تبیان، دستیار زندگی
دختر مدادش را برداشت. دلش می خواست یك نقاشی بزرگ بكشد، خیلی بزرگ. نگاهی به برگه های دفترش انداخت. ...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کوچک اما شاد

دختر مدادش را برداشت. دلش می خواست یك نقاشی بزرگ بكشد، خیلی بزرگ. نگاهی به برگه های دفترش انداخت.

کوچک اما شاد

برگه ها كوچك بودند. كنار دیوار رفت. دیوار اتاقش سفید وبزرگ بود. مداد های شمعی اش را برداشت. روی دیوارخط كشید:

خط های راست ،خط های خمیده...

عقب ایستاد و نگاه کرد. یك خرگوش بزرگ كشیده بود. خرگش به او نگاه می کرد

. دختر خندید، اماخرگوش چیزی نگفت. دختر با خودش فکر کرد: «شاید خرگوش گرسنه است.» جلو رفت و مداد نارنجی را برداشت.
 

یك هویج، توی دست خرگوش نقاشی كرد. دختر خندید. اما خرگوش هنوز ناراحت بود.دختر پرسید: «تو از همه ی خرگوش ها بزرگ تر هستی، چراهنوزناراحتی؟»

خرگوش جواب داد:« بزرگ بودن چه فایده ای دارد ؟» دختر چیزی نگفت.

خرگوش ادامه داد: « من تنهاهستم. دلم نمی خواهد تنها باشم. توی دفترنقاشی ات، یك عالمه حیوان كشیده ای.
 

من هم می خواهم كنار آن ها باشم.»

دخترسرش را پایین انداخت و فكركرد. دفترش را آوردو گفت: «باشد،قبول! می توانی توی دفترم بیایی.» 

خرگوش با خوش حالی به این طرف و آن طرف پرید و از دختر تشكركرد.
بعد خرگوش كوچك شد، خیلی كوچك.


جستی زد و رفت توی دفتر نقاشی.

دیوار هم مثل همیشه سفید و تمیز باقی ماند.

حالا همه خوش حال بودند : دختر،خرگوش و دیوار...



koodak@tebyan.com
تهیه: مینو خرازی_ نویسنده:زهرا عبدی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.