تبیان، دستیار زندگی
موسیقی زیبایی دارد مرگ، از جا بلند می شوی و چنان آرام و سبک بال به سوی پروردگارت پر می کشی که گویا سالها از خود دور بوده ای و با خود زمزمه خواهی کرد که مرگ پایان نیست بلکه آغازی است ،آغازی به دل انگیزی بویدن شاخه گلی زیبا...
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بوییدن گلی به زیبایی مرگ

موسیقی زیبایی دارد مرگ، از جا بلند می شوی و چنان آرام و سبک بال به سوی پروردگارت پر می کشی که گویا سالها از خود دور بوده ای و با خود زمزمه خواهی کرد که مرگ پایان نیست بلکه آغازی است ،آغازی به دل انگیزی بویدن شاخه گلی زیبا...

مرضیه ولی حصاری-بخش زیبایی تبیان

بوییدن گلی به زیبایی مرگ

نمازم را سلام می دهم، سرم کمی گیج می رود. نگاهی به اطراف می اندازم. مریم کمی آن طرف تر نشسته و تلخ گریه می کند. برایش نگرانم، به آرامی صدایش می کنم: « مریم جان چرا گریه می کنی مادر؟» مریم مانند کوه آتشفشانی می خروشد:« چرا گریه می کنم؟ باید دق کنم، هنوز دو ساعت بیشتر نیست که دکتر گفت دو ماه دیگه بیشتر زنده نیستید، بعد شما می گید چرا گریه می کنم!! از بی کسی گریه می کنم از اینکه مرگ می خواد عزیزترین موجود زندگیمو ازم بگیره، مرگ زشت ترین مخلوق خداست، ازش متنفرم، متنفر!!»

«مرگ برای مومن مانند بوییدن دسته گلی خوشبو است»


بلند می شوم و نزدیکش می نشینم. دستم را بر روی شانه های لرزانش می گذارم و می گویم: «به چشمهای من نگاه کن مادر» مریم سرش را بالا می آورد، به چشمان به خون نشسته اش نگاه می کنم و به آرامی می گویم: « به نظرت بو کردن یک گل خوشبو زیباست یا زشت؟» مریم اشک هایش را با آستین پاک می کند و می گوید: «آلان چه وقت این حرفهاست آخه؟» به چشمانش خیره می شود و می گویم: «جواب بده برام خیلی مهمه» مریم کمی جا به جا می شود و می گوید:« خوب معلوم زیباست» لبخندی تحویلش می دهم و می گویم: «پس چرا چند دقیقه پیش گفتی مرگ زشت ترین مخلوق خداست. در حالی که پیامبر اکرم می فرمایند: «مرگ برای مومن مانند بوییدن دسته گلی خوشبو است»( میزان الحکمه، ج 12، ص 5673، حکمت 19115)
دستش را در دست می گیرم و ادامه می دهم: « تو الان فکر می کنی اینکه من دو ماه فرصت دارم خیلی چیز بدیه، نه عزیزم مگه کسی می دونه چقدر عمر می کنه، من از مرگ نمی ترسم خیلی وقته خودم برای همچین روزی آماده کردم.
دخترم مرگ یکی از زیبا ترین بخش های زندگی هر آدمیه، ولی ماها به خاطر جهل و یا به خاطر ترس از جدایی ازش می ترسیم و یا فکر می کنیم اتفاق تلخیه، در حالی که اصلاً این طور نیست، نوزاد وقتی که به دنیا میاد گریه می کنه چون داره از رحم مادرش که تمام دنیاش جدا می شه و می ترسه. ولی آدم های دیگه می دونن که اون داره به دنیایی بهتر و زیباتر قدم می ذاره، تو اگه بدونی من دارم یه دنیای زیباتر می رم و از این مسئله ناراحت که نیستم هیچ، خوشحالم؛ باز هم همینطوری بی تابی می کنی؟ پیامبر حدیث دیگه ای دارن که می فرمایند: «بیرون رفتن مومن از دنیا را مانند نکنم مگر به بیرون آمدن کودک از رنج و تاریکی شکم مادرش به خوشی و روشنایی»( میزان الحکمه، ج 12، ص 5675، حکمت19122)
مریم به چشمانم نگاه می کند و بعد قطره اشکی از گوشه چشمانش به روی گونه اش می غلتد و می گوید: «پس من چیکار کنم بدون شما» اشک هایش را از روی گونه های نمناکش پاک می کنم و من در حالی که از جا بلند می شوم می گویم: «هیچ چیز بین مادر و بچه اش فاصله نمیندازه، حتی مرگ. پس نترس و بلند شو و صورتتو بشور دو رکعت نماز بخون تا آروم بشی و بعد دعا کن خدا زیبا ترین مرگ را نصیب مادرت کنه..»
به سمت جانمازم بر می گردم و زیر لب برای آرامش مریم دعا می کنم و می دانم دعای مادر در حق اولادش پذیرفته می شود.
مریم هنوز از جایش تکان نخورده و با چشمان پرسشگر به من و جانمازم نگاه می کند او نمی داند چقدر بی تاب پرواز به سمت معبودم هستم. رو به آسمان می کنم و زمزمه می کنم: « خدایا مرا پاکیزه و زیبا بپذیر»

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.