تبیان، دستیار زندگی
می پرسم: «كجا می ری؟» می ایستد، برمی گردد و می گوید:«كی این موقع سال، تو این سرما پا می شه میاد تو ساحل. یخ زدم بابا».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

کنار دریا

می پرسم: «كجا می ری؟» می ایستد، برمی گردد و می گوید:«كی این موقع سال، تو این سرما پا می شه میاد تو ساحل. یخ زدم بابا».

بخش خانواده ایرانی تبیان

 دریا

می پرسم: «كجا می ری؟» می ایستد، برمی گردد و می گوید:«كی این موقع سال، تو این سرما پا می شه میاد تو ساحل. یخ زدم بابا». من اما عاشق سرمای زمستانی دریا هستم؛ عاشق اینكه بروم كنار دریا و هیچ كسی نباشد جز من. راستش فكر می كنم وقتی آدم ها ناگهان دریا را تنها می گذارند، دل دریا می گیرد، غصه می خورد، اصلا همین است كه دریا توفانی می شود؛ می زند خودش را به هر دری كه دوستدارانش برگردند پیش اش.

بلند می شوم و پشت سر میلاد حركت می كنم. میلاد داستان تعریف می كند و می گوید: 8-7 ساله بوده كه یك روز توی جمعیتی كنار ساحل گم می شود. هر چه می گردد و سر می چرخاند، پدر و مادرش را پیدا نمی كند. بعد خانمی را می بیند كه چادرش شبیه چادر مادرش است. می رود پر دامن زن را می گیرد اما زن كه سر برمی گرداند، می فهمد مادرش نیست. میلاد می خندد و می گوید: «شاید فكر كنی ترسیدم یا غمگین شدم، نه. ترسم زیاد نشد اصلا كم هم شد؛ چون فكر می كردم هر كسی كه چادرش شبیه چادر مادرم باشد، یعنی مادرم را می شناسد». قهقهه می زنم. میلاد هم آرام می خندد. تعریف می كند و می گوید: «بعد ناگهان یك كمپین برای پیدا كردن مادرم به راه افتاد. خانم چادری گفت: این پسر مادرش رو گم كرده، می گه چادرش شبیه چادر منه».

می گفت به 5 دقیقه نكشید كه مادرم پیدا شد. می خندم و می گویم: «تو پیدا شدی نه مادرت». می خندد و می گوید: «برای من مادرم پیدا شد، برای مادرم، من پیدا شدم و برای آن زن چادری هم مادرم پیدا شد. كاش همیشه اینقدر راحت آدم ها دوباره پیدا شوند». نگاهش می كنم و می گویم: «فیلسوف شدی میلاد». رسیده به در ماشین. در را باز می كند اما نمی نشیند، می گوید: «دریا آدم را فیلسوف می كند». به دریا نگاه می كند، می گوید: «مثل قرآن، مثل چهره مادرم». بعد می زند زیر گریه. در ماشین را می بندد و برمی گردد سمت دریا. می دانم نام مادرش دریا بود، چیزی نمی گویم. دنبالش حركت می كنم به سمت ساحل. توی این سرما، كفش اش را درمی آورد، جورابش را هم درمی آورد، شلوارش را كمی بالا می زند و تا مچ پا می رود توی آب و بعد دوباره شروع می كند به گریه كردن. دست هایش را پیاله می كند و از دریا آب برمی دارد می زند به صورتش. می گویم: «سرما می خوری پسر». چیزی نمی گوید. نیم ساعت بعد در مسیر بازگشت از دریا، شیشه را پایین داده می گوید: «تو هر فصلی كنار دریا بودن لذت داره».



منبع:همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.