تبیان، دستیار زندگی
نگاهی به فیلم «خوب،بد،جلف» اولین ساخته سینمایی پیمان قاسمخانی که شگفتی ساز گیشه شده است.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فتح گیشه با سه نفر!

نگاهی به فیلم «خوب،بد،جلف» اولین ساخته سینمایی پیمان قاسمخانی که شگفتی ساز گیشه شده است.

سید رضا صائمی- بخش سینما و تلویزیون تبیان
خوب،بد،جلف

شاید اگر پیمان قاسمخانی را نمی شناختیم و او یک فیلم اولی ناشناس بود نه فیلم اولی مشهور و معتب؛ «خوب،بد جلف» بیشتر به دل می نشست یا نظر منتقدان را بیشتر به خود جلب می کرد. این به این معنی نیست که سایه مولف را در تحلیل اثر، لحاظ می کنیم و فیلم را در نسبت با کارگردانش می سنجیم. بحث بر سر این است که نام این کارگردان که اتفاقا در فیلمنامه نویسی کمدی، نامی مولف و صاحب سبک است توقع و انتظار مخاطب را از او در مقام کارگردان بالا می برد و این نشان می دهد نظریه مرگ مولف دست کم از حیث روانشناسی مخاطب و در ارزیابی های عمومی چندان کارایی نداشته و ابطال پذیر است.

مخاطب به ویژه مخاطب جدی تر با ذهنیت مثبتی که از کارنامه و سابقه قاسمخانی حتی به عنوان بازیگر دارد،انتظار بیشتری از فیلم او به ویژه در فیلمنامه داشته و اثری چکش کاری شده که کمتر موی لای درزش می رود مطالبه می کند اما درست ضعف اصلی اثر در ساختار قصه و فیلمنامه اوست، هر چند که بارها و بارها مخاطب را می خنداند و فیلم خوش رنگ و لعابی است که ریتمی تند دارد. با این حال خوب بد جلف ادامه یک سریال تلویزیونی است و بر مبنای سرمایه اجتماعی که در سریال پژمان حاصل شده خرج می کند.

شوخی های سینمایی که بین شخصیت های سینمایی بین رضا رویگری و مجید مظفری صورت می گیرد بیشتر شوخی های بین گروهی و صنفی است و در نهایت به دور همی های اهالی سینما شبیه است به طوری که به نظر می رسد دراماتیزه نشده است

دو مشکل عمده را می توان در بازخوانی این اثر تشخیص داد. یکی جنس کمدی آن است که بیش از آنکه موقعیت نمایشی ایجاد کند یا به عبارت بهتر بر مبنای موقعیت های کمیک صورت بندی شود بیشتر بر شوخی های کلامی تکیه می کند و این تمهید اگرچه ممکن است موجب خنده مخاطب هم شود اما سویه نمایشی ندارد و همان مشکلی را دارد که اخراجی ها داشت. تمایز بین شوخی و کمدی دست کم برای قاسمخانی دشوار نبود و او بارها در مقام فیلمنامه نویس این موقعیت ها را ترسیم کرده است. مشکل دوم در تشخیص هویت کاراکترهای قصه در نسبت با نوع ژانر است. به این معنی که کمدین بودن و احمق بودن مرز روشنی نداشته و مخدوش است. در واقع به جای خلق کمدی موقعیت یا موقعیت کمیک شخصیت های قصه انگار نوعی حماقت، دستمایه طنز کار شده و به اصطلاح از طریق کله پوک بودن کاراکترها قرار است موقعیت کمیک خلق شود.

این در حالی است که شخصیت های قصه واقعی انتخاب شده و هر کدام نقش خود را بازی می کنند. پژمان جمشیدی و سام درخشانی اینجا قرار نیست نقش دیگری بازی کنند، آنها خودشان هستند و به قول تیتراژ پایانی فیلم در نقش خودشان بازی کرده اند لذا شوخ طبع بودن و کمیک بودن باید در شخصیت آنها تعبیه می شد نه اینکه در صورت دو شخصیت احمق، فرض شده و پردازش شوند. این پارادوکس شخصیت واقعی و تیپ احمق در نهایت به نقض غرض کاراکترها می انجامد.

واقعیت این است که شخصیت های قصه به ذهنیت و خاطره تلویزیی مخاطب متکی است و در درون خود قصه و برای پرده سینما طراحی نشده است. ضمن اینکه شوخی های سینمایی که بین شخصیت های سینمایی بین رضا رویگری و مجید مظفری صورت می گیرد بیشتر شوخی های بین گروهی و صنفی است و در نهایت به دور همی های اهالی سینما شبیه است به طوری که به نظر می رسد دراماتیزه نشده است.با همه این ضعف ها اما یک نقطه قوتی در خوب بد جلف وجود دارد که فیلم را سرپا نگه می دارد و آن قصه گو بودن آن است. قصه ای که بی سر و ته نیست و داستان خود را سرراست تعریف می کند؛ ضمن اینکه فارغ از منطق سینمایی خود صحنه های کمیک فیلم آنقدر قابلیت خنداندن مخاطب را دارد که او را پشیمان از سینما برنگرداند. در عین اینکه نوعی خود انتقادی در سراسر فیلم وجود دارد که به نوعی می توان آن را شوخی با سینما و اهالی آن هم دانست. در دل این موقعیت،زوج کمدی سام و پژمان نیز جواب داده و می تواند مخاطب را با خود همراه کند.

با این حال یادمان باشد که این نخستین تجربه پیمان قاسمخانی در مقام یک کارگردان است هر چند او سالها سابقه و کارنامه درخشانی در فیلمنامه نویسی طنز داشته باشد. با اغماض نسبت به ضعف هایی که اشاره شد می توان فیلم را دید و با لبخند از سینما خارج شد.