تبیان، دستیار زندگی
این شرح حال برخی از گلایه ها، در مجموعه های ماست که اگر گلایه کنیم آنچه را که هم داریم، از ما می ستانند و همیشه حق با اوست!
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

می توانم از مسئولین گله نمایم؟!

این شرح حال برخی از گلایه ها، در مجموعه های ماست که اگر گلایه کنیم آنچه را که هم داریم، از ما می ستانند و همیشه حق با اوست!

سیدمحمدرضا آقامیری – بخش اجتماعی تبیان
گلایه

وزیر کشور دولت سازندگی می گفت: آن گاه که وزیر شدم خدمت مرحوم آیه الله پسندیده برادر بزرگتر امام خمینی رسیدم، سلام عرض کردم و در محضر ایشان نشستم و ایشان هم ابراز محبت فرمودند و گفتگوی صمیمانه ای آغاز شد، در لابلای گفتگو فرمودند: در زمان ناصرالدین شاه، یکی از علمای اصفهان به تهران  آمده در مسجد سپه سالار، شاه را ملاقات نمود و  از فرزند شاه و فرمانروای اصفهان شکایت نمود، که او بر رعایا سخت می گیرد و به آنان ظلم روا می دارد. شاه برای او عریضه ای به ظل السلطان نوشت و در آن عریضه آورد که هر چه حاج شیخ می فرمایند؛ انجام بده! عالم اصفهانی با خوشحالی وصف ناپذیری عریضه را گرفت و از تهران راهی اصفهان شد. چند روزی طول کشید تا به اصفهان رسید، در بدو ورود به اصفهان به قصر ظل السلطان رفت و درخواست ملاقات نمود و به پیشکار او گفت: نامه ای از محضر اعلی حضرت همایونی آورده ام، خلاصه اذن دخول برای آن عالم صادر شد، تا به محضر ظل السلطان که سایه سایه خدا روی زمین بود نایل شود.

به محضر ظل السلطان شرفیاب شد و عریضه ای که شاه برایش نوشته بود را تحویل او داد و منتظر شد تا ظل السلطان کار او را بسازد. ظل السلطان نامه را خواند، چهره اش را در هم کشید و گفت: پدرسوخته پاپتی، حالا اینقدر جسور شده ای که به تهران می روی و گلایه ما را به پدرشاه می کنی؟ بگویم الآن بند بند بدنت را از هم باز کنند. عالم بدبخت که غافل گیر شده بود مضطرب شده و نفس در سینه اش حبس شد، حالش بد شد و بیهوش به گوشه ای بیفتاد و با  ضربه های شلاق ظل السلطان به صورتش به هوش آمد. ظل السلطان ادامه داد برای اینکه یادت باشد که دیگر گله ما را به نزد پدرشاه نبری، باید نامه اعلی حضرت (که از کاغذ بسیار ضخیمی ساخته شده بود) را بخوری! پیرمرد بدبخت عریضه را گرفت و شروع به خوردن نمود و چون ظل السلطان در بالای سرش بود و گاهی او را با شلاق می نواخت، راهی نداشت جز اینکه همه عریضه را بخورد، عریضه را که خورد با ضربات پی در پی ظل السلطان از کاخ بیرون شد، مدتی گذشت و آن پیرمرد عالم در شوک برخورد ظل السلطان بود و روزگار، فرصت دیگری داد، تا آن پیرمرد عالم، دوباره به تهران بیاید و باز مسجد سپه سالار  و اقامه روضه و عزا، پیر مرد عالم در صدر مجلس نشسته بود که شاه وارد شد و حال او را پرسید و گفت کارت درست شد؟ پیرمرد گفت قربانت شوم حل می شود! شاه گفت: یعنی چه که حل می شود؟ پیرمرد گفت: مهم نیست، گذر زمان حلش می کند، شاه ادامه داد، مگر عریضه را به این ولد چموش یعنی ظل السلطان ندادی؟ پیر گفت: قربانت شوم، داده ام، حال منتظرم حل شود! شاه گفت یک سال از ماجرا می گذرد، چگونه حل نشده است؟ حال، عریضه دیگری  می نویسم تا این پسر نادان حواسش باشد که دیگر فرمان مرا کنار نیندازد. پیرمرد اصرار زیادی کرد که لازم نیست و شاه  اصرار بر نوشتن عریضه داشت!! لاجرم پیرمرد به شاه گفت: حال که لطف اعلی حضرت نسبت به این حقیر تعلق گرفته عریضه را در کاغذ کوچکی بنگارند! شاه گفت: چرا؟ پیرمرد ادامه داد: چون باید عریضه را من بخورم و خوردن کاغذ خیلی سخت است.

این شرح حال برخی از گلایه ها، در مجموعه های ماست که اگر گلایه کنیم آنچه را که هم داریم، از ما می ستانند و همیشه حق با اوست!