کارآموزی در دادگاه خانواده (١)!
در این مطلب به سه نمونه ی عجیب از طلاق ها می پردازیم که با کمک مهین حاتمیان مشاور شورای حل اختلاف یکی از دادگاه های معروف خانواده تهران تهیه شده است.
ساختمان شورای حل اختلاف، هر روز پر است از جوان هایی که تا دیروز لیلی و مجنون بوده اند و امروز دشمن خونی هم شده اند. هر کدامشان هم برای این دشمنی دلایلی دارند که از نظر خودشان موجه و عقلانی به نظر می رسد.
اینطوری که مشاوران اینجا می گویند؛ تازگی ها کار کردن در شیفت شب هم به مشکلاتی که باعث اختلاف زوجین می شود اضافه شده است. طلاق های کلاسیک همچنان آمار قابل توجهی دارند. طلاق هایی که بنا به ادعای همسران جوان، پای مادرزن و مادرشوهر درشان وسط است اما لابلای این دلایل کلاسیک که همه تقریبا از آن آگاهی دارند، موضوعات عجیب و غریبی هم به چشم می خورند که در نگاه اول یک ناظر بیرونی خنده دار به نظر می رسند ولی زمانی که پرونده را باز می کنی و سرانجام آن را صدور حکم طلاق می بینی، نه تنها دیگر لبخند نمی زنی بلکه به این فکر می کنی که ما واقعا با کی ها شدیم 80 میلیون نفر!
شاید اگر هر کدام از جوانان در شرف ازدواج و خانواده هایشان که با قراردادن معیارهای بعضا عجیب و غریب که مساله ازدواجشان را به تاخیر می اندازد دو واحد کارآموزی در دادگاه های خانواده را جزء دروس دانشگاهی خود بگذرانند خالی از لطف نباشد! و باعث شود که به علل اصلی اختلافات پی ببرند و اصول را بیش از فروع در زمان انتخاب در نظر داشته باشند.
مورد عجیب اول) فشار از بالا!
شاید بعد از نوشتن این چند خط، اگر هر کدام از شما بخواهید این ماجرا را به صورت شفاهی در جمع خانوادگی یا دوستانه بازنشر کنید، متهم به خالی بندی و اینجور چیزها شوید. راستش تا وقتی خانم حاتمیان هم داشت شفاهی توضیح می داد، فکر کردیم بخشی از داستان غیر واقعی است یا حداقل به قول مسعود فراستی «ایراد روایی» دارد اما وقتی خانم مشاور، جایی از ماجرا را فراموش کرد و بعد رفت سراغ پرونده ها تا ببیند چیزی را از قلم انداخته یا نه، به جفت چشم هایمان نمی توانستیم اطمینان کنیم.
اینکه ببینیم یک زوج جوان، فقط به خاطر اختلاف بر سر زمان و مکان فشار دادن خمیر دندان دادخواست طلاق داده اند و بعد هم به خاطر کوتاه نیامدن طرفین از هم جدا شده اند. ماجرا هم از این قرار بوده که بیژن و الناز، در همان شب نخست ازدواج به گردنه صعب العبوری رسیده اند. یعنی وقتی عروس خانم می خواسته تا به عادت هر شب پیش از ازدواج، دندان های خود را مسواک بزند، ابتدا مسواک را از جلدش خارج کرده (چون تازه ازدواج کرده بودند، همه چی نو بوده) سپس خمیر دندان را برداشته و با فشار دادن در آن بر روی سر تیوب، آن را افتتاح کرده است.
تا اینجا همه چیز خوب پیش رفته بود اما مشکل زمانی پیش می آید که بیژن از راه می رسد و بعد از کلی داد و قال می خواهد به همسرش بفهماند که عقل سالم حکم می کند خمیردندان را «از پایین فشار بدهی.» بعد از این جار و جنجال و تاکید عروس ماجرا مبنی بر اینکه فقط بلد است خمیر دندان را از بالا فشار دهد، همه چیز به نقطه جوش می رسد و الناز در همان شب نخست سر از منزل پدرش درمی آورد. بعد از این اتفاق هم تمام مشاوره ها و پادرمیانی ها به نتیجه ای نمی رسد و بیژن و الناز از هم جدا می شوند؛ به همین سادگی!
مورد عجیب دوم) چشم ها را باید شست!
کامبیز و پانته آ هم ماجرای دردناک دیگری دارند. حاتمیان تاکید می کند در گزارش حتما به ماجرای آنها اشاره کنیم تا جوان ها ببینند این روزها سر چه اتفاقات کوچکی صبر ملت به سر می آید و زوج ها در همان ماه های اول سر از دادگاه خانواده درمی آورند.
این زوج خوشحال هر دو سوار بر خودروی خوnشان بودند تا احتمالا به خانه مادر پانته آ بروند. از قضا! (به سبک آقای همساده بخوانید) خودروی آنها پشت چراغ قرمز متوقف می ماند و یک خودروی مدل بالا هم در کنار آنها می ایستد.
در این لحظه کامبیز با نگاهی به خودروی مدل بالا و سپس نگاهی به پانته آ می گوید: «نگاه کن ماشین رو. چه خوش رنگه. ما هم خواستیم ماشینمون رو عوض کنیم، رنگ بژ می خریم.» پانته آ هم نگاهی به ماشین مورد نظر می کند و با خنده همراه با نگاه عاقل اندر سفیه می گوید: «اینکه بژ نیست، زیتونیه.»
کامبیز این بار با پوزخندی توضیح می دهد: «زیتونی؟ کوررنگی داری؟» پانته آ که احساس می کند با این جمله مورد ترور شخصیتی ( باور کنید عین این کلمه در متن دادخواست این دو نفر آمده) قرار گرفته است، نه گذاشته و نه برداشته و با نگاه زل در چشمان کامبیز گفته: «بابات کوررنگی داره!»
در نتیجه به علت تفاوت در طرز نگاه و طرز تلقی نسبت به رنگ آمیزی، کامبیز و پانته آ هم از هم جدا می شوند؛ آن هم بعد از دو سال و سه ماه زندگی مشترک باز هم به همین سادگی!
مورد عجیب سوم) داماد با سیب زمینی)
روایت سومی که خانم مشاور از میان پرونده ها انتخاب می کند هم پیام اخلاقی دارد، هم پیام محتوایی و هم نقش مهم مادر زن را در شیرین کردن یا تلخ کردن زندگی مشخص می کند.
روایت زندگی مشترک شهاب و همسرش از ازدواج تا طلاق به یک سال هم نمی کشد. این دو نفر واقعا عاشق همدیگر بودند و طبق ادعای خودشان عشقی که به همدیگر داشتند در کل فامیل زبانزد بوده اما این عشق تنها چند ماه دوام آورده و وجود یک مادر فولاد زره از طرف محبوبه باعث شد زندگی شیرین این زوج در عرض چند ماه تلخ تلخ شود.
ماجرا هم اینطوری بوده که چند ماهی بود که مادر محبوبه، هر زمانی که شهاب را می دید، از خواستگارهای قبلی دخترش تعریف می کرد و آنها را مثل پتک توی سر شهاب می کوبید و از آنجایی که شهاب، ظرفیت بالایی داشت و همسرش هم او را عاشقانه دوست داشت، تا چند ماه اتفاق خاصی نیفتاد اما خب ظرفیت شهاب هم حدی داشت.
یک روز که مهمانی بزرگی در خانه پدر محبوبه برگزار شده بود (پدر محبوبه آدم خنثی ای بود و زیاد هم حرف نمی زد) و حدود 50-40 نفر حضور داشتند. مردی از در وارد می شود و مادر محبوبه با صدای بلند اعلام می کند که او خواستگار دخترش بوده و پول هایش را تریلی هم نمی کشد و این حرف ها. در اینجا شهاب هم از کوره در می رود و صدایش به نشانه اعتراض بالا می رود.
در این لحظه، مادر زن حرفی بر زبان می آورد که از بازگو کردن آن قاصریم. در امتداد این صحبت، شهاب از جا بلند می شود و یک سیلی آبدار به مادرزنش می زند. پخش شدن مادرزن وسط اتاق از یک طرف، گریه های محبوبه از یک طرف و جدایی شهاب از محبوبه هم از یک طرف.
لازم به ذکر است که چون خانواده دو طرف به صورت قبیله ای بوده اند، تا مدت ها اخبار اصابت کلنگ و آجر به مغز طرفین، به دادگاه حاصل و واصل می شده که تا مدت ها کار رسیدگی به این پرونده را سخت کرده اما در نهایت با عدم توانایی پسر در پرداخت یک جای مهریه سنگین عروس، مهریه تقسیط می شود و آقای داماد از مهلکه زندان نجات پیدا می کند.
در مطلب بعدی به موارد دیگر اشاره کرده و به علل این طلاق ها خواهیم پرداخت؛ با ما همراه باشید!