهنگرها، باربرها و...، چون ما تازهوارد بودیم در گروه حمل بار قرار گرفتیم. باورکردنی نبود که از ما میخواستند کیسههای سیمان یا سنگهای سنگین را روی دوشمان بیندازیم و چند کیلومتر در ناهمواری کوهستان جابهجا کنیم

۴ خواهری که زندگیشان را با ۴ جانباز پیوند زدهاند
سلیمه، نعیمه، صدیقه و حلیمه سنگرگیر چهار خواهر آبادانی میگویند اگر نمیتوانیم به جبهه برویم و اسلحه به دست بگیریم میتوانیم کمک حال جانبازان باشیم. خواهران سنگرگیر سختترین نوع جانبازی را انتخاب میکنند و تنها شرط این همراهی را هم پیروی از ولایت فقیه میگذارند.

آخرین جمله جهانآرا به بنیصدر
مانند غالب ایثارگران جنگ، متواضعانه سعی میکند القا کند نقش موثری در فرایند دفاع از کشور نداشته است، به مزاح میگوید: «ما رفتیم خرمشهر را از دست دادیم، تا دوستانمان آن را پس بگیرند»!

رگ خوابی که در سومار گم شد
30 سال بعد از پایان دفاع مقدس، بعد از حضور دلاورانه هموطنانمان در جبهههای جنگ و ایثار و مقاومتی که جاودانه شده است، هنوز هم میتوان پای صحبت مردانی نشست که نشان جنگ به سینه دارند. مردانی که زمان، برایشان نه دومین ماه سال 1397 که همان روزهای آتش و خمپاره است، همان سالهای مقدس دفاع و مبارزه، روزهای سنگر و خاکریز، خط مقدم و شهادت. قهرمانهایی مثل رجب رشیدینسب، یکی از جانبازان کشورمان که سهمش از آن روزهای دور، از دنیای ایثار و جانبازی، یک سهم عجیب بوده است.

سكوت شوراي امنيت صدام را جسور ميكرد
سردمداران حكومت بعث از همان روزهاي نخستين شروع جنگ، استفاده از سلاحهاي شيميايي را در دستور كارشان قرار دادند و با استفاده گسترده از گاز اعصاب، گاز تاولزا و گازهاي عامل خون به جنايت زيادي دست زدند.

دشمن در هيچ برههاي از زمان چشم ديدن حزبالله را ندارد
با جانباز اکبر عبادي به گفت و گو نشستیم تا از حضورش در جبههها بيشتر بدانيم. اكبر عبادي در ميان خاطراتش به دايي شهيدش حاتم مشكزاده اشاره داشت و به اين ترتيب گفتوگوي ما عطر و بوي يك شهيد را به خود گرفت.

نمونههايي ناب از ايثارگري
مرز ميان جانبازي و شهادت از مويي به هم نزديكتر است. آنها كه در پاسداري از ميهن و ارزشهاي ديني در ميدان نبرد حاضر ميشوند ميدانند كه جانبازي و شهادت شانه به شانه هم حركت ميكنند و گريزي از آنها نيست، اما ...