تبیان، دستیار زندگی
در پی استقرار جمهوری اسلامی دو حادثۀ بسیار مهم اتفاق افتاد که تثبیت رژیم جدید را سرعت بیشتری بخشید. اولین حادثه، انفجار دفتر مرکزی حزب [جمهوری] اسلامی در سال 1981 [1360] بود، که به کشته شدن یکی از روحانی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت منشی مخصوص فرح از فضای سیاسی کشور در سال 1365

در پی استقرار جمهوری اسلامی دو حادثۀ بسیار مهم اتفاق افتاد که تثبیت رژیم جدید را سرعت بیشتری بخشید. اولین حادثه، انفجار دفتر مرکزی حزب [جمهوری] اسلامی در سال 1981 [1360] بود، که به کشته شدن یکی از روحانیون پرجذبه و با نفوذ به نام «آیت‌الله بهشتی» و حدود 70 تن از روحانیون و مقامات سرشناس کشور انجامید، و باعث شد...

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان

روایت منشی مخصوص فرح از فضای سیاسی کشور در سال 1365

آلترناتیوهای احتمالی جمهوری اسلامی ایران در سال 1986

در پی استقرار جمهوری اسلامی دو حادثۀ بسیار مهم اتفاق افتاد که تثبیت رژیم جدید را سرعت بیشتری بخشید. اولین حادثه، انفجار دفتر مرکزی حزب [جمهوری] اسلامی در سال 1981 [1360] بود، که به کشته شدن یکی از روحانیون پرجذبه و با نفوذ به نام «آیت‌الله بهشتی» و حدود 70 تن از روحانیون و مقامات سرشناس کشور انجامید، و باعث شد «بهشتی» به عنوان یک شهید راه انقلاب معرفی شود.

این حادثه زمینه را برای ریشه‌کنی مخالفان جمهوری اسلامی فراهم کرد، و همراه با دستگیری و محاکمه و مجازات بسیاری از سران دو سازمان «مجاهدین خلق» و «فدائیان خلق»، بر فعالیتهای این دو سازمان نقطه پایان گذارده شد.

حادثۀ دوم ــ که باید آن را به مراتب سهمگین‌تر از اوّلی دانست ــ ماجرای حملۀ عراق به ایران بود، که با هدف سرنگونی حکومت آیت‌الله خمینی صورت گرفت. و در پی آن جنگی ویرانگر در گرفت که گرچه حتی از جنگ جهانی دوّم نیز بیشتر بطول انجامید، ولی مهمترین نتیجه‌اش تشدید همبستگی مردم با انقلاب علیه دشمن مشترک کشور و انقلاب بود.

در جنگ ایران و عراق هر تعداد ایرانی کشته شده باشند، مهم اینجاست که همۀ آنها ــ بر اساس اعتقادات شیعه ــ شهید محسوب می‌شوند و به بهشت می‌روند.

پدیدۀ جدیدی که اینک توجه کارشناسان جنگی را به خود جلب کرده، شوق [رزمندگان مسلمان] به شهادت و بی‌اعتنایی به حفاظت از خویش در جنگ است، که واقعاً بعد دیگری در عملیات رزمی بوجود آورده ... روی اکثر دیوارهای تهران این شعار به چشم می‌خورد: «مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد». فوران دائمی آب خون ‌رنگ از یک چشمه در گورستان بزرگ تهران نیز نشانه‌ای است یادآور مبنی بر پایان ناپذیری شهادت در جبهه‌ها. و این در حالی است که هرگاه داوطلبان جنگ عازم جبهه‌ها هستند، زیر پایشان گوسفندی قربانی می‌کنند تا خونش ریخته شود. غربیها با مشاهدۀ چنین صحنه‌هایی از ایران در فیلمها و تلویزیونها به وحشت می‌افتند. ولی از نظر من که ایرانیها را می‌شناسم، هیچ جای تعجب نیست که تودۀ مردم ایران ــ با صداقت و ایمان خالصانه‌ای که در آنها سراغ دارم ــ اوضاع و رژیم فعلی را، علیرغم وضعیت ناشی از جنگ، به مراتب بیش از تشریفات و ظواهر مجلل رژیم قبلی، با شخصیت و هویت خویش سازگار و منطبق بدانند.

حالتی که اینک در ایران حکمفرماست، دقیقاً با روح و قلب و اعتقادات مردم ایران هماهنگی دارد. آنها احساس می‌کنند خداوند در میانشان حاضر است، و نیز آیت‌الله خمینی را مظهری از (جانشینی) امام دوازدهم غایب خود می‌دانند. در این میان روحانیون ــ که همواره در نظر ایرانیان به عنوان صاحب عقل، مشاور امین، قاضی، و مصلح خانوادگی شناخته می‌شدند ــ نقشهایی در امور سیاسی کشور به عهده گرفته‌اند، و در نتیجه به شبکۀ روحانیت که از ریشه‌های عمیق اجتماعی برخوردار بوده، چهرۀ جدیدی بخشیده‌اند.

بنابراین آنچه می‌توان نقطۀ ضعف رژیم مذهبی ایران تلقی شود؛ نه در تشکیلات حکومتی آن است که از تودۀ مردم بوجود آمده، نه از ایدئولوژی حاکم بر کشور ریشه می‌گیرد، و نه به نفرت حاکمیت ایران از غرب ــ بویژه آمریکا، که آن را «شیطان» می‌نامد ــ ارتباط پیدا می‌کند.

نقطۀ ضعفی که بیش از همه رژیم جمهوری اسلامی را ضربه‌پذیر کرده، فقط مسئلۀ ادامه جنگ است و بس... و از این نظر گفته درام‌نویس آلمانی «برتولت برشت» شایان توجه است که معتقد بود: «شکم گرسنه دین و ایمان ندارد». زیرا اینک با افزایش فزایندۀ تنگناهای ناشی از ادامۀ جنگ فرساینده در ایران، یافتن مایحتاج ضروری اولیه برای مردم روز به روز مشکلتر می‌شود. و با کمبود محسوس مواد غذایی، سطح قیمتها روز به روز از حدی که مردم فقیر بتوانند توانایی خرید مواد مورد نیاز خود را داشته باشند، بالاتر می‌رود.

علیرغم چنین وضعیتی، البته روحیۀ شهادت‌طلبی مردم کماکان برقرار مانده است. ولی چون مسئلۀ بمباران پایتخت و سایر شهرهای ایران توسط عراق، بعد جدیدی به جنگ بخشیده، کلاً بر مردم حالتی وحشتزده حکمفرما شده است. 1 و چون در  پی آن نیز به هر حال دامنۀ نارضایتیها اوج خواهد گرفت، لذا بعید نیست که بار دیگر مردم به خیابانها بریزند و انقلاب جدیدی علیه رژیم فعلی برپا کنند.

ولی ابتدا باید جواب این سؤ ال هم روشن شود که اگر مردم ایران در اثر ادامۀ تنگناها و صدمات ناشی از جنگ به نقطۀ انفجار رسیدند، به جای «جمهوری اسلامی» چه حکومتی را انتخاب خواهند کرد؟ و اصولاً از بین گروههای مخالف رژیم فعلی، کدامیک صلاحیت جانشینی آن را دارد؟

در مورد سه گروه مجاهدین، فدائیان و توده‌ایها لازم است تأکید شود که همه آنها مدتهاست از صحنه حذف شده‌اند؛ و عناصر باقیماندۀ این سه گروه ــ بعد از بازداشت، حبس و مجازات اکثر سرانشان در ایران ــ گرچه توانسته‌اند به گونه‌ای حیات خود را در خارج از کشور ادامه دهند، ولی آنچنان دچار تفرقه و چند دستگی هستند که اصلاً شانسی برای استقرار رژیم مورد نظر خود در ایران ندارند.

شاهپور بختیار مردی بدبخت است که در دورۀ کوتاه نخست‌‌وزیری خود کوشید قانون اساسی و سلطنت شاه را ــ حتی بعد از فرار شاه و ملکه ــ نجات دهد. و گرچه او فقط می‌تواند از نظر افراد لیبرال‌منش تحصیلکرده یک نخست‌وزیر مطلوب به حساب آید، ولی من تردید ندارم که تودۀ مردم ایران هرگز علاقه‌مند به قبول شاهپور بختیار نیستند؛ یکی به دلیل همکاریش با شاه، و دیگری به خاطر رفتار غربگرایانه و پیروی او از معیارهای غربی.

دربارۀ رضا پهلوی هم باید گفت، او گرچه از حکومت استبدادی پدرش انتقاد می‌کند و قول داده است که به درباریان و مشاوران سابق پدرش اجازۀ مشارکت امور را ندهد، مع‌هذا برای من اصلاً باور کردنی نیست که او هم بتواند شانسی برای حکومت بر کشور داشته باشد. زیرا علیرغم نظر خوش‌بینانۀ بعضی که ادامۀ جنگ و افزایش نارضایتی مردم را زمینه‌ای برای پذیرش او می‌دانند، به اعتقاد من: چون اسلام جنبۀ یک قدرت سیاسی در مملکت پیدا کرده، بنابراین با حضور اسلام در صحنۀ سیاست امکانی برای سلطنت وجود ندارد؛ و نه تنها مردم به هیچوجه اجازه نخواهند داد یاد شهیدانشان از خاطر برود، در مورد روحانیون نیز هرگز امکان تضعیف نفوذ فراوانشان در مجامع شهری و روستایی متصوّر نیست.

زنان ایرانی چطور؟ ... آیا آنها می‌توانند نقشی در تغییر اوضاع داشته باشند؟ اگر بخواهیم مسئلۀ زنان در ایران را از زاویۀ دید غربیها بررسی کنیم و مسائلی از این قبیل را به ذهن راه دهیم که: محرومیت زنان ایرانی از آزادی، زندانی شدن آنها در زیر چادر، و یا برتری مردان بر زنان از نظر دین اسلام [!]، می‌تواند عامل برانگیختگی زنان ایرانی علیه رژیم حاکم باشد، مسلماً یکسره به خطا رفته‌ایم، زیرا محال است حتی مادری که فرزندان خود را در جنگ از دست داده و یا دختری که به نظر غربیها ــ خود را درون چادر به صورت یک زندانی می‌بیند، تبدیل به عاملی برای تحریک مردم به قیام علیه نظام حاکم شود. چون مسئلۀ چادر در ایران اصولاً به شکلی که غربی‌ها تصور می‌کنند نیست و من شخصاً در ایران زنان بسیاری را ــ چه دوست، چه آشنا ــ از زنان دانشگاهی گرفته تا زنان طبقات پایین می‌شناسم که هرگز چادر را به عنوان یک زندان مجسم نمی‌کنند. و نیز باید صریحاً بگویم: در حالی که زنان عادی ایران سالهاست چادر را یک پوشش مناسب در زندگی عادی خود می‌دانند، بسیاری زنان روشنفکر هم هستند که چادر را وسیله‌ای برای رهایی زن از قید سلطۀ ارزشهای غربی و سمبل استقلال‌خواهی ایرانیان به شمار می‌آورند.

مهمترین مسئله در مورد تغییر رژیم، لزوم دخالت ارتش در این کار است. ولی باید دانست که ارتش امروز ایران ارتش شاه نیست. زیرا متعاقب تصفیۀ تقریباً کلیۀ ژنرالهای رژیم گذشته، طبقه‌ای از افسران جدید روی کار آمده‌اند که بر اثر سالها شرکت در جنگ، با حکومت همبستگی دارند و مشکل بتوان تصور حرکتی را از آنان علیه رژیم به ذهن راه داد. تازه به فرض محال اگر هم چنین وضعی پیش بیاید، مسئله وجود یک نیروی دوّم نظامی در کشور به نام «پاسداران انقلاب» را ــ که از جوانان مذهبی داوطلب و جنگ آزموده تشکیل شده است ــ نباید از یاد برد. و به این ترتیب، نه تنها نمی‌توان جانشینی برای جمهوری اسلامی در ایرن تصور کرد، که حتی پیش‌‌بینی امکان عرض اندام هر نیرویی در آینده نیز کاری بس دشوار است.

اما در مورد انقلاب؛ با توجه به تجربیات گذشته می‌توان چنین نتیجه گرفت که اگر شاه ‌30 سال قبل به مصدق اجازه می‌داد تا با تکیه بر تجربۀ شخصی خویش یک حکومت اسلامی میانه‌رو و چند حزبی در ایران تأسیس کند، مملکت هرگز دچار انقلاب نمی‌شد. لیکن متأسفانه چنین وضعی پیش نیامد و در اثر: روشهای غلط حکومتی توسط شاه؛ سیاست ضد اسلامی او؛ و رفتار شقاوت‌آمیز ساواک، وضع مملکت به جایی رسید که ناچار بر اثر وقوع انقلاب و بعد هم پیش آمدن مسئلۀ جنگ با عراق، خسارات فراوانی دید.

ولی البته وقوع انقلاب و عواقب ناگوار آن، در عین حال مزیتی به این شکل نیز به بار آورد که برای اولین بار در قرن اخیر ایرانیهای طبقه پایین و متوسط حاکمیت را به عهده گرفتند، و توانستند امور کشور را بدون هیچگونه وابستگی آشکار و نهان به قدرتهای خارجی پیش ببرند.

و چون اکثر زخم خوردگان از انقلاب را کسانی تشکیل می‌دادند که زندگی در غرب ــ و یا حداقل زندگی به شیوۀ غربی ــ را کمال مطلوب می‌دانستند، لذا اغلب آنها بعد از انقلاب، ایران را ترک کردند و میدان را برای کسانی خالی گذاشتند که علاقه داشتند؛ به جای پیروی از آرمانهای ابداعی دیگران، به بنیان و ریشۀ اصلی خویش بازگردند.

شاه پس از اینکه به سلطنت رسید سیاستی را برگزید که به ایجاد نوعی ناسیونالیسم جدید ایرانی می‌انجامید و البته در نهایت ثمرۀ آن طی جشنهای مجلل 2500 سال شاهنشاهی در تخت جمشید جلوه‌گر شد.

ناسیونالیسم ابداعی شاه به صورت یک ایدئولوژی سطحی فقط در ظاهر دارای آب و رنگ ملی بود. ولی آنچه در باطن امر وجود داشت، صرفاً در ارج نهادن به معیارها و ارزشهای غربی خلاصه می‌شد.

همسر سوم شاه

همسر سوم شاه (فرح دیبا) نیز ـ که من در دفتر مخصوص او کار می‌کردم ــ گرچه به بهبود وضع زندگی اکثریت مردم فقیر ایران تظاهر می‌کرد و به احیای رسوم باستانی کشور معتقد بود، ولی در عین حال آرزویی جز حکمروایی ارزشهای غربی بر ملت در سر نمی‌پروراند.

به این ترتیب، رژیم پهلوی تمام موقعیتهای مناسب برای خدمت به مردم را از دست داد و شبیه پادشاهان فرانسه در دو قرن 17 و 18 که قدرت تعقل مردم را نادیده می‌گرفتند، محمدرضا شاه پهلوی و مشاورانش نیز به قدرت مذهب در ایران بی اعتنا ماندند؛ و غافل از علاقۀ ایرانیان به بنیان و ریشۀ اصلی خویش، باعث ظهور انقلابی منحصر به فرد در جهان شدند که برای اولین بار در عوض گرایش به یک ایدئولوژی جدید در پی دستیابی به ایدئولوژی گذشته خود برآمده بود.

منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران ( کتاب پرده تخت طاووس/مینو صمیمی/ ترجمۀ دکتر حسین ابوترابیان)