تبیان، دستیار زندگی
خیلی دورتر از این جا، در سرزمین قطب یک پنگوئن کوچولو با خانواده اش زندگی می کرد. او واقعا آن جا را دوست داشت ...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پنگی کوچولو- قسمت اول

خیلی دورتر از این جا، در سرزمین قطب یک پنگوئن کوچولو با خانواده اش زندگی می کرد. او واقعا آن جا را دوست داشت و همراه بقیه  پنگوئن ها روزگار خوشی داشتند.

پنگی کوچولو- قسمت ۱

اسم پنگوئن داستان ما پنگی بود.

یک روز صبح از خواب بیدار شد، خمیازه ای کشید و از پنجره به بیرون نگاه کرد. همه جا پوشیده از برف و یخ بود.


پنگوئن کوچولو بعد از خوردن یک صبحانه خوشمزه، با پدر و مادر مهربانش خداحافظی کرد و به طرف مدرسه راه افتاد. آن روز در مدرسه خیلی به آن ها خوش گذشت، هم اسکیت بازی کردن و هم درس های جدیدی یاد گرفتند.
در کلاس، معلم در مورد کره ی زمین حرف زد. او گفت که زمین مثل یک توپ گرد است و دور خودش می چرخد! قطب شمال یعنی سرزمین پنگوئن ها بالای این توپ بزرگ قرار گرفته است و سرزمین های دیگر، اطراف این توپ هستند.


 بچه پنگوئن ها باورشان نمی شد که زمین گرد باشد!
معلم به بچه ها گفت: «بعضی از سرزمین ها خیلی سرسبزند و حیوون هایش اصلاً شبیه به حیوون های سرزمین ما نیستند!»

پنگی حسابی به فکر فرو رفت، صدها سوال به ذهنش رسید... . بعد از ظهر وقتی به خانه برگشت با پدر و مادرش در مورد درس های آن روز صحبت کرد و گفت که دوست دارد به دوردست ها سفر کند و از نزدیک، زندگی در سرزمین های دیگر را هم تجربه کند.

او تا همان روز عاشق قطب بود ولی حالا می خواست جاهای دیگر را هم ببیند!

این احساس از کجا آمده بود؟
پدر و مادر بعد از شنیدن حرف های پنگی، به او گفتند: «ما پنگوئن ها و بقیه ی حیوان هایی که در قطب به دنیا آمده ایم به این آب و هوا عادت داریم و هوای سرزمین های دیگر چون گرم تر از این جاست با بدن ما سازگار نیست.»

ولی پنگی هم چنان عاشق رفتن به سفر بود و حرف های آن ها او را راضی نکرد. بابا پنگوئن آن شب خیلی فکر کرد، یاد بچگی های خودش افتاد که مثل پسرش آرزو داشت به دور دستها سفر کند و از نزدیک سرزمین های سرسبز را ببیند. ولی هیچ وقت موفق نشد به سفر برود و به آرزوهایش برسد.
 

بابا بعد از مشورت با مامان پنگوئن تصمیم جالبی گرفت. با یکی از دوستانش که کاپیتان یک کشتی بود و به سرزمین های زیادی سفر کرده بود، صحبت کرد و از او خواست تا سرزمین  دیگر را به آن ها نشان دهد.

کاپیتان قبول کرد. بابا پنگوئن این خبر را به پنگی داد. کوچولوی ماجراجو از شنیدن این خبر خیلی خوش حال شد و از پدرش تشکر کرد. آن ها چمدان سفر را بستند و برای یک سفر طولانی آماده شدند.


ادامه دارد...

koodak@tebyan.com
تهیه: شهرزاد فراهانی- منبع: ماهنامه نبات

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.