تبیان، دستیار زندگی
قطاری مسافرهایش را سوار کرد و راه افتاد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

جاده های پیچ پیچی

قطاری مسافرهایش را سوار کرد و راه افتاد.

جاده های پیچ پیچی

توی راه می خوند:

هو هو هو... چی چی

هو هو هو...  چی چی

این جا خیلی پیچ پیچی

آن جا خیلی پیچ پیچی

همان طور که می خواند یک هو ایستاد و حرکت نکرد. مسافر ها پیاده شدند و دورش جمع شدند. آقای دکتری که بین مسافرها بود گفت: بروید کنار ببینیم چی شده؟

آقای دکتر دنبال قلب قطار گشت تا او را معاینه کند، اما هر چه گشت قلب قطار را پیدا نکرد. دامپزشکی که میان مسافران بود گفت: یک دامپزشک  می داند قلب قطار کجاست.اما او هم هرچه گشت فلب قطار را پیدا نکرد. مکانیکی که آن جا بود گفت: فقط یک مکانیک می داند قلب قطار کجاست. 

همه پرسیدند: قلب قطار کجاست؟ 

مکانیک گفت: قطارها قلب ندارند فکر کنم موتورش خراب شده.

موتور قطار را معاینه کرد و گفت: چیزیش نیست فقط غش کرده.

کم کم قطار به هوش آمد و گفت: وای چه قر جاده پیچ پیچی و میچ میچی بود. سرم گیج رفت.

این طوری شد که مسافرها سوار قطار بعدی شدند . از جاده های پیچ پیچی و مار پیچی گذشتند و به شهرستان رسیدند. قطارر قبلی هم بازنشسته شد. رفت توی پارک کودکان ایستاد و منتظر شد بچه ها بیایند سوارش بشوند و باهاش عکس یادگاری بگیرند و بخوانند:

هوهو... چی چی      هو هو... چی چی

این جا خیلی پیچ پیچی  آن چا خیلی پیچ پیچی

هو هو ... چی چی چی  هو هو... چی چی

تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.