وزارت منوچهر اقبال به روایت سفارت بریتانیا در تهران
طی دورة زمانی، که اوضاع اقتصادی کشور و وضعیت معیشتی مردم، نابسامان و روبه وخامت بود، از منظر سیاسی نیز، اوضاع مطلوبی در کشور وجود نداشت، چنان که حکومت پهلوی دوم، مقارن با دو سال پایانی وزارت اقبال(1338-1339ش) بیش از پیش صبغه استبدادی پیدا کرد و محمدرضاشاه خود را به عنوان حاکم مطلق العنان در کشور معرفی می نمود.
حاکم مطلق العنان
طی دورة زمانی، که اوضاع اقتصادی کشور و وضعیت معیشتی مردم، نابسامان و روبه وخامت بود، از منظر سیاسی نیز، اوضاع مطلوبی در کشور وجود نداشت، چنان که حکومت پهلوی دوم، مقارن با دو سال پایانی وزارت اقبال (1338-1339ش) بیش از پیش صبغه استبدادی پیدا کرد و محمدرضاشاه خود را به عنوان حاکم مطلق العنان در کشور معرفی می نمود.
در این مقاله کوتاه، به دوران وزارت وی طی سالهای موردنظر، از یک زاویة نسبتاً جدید یعنی از نگاه مأموران سفارت انگلیس در تهران، می پردازیم.
پهلوی دوم که طی سالهای بعد از کودتای مردادماه، تصمیم بر هموارنمودنِ مسیر خود به سوی حکومت مطلقه و تسلّط کامل بر اداره امور کشور داشت و بدین خاطر نیز پیش از این، فضل الله زاهدی را از سر راه برداشته بود، در اقدامی نسبتاً عجیب، نخست وزیر کهنه کار امّا بی رمق و مطیع را در اوایل سال 1336ش کنار گذاشت و به جای او، یک شخص جوان و پُرانرژی به نام اقبال را بر منصب نخست وزیری گماشت:«پرسشی که بلافاصله بعد از انتخاب اقبال به نخست وزیری مطرح شد، این بود که شاه چگونه میوه های قدرت را با نخست وزیر جدیدش تقسیم می کند؟ اقبال فردی کوشا و بلندپرواز و صریح-اللهجه است و به طور قطع خواستار داشتن اختیارات و قدرتی به مراتب بیشتر از اختیار و قدرتی است که علاء از آن برخوردار بود». شاید بتوان این اقدام محمدرضا پهلوی را با توجه به اوضاع نگران کنندة اجتماعی-سیاسی ایران در سال های میانی دهة سی شمسی بهتر درک نمود: «نگرانی درباره ماهیت استبدادیِ تدابیر دولت، به همراه احساس ناامنی فردی، ترس و تنفر که رفتار دولت نظامی، ژاندارمری و شهربانی به آنها دامن می زند، سبب افزایش تدریجی ناخرسندی مردم از رژیم شده است. در عین حال، افزایش هزینه های زندگی، به نارضایتی های هرچه بیشتر دامن می زند».
اقدامات ظاهراً اصلاح طلبانه
اقبال در آغاز فعالیت خود به عنوان نخست وزیر، مبادرت به برخی اقدامات ظاهراً اصلاح طلبانه نمود، چنان که حکومت نظامی در تهران بعد از سه و نیم سال لغو گردید، ضمن این که آزادی های محدودی را به مطبوعات وعده داد. با این حال، با توجه به شرایط نامناسب سیاسی و اقتصادی کشور، این جوِّ نسبتاً پُرامید ناشی از روی کارآمدن یک دولت تازه نفس در جامعه، خیلی زود فروکش نمود:«اقبال برنامه های خود را در امور داخلی کشور در واژه «کار» خلاصه کرده بود، امّا بعد از گذشت چند هفته، محبوبیت اقبال به سرعت کاهش یافت». شایان ذکر است، نخست وزیر از همان ماه های نخستین فعالیت، نه تنها از حمایت کامل شاه برخوردار نگردید، بلکه روابط تقریباً سردی میان طرفین حاکم بود که البته چندان آشکار و متجلّی نگردید:«اقبال عدم پیشرفت امور را به بسته بودن دستش توسط شاه نسبت می دهد. به طور قطع، انتقادهای اقبال از این مسئله به گوش شاه رسیده است. در حال حاضر، روابط بین شاه و نخست وزیر بد است. هرچند شاه و اقبال وانمود می کنند مشکلی در روابط آنها وجود ندارد». با این وضعیت، احتمال رویارویی شاه و دولت به وجود آمد، امّا این چالش، هرگز اتفاق نیفتاد چرا که اقبال تصمیم گرفت همانند مدیری اجرایی به کارش ادامه داده، ولو زیر سایة شاه، بر سر قدرت بماند، تا آن که مستعفی یا معزول گردد. محمدرضا پهلوی در این زمان یعنی اواسط دهة سی، مقارن با هفدهمین سال سلطنت خود، توانست پایه-های قدرت اش را مستحکم نماید، او که ده سال قبل از آن، در مقایسه با نخست وزیر، قدرت ناچیزی داشت و تا چهار سال پیش از آن یعنی دوره سرلشکر زاهدی نیز فقط نفوذی برابر با نخست وزیر را دارا بود، در این زمان، قدرتی به مراتب بالاتر از وزیران و فرماندهان نظامی اش کسب کرد. با این وضعیت، «روند تحولات نشان می دهد تنها یک سیاستمدار بسیار توانمند یا یک جنبش ملی گرایانه احساسی می تواند قدرت شاه را به چالش بکشد».
تشکیل دومین مجلس موسّسان
یکی از رویدادهای سیاسی مهم دورة سه ونیم ساله نخست وزیری اقبال، تشکیل دومین مجلس موسّسان در اردیبهشت 1336ش بود. در این کنگره، تغییراتی در قانون اساسی صورت گرفت که بر طبق آن، شمار نمایندگان افزایش پیدا کرد و دوره نمایندگی مجلس ملی نیز از دو به چهار سال رسید، اما مهمتر از همه، کاهش اختیارات نهادهای قانونی به ویژه مجلس، به نفع افزایش آزادی عمل شاه بود. بنابراین، مجلس مذکور، راه را برای برپایی حکومت مطلقه از سوی شاه، هموارتر نمود. نکته شایان ذکر در زمینه مجلس موسسان دوم این بود که سیدحسن تقی زاده، سیاستمدار کهنه کار و روشنفکر متنفّذ، در همان زمان از ریاست سنا استعفا نمود تا از ریاست کنگره ای که وظیفه آن تأیید سلب مسئولیت ها از مجلس و واگذاری این مسئولیت ها به شاه بود خودداری نماید.
اگرچه پهلوی دوم با شکل گیری این نظام حزبی مصنوعی، به خود جرئت داد تا از وجود دموکراسی در ایران سخن بگوید، چنان که، در همان موقع، خطاب به سناتورها چنین گفت:«مفهوم دموکراسی، آزادی مردم در اظهار عقیده و تشکیل احزاب است و حالا که احزاب را تشکیل داده ایم، دموکراسی داریم» ، امّا واقعیّت غیر از این بود، چرا که شخصِ او، با تقلّب گسترده در انتخابات، به آسانی رویّه های پارلمانی را لگدمال می نمود. میزان این فریب و نادرستی در ساختار حکومت، به اندازه ای فراگیرو برجسته بود که نه تنها در میان افکار عمومی جامعه، نگرش مثبتی نسبت به این احزاب به وجود نیامد، بلکه حتّی حامیان غربی پهلوی نیز بر این نظام حزبی پوشالی اذعان داشتند، چنان که بنابر گزارش سفارت انگلیس:«مانور دستگاه سلطنت برای تشکیل احزاب سیاسی، تنها پوچ بودن نهادهای دموکراتیک در ایران را آشکار کرد».
یکی از رخدادهای مهم سیاسی مقارن با وزارت منوچهر اقبال، که در مجاورت مرزهای ایران روی داد، کودتای ضدسلطنتی در عراق بود که لرزه بر اندام سردمداران حکومت ایران افکنده، تبعات قابل توجهی در این کشور به بار آورد:
اوضاع عراق پیش از کودتا از بسیاری جهات چنان شباهتی با اوضاع ایران داشت که فروپاشی ناگهانی سلطنت در آن کشور تأثیرات عمیقی در ایران برجای گذاشت...نیروهای مسلح ایران بلافاصله به حال آماده باش درآمدند...وزارت کشور به مقامات محلی توصیه کرد توجه ویژه به نارضایتی ها و درخواست ها مبذول دارند. نوعی احساس ضرورتِ تسریع اصلاحات شکل گرفت...بازدیدهای استانی کابینه از استان های اصفهان و آذربایجان، به جای وعده های توخالی، که معمولا در این گونه سفرها داده می شود، با سرعت بیشتری نتیجه داد...واکنش منتقدان رژیم ایران به انقلاب عراق نیز چشمگیر بود. نارضایتی ها به شکل آشکارتری ابراز می شد...برخی نمایندگان و خبرنگاران به شکل آزادانه و گسترده ای از نابرابری اجتماعی، فئودالیسم، فساد اداری و ناکارآمدی سازمان برنامه هفت ساله انتقاد می کردند...شعارهایی علیه سلطنت بر روی دیوارها نوشته شد. حزب غیرقانونی توده اعلامیه هایی پخش کرد...افزایش شدید شکاف بین فقیروغنی، گسترش فساد اداری، دخالت همه جانبه شاه در فعالیت های دولت به منظور حفظ سلطنت و منافع مالی اش، و فقرو نابرابری توده های رنجدیده از عواملی بودند که منتقدان به آنها اشاره داشتند.
محمدرضا پهلوی وعدة انتخابات آزاد را داد که این اقدام شاه به همراه آزادی مطبوعات، هیجانات عمومی زیادی را در پی داشت. این نخستین انتخابات در نظام تازة دو حزبی بود، جدای از احزاب مردم و ملیّون، و در غیاب حزب توده و جبهه ملّی، نامزدهای مستقل و بعضاً ملّی گرا، مخالفت های پنهان خود را آشکار نموده، با یکدیگر متحد شدند، اما در نهایت، جریان وقایع نشان داد که ادعاهای سردمداران حکومت مبنی بر آزادی انتخابات این دوره، باز هم پوچ و بی اساس بود
در این مقطع زمانیِ سال های آخر دهة سی، روز به روز بر میزان ناخرسندی مردم ایران از وضعیت موجود جامعه افزوده می شد، چنان که نارضایتی گسترده نسبت به دولت در جامعه مشهود به نظر می رسید، «اگر شاه می خواهد رژیمش باقی بماند، باید به سرعت نشان دهد که برنامه اصلاحاتش، صادقانه و از همه مهمتر کارآمد است».14 ازین رو، آغاز مجدّد توزیع املاک سلطنتی از سوی محمدرضاشاه و بحث تقسیم زمین های دولتی بین کشاورزان از سوی وزیر وقتِ کشاورزی در پاییز 1337 ش ، همچنین، برنامه اولیّه اصلاحات ارضی از طرف دولت اقبال(پاییز1338ش) با هدف تقسیم زمین های مالکان عمده و بزرگ در میان روستاییان را می توان بر این اساس تفسیر نمود. طی همین دورة زمانی، که اوضاع اقتصادی کشور و وضعیت معیشتی مردم، نابسامان و روبه وخامت بود، از منظر سیاسی نیز، اوضاع مطلوبی در کشور وجود نداشت، چنان که حکومت پهلوی دوم، مقارن با دو سال پایانی وزارت اقبال(1338-1339ش) بیش از پیش صبغه استبدادی پیدا کرد و محمدرضاشاه خود را به عنوان حاکم مطلق العنان در کشور معرفی می نمود:
مهم ترین مسئله ای که توجه مرا به خود جلب کرد میزان سلطه شخصی شاه در هدایت امور داخلی و خارجی کشور بود. اقتدار اعلیحضرت از زمان بازگشت دوباره به قدرت در سال 1953 به اندازه ای افزایش یافته است که هیچ گونه فعالیت عمده دولتی بدون تأیید وی صورت نمی گیرد...او معتقد است که هیچ کس به اندازه خود وی واجد شرایط لازم برای حاکمیت بر کشور و نیز دارای هوش و توانمندی انجام این کار نیست. این حقیقت که مسائل ملی به طور کامل با صلاحدید یک نفر دنبال می شوند و وی با توجه به نگرش خود در یک لحظه تصمیم می گیرد که فکری را عملی کرده و یا از عملی شدن فکری جلوگیری کند، می تواند پیامد بسیار ناخوشایندی به دنبال داشته باشد.
برگزاری انتخابات مجلس بیستم شورای ملّی
آخرین رویداد برجسته در دوره نخست وزیری اقبال، برگزاری انتخابات مجلس بیستم شورای ملّی بود که در تابستان 1339ش انجام شد. محمدرضا پهلوی وعدة انتخابات آزاد را داد که این اقدام شاه به همراه آزادی مطبوعات، هیجانات عمومی زیادی را در پی داشت. این نخستین انتخابات در نظام تازة دو حزبی بود، جدای از احزاب مردم و ملیّون، و در غیاب حزب توده و جبهه ملّی، نامزدهای مستقل و بعضاً ملّی گرا، مخالفت های پنهان خود را آشکار نموده، با یکدیگر متحد شدند، اما در نهایت، جریان وقایع نشان داد که ادعاهای سردمداران حکومت مبنی بر آزادی انتخابات این دوره، باز هم پوچ و بی اساس بود:«شاه از یکسو بر برگزاری انتخاباتی آزاد تاکید می کرد، اما از همان ابتدا قصد داشت در انتخابات تقلّب کرده و نتیجه انتخابات همان چیزی شود که وی می خواهد. هنگامی که این فریب کاری روشن شد ناامیدیِ ناشی از آن، بحرانی جدّی به وجود آورد. با این حال، مشکلی که در ایران وجود دارد این است که پیشرفت در راستای دموکراسی پارلمانی را با ساختار جامعه ایران، ویژگی های ایرانیان و رویّه استبدادی شاه آشتی داد» . این حالت شبه دموکراسی که شاه ایجاد کرده بود، نمی توانست مردم دستخوش احساسات را راضی نگه دارد. میزان تقلّب در انتخابات از سوی دربار سلطنت و دولت، به اندازه ای شدید و مُحرز بود که شاه تحت فشار خواسته های عمومی، عدم آزادی در انتخابات مجلس را پذیرفته، ازین رو، ابطال این انتخابات را اعلام نمود. او سپس در یک اقدام برای حفظ ظاهر، اقبال را از منصب نخست وزیری کنار گذاشت.
منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران