تبیان، دستیار زندگی
شباهت بسیاری بین روایت همسران شهدای دفاع مقدس و شهدای دفاع از حرم وجود دارد. گویی هر دو از یك سلاله هستند كه ایثار و ایستادگی را به نهایت رسانده اند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

موقع عقد دعا می‌کردم زود شهید نشود!

شباهت بسیاری بین روایت همسران شهدای دفاع مقدس و شهدای دفاع از حرم وجود دارد. گویی هر دو از یك سلاله هستند كه ایثار و ایستادگی را به نهایت رسانده‌اند.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
title

شباهت بسیاری بین روایت همسران شهدای دفاع مقدس و شهدای دفاع از حرم وجود دارد. گویی هر دو از یك سلاله هستند كه ایثار و ایستادگی را به نهایت رسانده‌اند. صغری رجبی همسر شهید محمد محمودی معاون اطلاعات و عملیات لشكر ویژه شهدا از زنان مقاوم نسل اول بعد از انقلاب است كه صبر و ایستادگی‌شان چون الگویی برای زنان و بانوان نسل‌های بعدی قرار گرفته است. برای آشنایی با شهید محمد محمودی پای صحبت‌های همسرش نشستیم تا زندگی جوانان دهه 60 كشورمان را مروری دوباره كنیم.

شهید محمودی از مبارزان انقلاب هم بودند؟ روند زندگی شان چه مسیری را دنبال كرده بود؟

محمد متولد روستای آخوندان از توابع شهر بیرجند استان خراسان جنوبی بود. دوران دبستان را در همان شهر سپری كرد و مدتی بعد برای ادامه تحصیل به شیراز نزد برادرش ابوطالب رفت. فعالیت‌های انقلابی محمد در شیراز شكل جدی به خود گرفته بود. او حتی مبارزات مسلحانه هم می‌كرد. محمد در دوران انقلاب اسلامی فعالیت‌های زیادی داشت با اینكه صحبت چندانی از آن روزها برایم نكرد اما می‌دانستم كه با آیت الله خامنه‌ای و آیت‌الله دستغیب در شیراز ارتباط و دیدارهایی داشته است.

چطور با هم آشنا شدید؟

من و محمد با هم نسبت فامیلی داشتیم و رفت و آمد خانوادگی بین خانواده‌هایمان برقرار بود. من از خصوصیات رفتاری و اخلاقی ایشان خیلی خوشم می‌آمد. وقتی محمد را می‌دیدم با خودم می‌گفتم خوش به حال كسی كه همسر ایشان شود. چون من شش ماه از ایشان بزرگ‌تر بودم، هیچگاه تصورش را هم نمی‌كردم كه روزی قسمتم شود كه با ایشان ازدواج كنم. انسان وارسته، مهربان، مؤدب و منظمی بود. اهل انقلاب، اسلام و امام بود. حقیقتاً مردانگی محمد بیشتر از سن و سالش بود. نهایتاً سال 1360بود كه زندگی مشتركمان را با برگزاری مراسمی بسیار ساده و سنتی آغاز كردیم.

زندگی جوانان دهه شصتی ویژگی‌های خاصی داشت؟ زندگی شما هم همین طور بود؟

آن زمان هر لحظه احتمال شهادت یك رزمنده پای كار دفاع مقدس می‌رفت. یادم است روز عقدمان وقتی حاج آقا داشت صیغه محرمیت را می‌خواند من دائم زیر لب این دعا را زمزمه می‌كردم كه خدایا كاش مهلتی بدهی من كمی با ایشان زندگی كنم تا حداقل یك فرزند از محمدم به یادگار داشته باشم و بعد شهادت نصیبشان شود. آخر می‌دانستم و بر من مسلم شده بود كه محمد شهید می‌شود. من و محمد پنج سال با هم زندگی كردیم و ثمره این ازدواج، سه فرزند بود. زهره متولد1361، زینب متولد 1363 و مهدی متولد 1364 است.

شهید پاسدار بودند؟ از مسئولیت‌های ایشان در جبهه اطلاع داشتید؟

بعد از آغاز زندگی مشتركمان در همان سال 1360 محمد به سپاه پیوست. آخرین مسئولیت ایشان معاون اطلاعات لشكر ویژه شهدا بود اما قبل از آن در واحد نهضت‌های سپاه مشغول بود كه می‌دانستم فعالیت‌های برون‌مرزی دارد. یك روز به قصد حضور در مرز افغانستان رفت و گفت: دو روزه برمی‌گردم اما این مأموریت 18 روز طول كشید و ما هم هیچ اطلاعی از ایشان نداشتیم. بعد از 18 روز وقتی به خانه آمد گفت: من مدتی به اسارت نیروهای حكومت كمونیستی افغانستان درآمده بودم تا اینكه توسط یكی از مجاهدین افغانی آزاد شدم. محمد چندان از فعالیت‌هایش در جبهه صحبت نمی‌كرد. فقط گاهی اوقات از شهادت بچه‌ها و خاطرات دوستانش صحبت می‌كرد. از سرلشكر شهید محمد ناصر ناصری( كه در حادثه مزارشریف افغانستان به دست طالبان به شهادت رسید) و از همرزمان شهیدش.

چطور به شهادت رسیدند؟

محمد در 28 اردیبهشت ماه سال 1365 در عملیات كربلای 2 در ارتفاعات حاج عمران در كردستان به شهادت رسید. آن روزها مهدی پسرم شیرخواره بود كه همكارانش خبر مفقودالاثر شدنش را آوردند. با توجه به مسئولیتی كه محمد در لشكر ویژه شهدا داشت، بعد از شهادتش شهید محمود كاوه (فرمانده لشكر ویژه شهدا) به همراه پدر بزرگوارشان برای عرض تسلیت به منزل ما آمدند. محمد 13ماه مفقودالاثر بود و ما در این مدت به اسارت، جانبازی و حتی شهادتش فكر می‌كردیم، اما كمی بعد ما را از شهادتش مطمئن كردند و ما بی‌صبرانه منتظر بازگشت پیكرش ماندیم، همرزمانش در سپاه گفتند باید صبور باشیم تا آن منطقه از دست دشمن آزاد شود و به دست نیروهای خودی بیفتد. اما 13 ماه بعد پیكر شهیدمان به آغوش خانواده بازگشت. طبق وصیت خودش كه بسیار برایمان اهمیت داشت، در كنار دوست، برادر و همرزم شهیدش محمد ابوترابی به خاك سپرده شد. البته محمد زمانی كه این وصیت را كرده بود، ابوترابی هنوز زنده بود.

یعنی پیش‌بینی شهادت خودش و ابوترابی را كرده بود؟

محمد در سپاه وصیتنامه‌ای نوشته بود با این محتوا كه من را در كنار محمد ابوترابی دفن كنید. دوستانش تعجب كرده و گفته بودند این چه وصیتنامه‌ای است. ابوترابی كه در كنار شما ایستاده و شهید نشده است، اما محمد حرفی نمی‌زند و راهی انجام مأموریتش می‌شود و شهید ابوترابی هم برای انجام مأموریت به افغانستان می‌رود. چندی بعد محمد در حاج عمران شهید و مفقودالاثر می‌شود و شهید ابوترابی هم در افغانستان به شهادت می‌رسد. خیلی زود پیكر شهید ابوترابی به كشور بازمی‌گردد و در گلزار شهدای بیرجند به خاك سپرده می‌شود و 13 ماه بعد هم پیكر شهیدمان تفحص و طبق وصیتش در كنار یار و همرزم شهیدش محمد ابو‌ترابی دفن می‌شود.


منبع:جوان انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .