عقرب زرد در گلستان یازدهم
«گلستان یازدهم»؛ روایتی نو از زندگی همسر شهید «علی چیتسازیان» است که نابغه اطلاعات و عملیات بارها بود و در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود بانفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین (ع) برود. فرماندهان عراقی او را «عقرب زرد» مینامیدند و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
روایت گلستان یازدهم
همسر شهید چیتسازیان بابیان اینکه «گلستان یازدهم» نخستین کتابی است که با محوریت زندگی مشترک شهید به چاپ رسیده است، گفت: گلستان یازدهم روایتی از بخشهای منتشرنشده زندگی و همراهی من و شهید چیتسازیان قبل و بعد از شهادت اوست.
این کتاب بخشهای مختلفی از زندگی مشترک من و شهید چیتسازیان را نشان میدهد و نمیتوانم بگویم کدام بخش آن را بیشتر دوست دارم چراکه همه بخشهای آن فرازوفرودهای زندگی مشترک ماست که برایم به خاطراتی شیرین و بهیادماندنی تبدیلشدهاند اما بخشی از کتاب که زندگی من و فرزندم را پس از شهادت چیتسازیان برجسته کرده که حضور معنوی شهید را در زندگی ما نشان میدهد و مشورتها و نجواهایی که با او داشتم را نمایان کرده است، کمی بیشتر مورد توجهم قرار گرفت
«زهرا پناهیروا» با اشاره به انتشار کتاب «گلستان یازدهم» اظهار کرد: این کتاب روایتی از ابعاد مختلف زندگی شهید چیتسازیان، سیر و سلوک او و خاطرات و زندگی مشترکمان است و بخشهایی از آنهم به روایت زندگیام بعد از شهادت وی اختصاص دادهشده است.
پیشتر به من پیشنهادهایی میشد که کتابی درباره زندگی و نوع سلوک و رفتار و شخصیت شهید به رشته تحریر درآورم اما هیچگاه تمایلی به این موضوع نداشتم اگرچه همواره دوستان و اطرافیان مرا تشویق میکردند که حتی اگر خودم اقدام به تحریر کتاب نکردم از طریق یک نویسنده این مطالب را به چاپ برسانیم چراکه معتقد بودند زندگی شهدا همواره میتواند الگوی زندگی نسل جوان امروز قرار گیرد.
نخستین کتابی که از شهید به چاپ رسید کتاب «دلیل» به قلم حمید حسام بود، کتاب «دلیل» که ابعاد مختلفی از شخصیت شهید را نشان میداد دو بار تجدید چاپ شد اما کتاب «گلستان یازدهم» نخستین کتابی است که با محوریت زندگی مشترک شهید به چاپ رسیده است. این کتاب بخشهای مختلفی از آشنایی و ازدواج و زندگی مشترکمان را به تصویر میکشد و حتی ابعادی از زندگی من و فرزند شهید را پس از شهادتش نمایان میکند.
این کتاب بخشهای مختلفی از زندگی مشترک من و شهید چیتسازیان را نشان میدهد و نمیتوانم بگویم کدام بخش آن را بیشتر دوست دارم چراکه همه بخشهای آن فرازوفرودهای زندگی مشترک ماست که برایم به خاطراتی شیرین و بهیادماندنی تبدیلشدهاند اما بخشی از کتاب که زندگی من و فرزندم را پس از شهادت چیتسازیان برجسته کرده که حضور معنوی شهید را در زندگی ما نشان میدهد و مشورتها و نجواهایی که با او داشتم را نمایان کرده است، کمی بیشتر مورد توجهم قرار گرفت.
طی عملیات کربلای ۵ من همراه شهید به دزفول رفتم و در شهرکی در دزفول ساکن بودیم و منزل ما در کوچهای به نام «گلستان یازدهم» قرار داشت که بهترین و شیرینترین خاطرات زندگی مشترک ما در آن خانه و کوچه رقم خورد و عنوان این کتاب از نام همان کوچه اخذشده است.
در موضوع نقش همسران شهدا در دفاعمقدس استناد میکنم به فرازهایی از صحبتهای شهید چیتسازیان که همواره به من میگفت اگر کاری انجام میدهم و گامی برای اعتلای وطن و پیروزی در جنگ تحمیلی برمیدارم شما هم در آن شریک هستید و اگر ثواب و بهرهای از آن برایم نوشته شود، سهم شما نیز خواهد بود و این مؤید نقش همسران شهدا در دفاعمقدس است. اگر حمایت و همراهی همسران شهدا در سالهای جنگ تحمیلی و نقش مؤثر و حمایتی در فرزندگان رزمندگان نبود شاید آنها نمیتوانستند نقش خود را در این موضوع بهخوبی ایفا کنند.
متأسفانه علت شخصیت برخی از شهدای استان هنوز برای عامه مردم و حتی بعضی از مسئولان کشور ناشناخته است، به رویکرد و نگاه محدود برخی مسئولان استانی بازمیگردد چراکه در دیگر استانها شهدا و دلاورمردان جنگ در سطح کشور شناختهشدهاند و نام آنها همواره بر زبان عامه مردم و مسئولان کشور جاری است اما در مورد شهیدان استان ما این موضوع کمتر اتفاق افتاده و باعث مهجوریت برخی از شهدا شده که امیدواریم این نگاه محدود وسیعتر شده و تبیین نقش شهدا در توفیقات امروز جامعه با رویکرد عمیقتر و گستردهتری صورت گیرد.
نگاهی گذرا به زندگی عقرب زرد
روز تولد علی (ع) به دنیا آمد؛ یعنی سیزدهم رجب ۱۳۴۳. به خاطر این اسمش را گذاشتند علی. از شاگردی کارخانه یخ شروع کرد. پدرش نذر کرده بود سقا بشود.
سرِ نترسی داشت. ساواکی و اینجور چیزها سرش نمیشد. عقلش خیلی بیشتر از سن و سالش بود.
هجدهسالگی شد مربی استاد آموزشهای نظامی از همه جورش؛ تاکتیک رزمی، اسلحهشناسی، اطلاعات و عملیات.
اولین بار رفت جبهه مهران. نبوغ و خلاقیت بیمثال او را علی شادمانی کشف کرد. تا بیخ سنگر عراقیها میرفت. چهار گردان چشمشان به اشاره او بود.
از زبان همرزم این شهید شنیدم که میگفت وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. باشهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیتسازیان هستم؛ «عقرب زرد». اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم والا تسلیم شوید و جان بهسلامت ببرید
نوجوانیاش رسید به انقلاب و جوانیاش سهم جنگ شد. مو توی صورتش نروییده بود که یک گروهان را دادند دستش!
توی عملیات مسلم بن عقیل، پاهایش تیرخورده بود اما وقتی آمد، یکتنه هفتتا اسیر هم آورد.
حاج همت براش نقشهها داشت، اما همدانی زودتر جنبید و کردش فرمانده. یک نوجوان ۱۹ ساله شد فرمانده اطلاعات و عملیات یک لشگر! تاکی؟ تا آخر جنگ.
از کلهقندی مهران شروع کرد. بالای کله اسبی حاج عمران ترکش خورد. تو سومار تیر خورد به پاهایش. توی جزیره مجنون، روی برانکار فرماندهی میکرد! توی شلمچه اول ترکش به بازویش خورد، بعد تیر به پهلویش و توی ماووت میهمان مین والمری شد.
اطلاعات و عملیات را کرده بود دانشگاه آدم سازی. توی کلاسش هم «محمد عرب عراقی» بود که از بصره دررفته بود، هم «شیرمحمد افغانی» که تو مهران همراهش گشت میرفت و هم «علی شاهحسینی» تکنیسین F۴ که آموزش تو آمریکا را گذاشته بود یکطرف و شده بود شاگردش! داشت یادم میرفت. توی دانشگاه علی آقا سواد ملایی و افادههای دانشگاهی هم خیلی بُرد نداشت؛ نه اینکه دانشگاهیها در رکابش نبودند، بودند اما یک بچه صافکار روستایی زاده مثل «مصیب مجیدی» شد معاونش، چون دلشیر میخواست با علی کار کردن. شرط و مرزی هم برای یادگیری وجود نداشت؛ سراغ قفل برها توی شهر میرفت، میآوردشان جبهه ازشان شهید میساخت!
گشتاش شبیه یک رویاست. در زمان خودش براش افسانهها درست کردند؛ مثلاینکه تا کربلا میرود، تو صف غذای عراقیها میایستاد، اینها راست نبود اما روایتهای بچههایش توی این دفتر راستراست است.
علی همان بچه مو زرد چشم آبی برای قریب ۹۰ نفر شد دلیل؛ یعنی راه را نشان داد تا جایی که رسیدند.
دلیل عقرب زرد
خودشم دنبال یک «دلیل» میگشت تا اینکه آن خواب به دادش رسید. آن خواب که از مصیب -معاونش- که توی فاو شهید شده بود، پرسید: «از کدام راهکار به این مقام رسیدی؟» مصیب هم جواب داد: «راهکار اشک!» ازاینجا به بعد راهکار علی آقا به قول خودش قلف -و به قول بچهمدرسهایها قفل- شد. هر هفته با گریه بچهها را صدا میکرد، همان ۹۰ نفر را.
دلش میخواست دینش کامل بشود. این را به دوستانش گفته بود. زن گرفت. یک یادگاری از او ماند که هیچوقت ندیدش؛ به اسم محمدعلی.
برادرش امیر هم که رفت، علی ماند با تنی زخمی که شش زخم از شش عملیات داشت. جنگ هم هفتساله شده بود و علی دلتنگ همهچیز.
سالهای آخر جنگ میگفتند که میخواهد فرمانده لشگر بشود، اما عشق او اطلاعات بود و بچههای اطلاعات و شهدای اطلاعات.
توی شناسایی؛ یعنی دلالت آخر، همه را گذاشت سرِ کار، یک عده را برگرداند عقب و خودش تنها رفت بهجایی که «دلیل» امروز و فردای ما شد.
لقب عقرب زرد
همچنین سرهنگ مرتضی احمدی روایت میکند: «از زبان همرزم این شهید شنیدم که میگفت وقتی در عملیاتی تمام نیروهایش شهید شدند و تنها مجبور به عقبنشینی شد در مسیر به گروهانی از صدامیان برخورد کرد. باشهامت خود را معرفی کرد و گفت: من علی چیتسازیان هستم؛ «عقرب زرد». اگر مقاومت کنید تا آخرین گلوله با شما میجنگم والا تسلیم شوید و جان بهسلامت ببرید.»
وی تعریف میکرد دیدهبان از دور خبر داد یک گروهان آدم در حال حرکت به سمت ما هستند ولی یک نفر به دور اینها میچرخد از نحوه دور زدنش پیداست علی باشد اما صبر کنید نزدیکتر بیایند. نزنید صبر کنید. با نزدیکتر شدن آنها چهره علی نمایان شد.
این نابغه اطلاعات و عملیات بارها در دوران جنگ تحمیلی توانسته بود بانفوذ به خاک دشمن به زیارت امام حسین (ع) برود. فرماندهان عراقی او را عقرب زرد مینامیدند و صدام برای سرش جایزه تعیین کرده بود.
شهید، علی چیتسازیان در مناجاتهایش بیان کرده است: کسی میتواند از سیمهای خاردار دشمن عبور کند که در سیمهای خاردار نفس خود گیر نکرده باشد.
منابع: خبرگزاری ایسنا، کتاب دلیل