تبیان، دستیار زندگی
پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خوشبخت ترین آدم

پادشاهی پس از این که بیمار شد گفت: نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند.

خوشبخت ترین آدم

تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند تا ببینند چه طور می توانند شاه را معالجه کنند. اما هیچ راه حلی پیدا نکردند. 

تنها یکی از مردان دانا گفت: که فکر می کند بتواند شاه را معالجه کند. او گفت: اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید و پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید شاه معالجه می شود.

شاه پیک هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد.

آن ها در سراسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد تا کاملا راضی باشد. آن که ثروت داشت، بیمار بود.

آن که بیمار بود، در فقر و نداری زندگی می کرد. یا اگر سالم و ثروت مند بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت فرزندانش بد بودند. 

خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله مند بود. آخر های یک شب، پسر شاه از کنار کلبه ای محقر و فقیرانه ای رد می شد که شنید یک نفر این جملات را می گوید.

شکر خدا که کارم را تمام کرده ام.سیر و پر، غذا خورده ام و می توانم دراز بکشم و بخوابم. چی چیز دیگری می توانم بخواهم؟

پسر شاه خوش حال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر قدر که بخواهد پول بدهند.

پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد به داخل کلبه رفتند؛ اما مرد خوشبخت، آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت.

Koodak@ tebyan.com

تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: داستان های کوتاه انار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.