تبیان، دستیار زندگی
ایشان را در صحن جامع رضوی می بینم آن هم درست دقایقی بعد از برگشتن از موزه تمبر حرم مطهر و جلب توجهم به تمبری که ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

شیخ مفید (ره)

ایشان را در صحن جامع رضوی  می بینم آن هم درست دقایقی بعد از برگشتن از موزه تمبر حرم مطهر  و جلب توجهم به تمبری که به مناسبت هزاره شیخ مفید  چاپ شده و در یکی از ویترین های موزه در معرض تماشای علاقه مندان قرار داده شده است

شیخ مفید ره

سیمایش شباهت زیادی به ایفاگر نقشش در سریال یادبودش دارد: لاغر اندام، با قامتی متوسط و چهره ای نورانی و گندمگون. 

به او که حالا ساده و صمیمی روی یکی از قالی های صحن می نشیند سلام می دهم و جلوی پایش بلند می شوم. جواب می دهد و دستم را به گرمی می فشارد.

- «چند لحظه پیش موزه حرم بودم. فکر کنم نقاشی و تمبر شما را دیدم.»

- «نقاشی و تمبر من!؟ »

- «بله، مگر شما شیخ مفید نیستید؟»

- «چرا، فرزندم.»

 «شما کجا، این جا کجا؟»

- «خوب مگر این جا قطعه ای از بهشت نیست؟ »

- «صد البته، راستی اگر اشتباه نکنم اسم شما را روی یکی از رواق های حرم امام جواد علیه السلام دیده ام.»

- «بله، آن جا محل آرامش من است.»

- «"مفید" اسم خانوادگی تان است؟»

- «یک جورهایی بله،در یک جلسه علمی نظراتی دادم که یکی از بزرگان به وجد آمد  و  مرا  "مفید " نامید که از آن پس لقبم شد.»

- «به شما "ابن معلم" هم می گویند؟»

- «بله،این را از کجا می دانی؟»

- «چند سال پیش سریالی بر اساس زندگی شما پخش شد در آنجا دیدم.»

شیخ مفید ره

- «سریال "خورشید شب"  را می گویی؟»

- «بله، آن را دیده اید؟»

- «نه،اما شنیده ام که چنین اثری را ساخته اند.»

- «حالا  چرا به شما این لقب را داده اند؟»

- «پدرم معلمی دلسوز و بلند آوازه بود به همین خاطر مرا به این لقب هم صدا می زنند.»

 «چه خوب پس هم لقبیم!»

«شوخی کردم ما کجا و شما کجا!؟»

- «خودتان را دست کم نگیرید که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله می فرمایند:اگر علم بر ثریا باشد ایرانیان به آن دست خواهند یافت.» 

- «راستش چنان که باید و شاید درس نمی خوانم. مادربزرگم - که انگار غیب گو است-  هر وقت لای یکی از کتاب هایم را باز می کند می گوید امسال شاگرد سی ام می شوی!»

 (با تبسم):« شاگرد سی ام هم بد نیست! »

- «شما خودتان هم فقیه  و معلم بزرگی بوده اید.یک شب خواب می بینید که حضرت فاطمه سلام الله علیها دست فرزندانش را می گیرد و نزد شما می آورد که به آنها درس یاد بدهید. فردایش... فردایش...»

- «فردایش بانویی سیده دست دو پسرش را گرفت و نزد من آمد و گفت: به این دو فرزندم درس یاد بده.» 

- «بله درست است، فکر کنم یکی از آن ها سید رضی بود کسی که نهج البلاغه را گردآوری کرد.»

- «بله، سید رضی و برادرش سید مرتضی که هر دو به درجات عالی علمی دست پیدا کردند. با این چیزهایی که می دانی نباید درس و نمره ات بد باشد.»

- «به تاریخ علاقه دارم. در این درس نمره ام بد نیست. راستی اگر اشتباه نکنم با عضدالدوله دیلمی  نیز هم دوره بوده اید؟»

«بله او خدمات ارزنده ای داشت مثل تلاش برای همزیستی دوستانه شیعیان و اهل سنت بغداد، بازسازی حرم مطهر ائمه اطهار علیهم السلام ،کمک به نیازمندان،ساختن بیمارستان عضدی و...»

- «او بود که روز عاشورای حسینی را تعطیل رسمی اعلام کرد؟»

- «نه، این کار را "معز الدوله" حاکم دیگری از آل بویه انجام داد.»

شیخ مفید ره

- «شیخ طوسی هم شاگرد شما بوده است؟»

- «بله،او بسیار پرهیزگار، داناو تیزهوش بود. بعد از سه سال که در خدمتش بودم کتابی را نوشت که یکی از چهار کتاب شیعه را نوشت. »

- «کاش ما هم شاگرد شما بودیم.»

- «اگر انسان دنبال علم و دانش باشد و از خدا مدد بخواهد خودش استادش را هم جور می کند. جوری که شاگرد سی ام نشود!»

با هم می خندیم و سپس من می گویم:«شما ده ها کتاب نوشته اید که یکی از آنها "امالی" است.»

- «بله فرزندم.»

- «امالی یعنی چه؟»

- «جمع املاء است؛ ببینم املایت که بد نیست؟»

- «بد بد که نیست ولی...»

« امالی مطالبی است که من گفته ام و شاگردانم آن را نوشته اند. درست مثل املای زمان شما. البته من درس می دادم و آنه ا می نوشتند نه این که بخواهم از آنها املا بگیرم.»

- «چه جالب، راستی موضوع امالی تان چیست؟»

- «مطلب اخلاقی، اعتقادی، تفسیری، بهداشتی و... »

- «شما اهل شوخی هم بوده اید؟»

- «گاهی.»

- «می شود یک نمونه اش را بیان بفرمایید.»

- «بله روزی به سمت مسجد می رفتم که آقایی – روحانی ولی غیرشیعه- مرا به دوستانش نشان داد و به قصد شوخی گفت شیطان است که دارد می آید تا نگذارد ما آسوده باشیم!من هم در جوابش به قصد مزاح این آیه را خواندم:" ما شیاطین   را  بر  کافران  گماردیم  تا  راحت نباشند!"»

- «اگر اشتباه نکنم شما دو فرزند  هم داشته اید.»

- «بله یک دختر و پسر.»

- «دخترتان همسر شخصی به نام ابویعلی جعفری بوده است.»

- «بله ،ابویعلی دامادم است.»

- «او درباره شما تعبیر جالبی دارد.می گوید کم خواب بوده اید و بیشتر وقت تان به عبادت و مطالعه و رسیدگی به امور مسلمانان مخصوصاً شیعیان- که بزرگ آنها بوده اید- می شده است.» 

- «خدا رحمتش کند.»

- «راستی شما نامه ای از امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دریافت کرده اید که آقا در آن شما را "برادر" و "دوست"  خودخطاب کرده اند. با دیدن نامه چه حسی پیدا کردید؟»

شیخ رویش را به سمت گنبد امام رضا علیه السلام می کند و با دیدگانی اشکبار این بیت از فصیح الزمان شیرازی را زمزمه می کند:

همه هست آرزویم كه ببینم از تو رویى

چه زیان تو را كه من هم برسم به آرزویى؟

می دانم که راضی نیست در این رابطه توضیح بیشتری بدهد به همین خاطر رویم را برمی گردانم تا راحت تر با امام و مولایش نجوا کند.

...قصد پرسش و پاسخ بیشتری با ایشان را دارم اما بلند شدن گلبانگ اذان از مأذنه های حرم از زمان گفت و گو با خدای تعالی خبر می دهد.

شیخ مفید ره

کانال کودک و نوجوان تبیان

koodak@tebyan.com

تهیه: شهرزاد فراهانی - منبع:کیهان بچه ها

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.