بانوی ایرانی به کجا چنین شتابان؟؟؟
تقریبا هیچ گونه آرایشی در صورت هایشان دیده نمی شد، چه در جوان ها و چه در پیرهایشان. آنها در هر شغل و موقعیتی که بودند به فکر جلب توجه نبودند.
فاطمه ناظم زاده- بخش اجتماعی تبیان
حوالی ظهر بود. داخل کشتی نشسته بودیم. هوا نسبتا گرم بود. حفظ حجاب، آنهم در شان یک بانوی ایرانی شیعه، در چنین فضایی، از اهمیت زیادی برخوردار بود. هرچند دشواری هایی هم به همراه داشت. آن هم مربوط به تفاوت فاحشی بود که میان حجاب من و زنان اروپایی وجود داشت. اما سطح فرهنگ در آن کشور به گونه ای بود که هیچگاه نگاه خاصی را بر روی چهره ات احساس نمی کردی. کلا هر کسی سرش به کار خودش بود.
در این فکر بودم که روابط زوجین در این کشور چگونه است و این مردم به چه چیزهایی بیشتر اهمیت میدهند و به چه چیزهایی کمتر. در این مدت به زن ها زیاد نگاه نکرده بودم . کلا ترجیح میدهم زیاد به افراد نگاه نکنم. اما حضور در کشوری که در قاره ای خارج از قاره سکونت توست، جذابیت های خاص خودش را دارد. خصوصا وقتی با نگاهی ریزبینانه به دنبال کشف علایق و رفتارهای اجتماعی مردم آن کشور باشید.
به طور کلی فضا، از تنوع و جذابیت برخوردار بود. تنوعی که بخش زیادی از آن، محصول اشیا و طبیعتی بود که شکل و شمایل خاصی به این فضا بخشیده بود.
در همین احوالات به سر می بردم که ناگهان نگاهم به سمت زن و مردی حرکت کرد که در فاصله ای نزدیک ایستاده بودند و معلوم بود زن و شوهرند. آنها مشغول گپ زدن بودند. خیلی آرام، خیلی متین و خیلی شاد. بعد از چند ثانیه متوجه شدم که ظاهر آن خانم توجه مرا به طور خاصی به سمت خود جلب کرده است. زنی که ظاهری کاملا معمولی داشت. لباسی که بر تن داشت به گونه ای بود که نیمی از بدن کاملا نمایان بود. بدنی پر از لک و پیس و صورتی کاملا معمولی. بدون ذره ای آرایش، بدون کوچکترین تزریقی در لب و گونه... و یا بوتاکسی که چین و چروک های پیشانی اش را باز کند...
این لحظه موجب شد تا دقت بیشتری به زنان آن سرزمین داشته باشم. به رفتارهایشان، سبک لباس پوشیدن و زینت کردنشان. به این ترتیب ملاحظه کردم که این زنان به طور کلی جماعتی ساده هستند به لحاظ ظاهری.
زنانی که تفکرشان آزاد بود
تقریبا هیچ گونه آرایشی در صورت هایشان دیده نمی شد، چه در جوان ها و چه در پیرهایشان. آنها در
هر شغل و موقعیتی که بودند به فکر جلب توجه نبودند. مهماندار هتل، خانمی کاملا جوان بود که با صورتی بشاش و گشاده به مهمانان حاضر در رستوران خوشامد می گفت. لباسش بیشتر شبیه به سارافون هایی بود که دانش آموزان به تن می کنند. موهایی کاملا ساده که از پشت بسته شده بود و عینکی با فریم مشکی ...
هر روز که می گذشت بیشتر به این نتیجه میرسیدم که زنان در این سرزمین چقدر راحت زندگی می کنند چون از قید و بند خوب ظاهر شدن، آزادند. چون ظاهر خود را به عنوان پدیده ای برای عرضه شدن، در نظر نمی گیرند. از آن روز به زنان بیشتری نگاه کردم، دخترهای زیادی را دیدم که خیلی اضافه وزن داشتند. زنی که چند خال گوشتی روی دستش داشت و کاملا نمایان بود.
یافته های ذهنی ام مرا به نتایج جالبی رساند. با خودم فکر کردم ای کاش زنان و دختران سرزمین من، اینجا بودند و این صحنه ها را میدیدند. به این موضوع اندیشیدم که چه چیز موجب شده تا ظاهر خوب داشتن، لاغر بودن و استفاده از لباس های متنوع برای بانوان ایرانی بسیار مهم باشد.
به این ترتیب بود که بعد از زنان، به مردهای این سرزمین فکر کردم، به زندگی هایی که از جسمانیت عبور کرده ، مردهایی که نمی گویند خال گوشتی ات را بردار، فکری به حال خط پیشانی ات بکن، دندانهایت چرا زرد شده؟...
ماه گرفتگی ات را درست کن...
من عمیقا به فکر فرو رفتم. بسیاربه زن های کشورم فکر کردم!!
به مکالمات رایجی که این روزها میان زنان و دختران سرزمینم رد و بدل می شود. "ابروهایت را بردار! چرا بینی ات را عمل نمیکنی؟ چرا به صورتت بوتاکس نمیزنی؟
این چه هیکلیست؟ باید رژیم بگیری، بهتر است به دکتر تغذیه مراجعه کنی ... . و همه اینها باعث شد تا عمیقا به معنای جهان اول و جهان سوم فکر کنم و شاید برای اولین بار وجدان کنم که چرا جهان سومی محسوب می شوم...
و چه سخت است باور این موضوع که ما هنوز برای هم لباس می پوشیم و تیپ میزنیم و در این راه پول
های زیادی خرج میکنیم ,برای هم رژیم می گیریم و جسم و فیزیک به بدترین شکل ممکن، برای ما اولویت است، شبیه هم بودن، برای زیبا بودن...
نداشتن خود باوری و اعتماد به نفس و مخفی کردن نداشته هایمان در پشت نقاب اندام و بینی های عمل شده و لب هایی که به طرز غیر طبیعی از ژل پر شده اند...
به راستی چرا اینگونه شده ایم ؟چرا در عین حالی که دیگران را واقعا نمیبینیم و دوست نداریم و احترام نمیگذاریم و....اما تمام زندگیمان را بر اساس نگاه هایشان تنظیم میکنیم ؟؟؟
به نظر میی رسد تفاوت ما با انها، فقط در منطقه جغرافیایی و وضعیت اقتصاد و معیشت مان و... نیست بلکه در طرز فكری است که جهان سومیان به آن دچارند.
شاید بتوان گفت که مفهوم آزادی در آنجا که یک کشور اروپایی است، رها شدن از لباس وپوشش و حجاب نیست، بلکه رهایی از تفکرات و ذهنیتهایی است که افکار ما را دچار مسمومیت کرده و زندگیهای ما را شبیه به بردگان کرده است.
انگار ما برده یکدیگر شده ایم....برده نگاه ها و قضاوت های دایمی و نابجایی که نسبت به یکدیگر داریم....