تبیان، دستیار زندگی
چراغ برق راهرو را که روشن کردم تازه متوجه شدم که لامپ روشن نمی شود، برگشتم و از حیاط به چراغ های خاموش همسایه ها نگاه کردم، آه از نهادم بلند شد مطمئن شدم که برق رفته است و من باید نه طبقه را، پیاده از پله ها بالا بروم.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

یک همسایه ی شیک و به روز، اما...

چراغ برق راهرو را که روشن کردم تازه متوجه شدم که لامپ روشن نمی شود، برگشتم و از حیاط به چراغ های خاموش همسایه ها نگاه کردم، آه از نهادم بلند شد مطمئن شدم که برق رفته است و من باید نه طبقه را، پیاده از پله ها بالا بروم.

مرضیه ولی حصاری-بخش زیبایی تبیان

یک همسایه ی شیک و به روز، اما...

گوشی موبایل را از کیفم در آوردم تا با نور چراغ قوه اش بتوان جلوی پایم را ببینم، ولی گویا بدشانسی با من الفتی دیرینه داشت. شارژ گوشی تمام شده بود. کور مال، کور مال دستم را به دیوار گرفتم و شروع کردم به بالا رفتن از پله ها. به طبقه چهارم که رسیدم دیگه نفسم بالا نمی آمد، ولی چاره ای نبود باید می رفتم معلوم نبود که برق کی بیاید. به طبقه نهم رسیده بودم خوشحال بودم. دستم را از دیوار برداشتم تا کلید خانه را از کیف در بیاورم که با صورت به شی سختی برخورد کردم. سرم به شدت درد گرفته بود، مطمئن بودم که با دیوار فاصله زیادی دارم. در حالی که دستم را به سرم گرفته بودم چراغ ها روشن شد، برق آمد. دستم را که از جلوی صورتم بر داشتم با کمدی بزرگ در پاگرد راه پله ها مواجه شدم. این کمد اینجا چه می کرد، همانطور که دنبال کلید می گشتم نگاهی به پاگرد همسایه رو به رویی کردم که پر از کفش های مختلف بود. همسایه رو به رویی تازه به این آپارتمان آمده بود، حتماً مهمان داشتند که این همه کفش جلوی در خانه نا مرتب ریخته شده بود. داخل شدم و با خودم فکر کردم باید حتماً از آقای احمدی مدیر ساختمان جریان این کمد را بپرسم.

***

دیگر مطمئن بودم در این ظاهر زیبا و شیک، فکر و اندیشه زیبا و توجه به حقوق دیگران وجود ندارد....

هنوز هوا گرگ و میش بود که راهی اداره شدم، در را که باز کردم آقای همسایه در میان کفش های جلوی در به دنبال کفش هایش می گشت. کیسه  زباله در دستش بود و آب زباله ها از آن چکه می کرد. با تعجب نگاهش کردم، سلامی کرد و همین طور که رد زباله ها را روی راه پله ها جا می گذاشت، سوار آسانسور شد.

در را بستم و با خودم فکر کردم خدا عاقبتمان را با این همسایه جدید ختم به خیر کند. سوار آسانسور که شدم اتفاقی آقای احمدی را دیدم بعد از سلام و احوالپرسی ماجرای کمد و رد زباله ها و کفش های جلوی پاگرد واحد هجده را پرسیدم. آقای احمدی اظهار بی اطلاعی کرد ولی قول داد بعد از ظهر حتما با واحد هجده صحبت کند.

***

از در ورودی که وارد آپارتمان شدم صدایی مبهم می آمد. سوار آسانسور شدم به طبقه نهم که رسیدم، در را که بازکردم شوکه شدم، تعدای از همسایه ها در راه پله ها جمع شده بودند و صدای جیغ و فریاد خانمی به گوش می رسید. جلوتر رفتم صدای آقای احمدی می آمد:

-آخه خانم شما باید به ظاهر آپارتمان هم اهمیت بدید، الان این کمد چیه گذاشتید تو راه پله.

-ببینید آقای محترم راه پله مال همه ست؛ من که نمی تونم لوازم اضافی بذارم تو خونه بمونه، خونه زندگیم از ریخت و قیافه می افته.

همانطور که به آقای احمدی و خانم همسایه نگاه می کردم، ظاهر مرتب و به روز زن، توجه ام را جلب کرد. صدای آقای احمدی که سعی می کرد عصبانیش را پنهان کند، رشته افکارم را به هم ریخت.

-خانم عزیز زیبایی و نظافت و آراستگی که تنها به منزل شخصی محدود نمی شه. شما باید رعایت سایر همسایه ها رو هم بکنید. به رد آب کیسه زبالتون نگاه کنید، چه منظره زشتی به وجود آورده، این حق همسایه هاست که وقتی وارد آپارتمان می شن از فضای لذت ببرن و تو یه آپارتمان زیبا و آراسته زندگی کنن.

زن دستی به موهای رنگ کرده اش کشید و گفت: ببینید آقا ما این مدلی زندگی می کنیم، هر کس مسئول زندگی خودشه، شما هم لطفاً تو کار ما دخالت نکنید، حتماً توقع دارید کفش ها رم ببرم داخل خونه؟!

همینطور که به جر و بحث آقای احمدی و همسایه واحد هجده گوش می کردم با خودم فکر کردم اگر همه همشهری ها و همسایه ها وظیفه خودشون می دونستن که همان طور که برای زیبایی خانه و ظاهر شخصی خودشون و خانوادشون اهمیت قائل هستند، کمی هم ارزش برای زیبایی شهر و محل سکونت مشترکشون قائل باشن، شاید آنقدر چهره شهرمون نامرتب و نا زیبا به نظر نمی رسید. بیشتر این مشکلات به خاطر همین بی توجهی هاست.

دیگر منتظر شنیدن بقیه بحث ها نشدم کلید را در قفل چرخاندم و وارد خانه شدم، دیگر مطمئن بودم در این ظاهر زیبا و شیک، فکر و اندیشه زیبا و توجه به حقوق دیگران وجود ندارد....

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.