فیات قرمز برای دیه گو
خیلی زود تجربه های زیادی پیدا كردم. دوست داشتم همه چیز را برای خودم بخرم ، پیراهن ، شلوار ، انواع وسایل تفریحی ، قایق ، پارو و.... هیچكس نمی تونه فكر بكنه كه در آینده چه اتفاقی براش می افته. اتفاقاتی كه برام می افتاد خیلی سریع بودند به طوری كه حتی فرصت آن را نداشتم كه احساس كنم . افرادی وجود دارند كه به من حسودی می كنند. بله من همه چیز داشتم، متوجه بودم كه دارم دوره ای از سعی و كوشش فراوان نه فقط از طرف خودم بلكه از طرف همه اعضای خانواده ام را هم پشت سر می گذارم. پدرم با ایثار خودش هر روز منو سر تمرین ها همراهی می كرد، در حالی كه آرزوی قرار گرفتن من در تركیب اصلی تیم رو داشت. حالا دیگه من یك ماشین داشتم كه جلوی در ورودی پارك شده بود. اون ماشین یك فیات 125 قرمز رنگ بود.
آنقدر سریع رشد می كردم و اتفاقات برای من به طور غیرمنتظره می افتادند كه رویای همیشگی ام بازی در تیم ملی فوراً تحقق پیدا كرد . آن هم موقعی كه تنها یازده تا بازی در دسته اول كرده بودم. فقط 11 تا. درست مثل بقیه حوادث این رویای من در اوایل سال 77 عملی شد، یعنی مدت نزدیك به 3 ماه از زمان رفتنم به تیم آرژانتینوس. من حالا عضو تیم ملی جوانان بودم و در مقابل تیم بزرگسالان تمرین می كردیم. به همین خاطر سزار منوتی كه مربی تیم بزرگسالان بود ، همیشه منو می دید و نارنستو دوچینی كه واقعاً یك استاد به تمام معنی است، موافقت كرده بود كه من آنجا باشم ، در مقابل تیم بزرگسالان بازی كنم. در مقابل افرادی مثل پاسارلا ، هوسمان ، كمپس و بقیه بزرگان آن دوران .