تبیان، دستیار زندگی
جرج واشینگتن (به انگلیسی: George Washington) (1799 -?1732) یک فراماسون بلندپایه که از رهبران انقلاب آمریکا و نخستین رئیس جمهور آمریکا بود، این سمت را از سال 1789 تا سال 1797 در دست داشت. این هشت سال مصادف است ب
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نخستین رئیس جمهور تاریخ آمریکا چه کسی بود؟

جرج واشینگتن (متولد: George Washington)  (1799 -1732) یک فراماسون بلندپایه که از رهبران انقلاب آمریکا و نخستین رئیس جمهور آمریکا بود، این سمت را از سال 1789 تا سال 1797 در دست داشت. این هشت سال مصادف است با آخرین سال های حکومت سلسله زندیه و به قدرت رسیدن سلسله قاجار در ایران. او از مهم ترین چهره های تاریخ ایالات متحده آمریکا است. نقش او به خصوص در کسب استقلال برای مستعمرات آمریکایی و سپس متحد کردن آن ها زیر پرچم حکومت فدرال ایالات متحده قابل توجه است. او از گروهی از مردم مسلح به کمک دولت های فرانسه و اسپانیا ارتش بزرگی ساخت که نهایتاً موفق به شکست نیروهای بریتانیایی در جنگ انقلاب آمریکا شدند.

فرآوری-فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
نخستین رییس جمهور تاریخ آمریکا چه کسی بود؟

جرج واشنگتن سال 1732 در خانواده ای ملاک در ویرجینیا متولد شد، اخلاق، رفتار و دانشی را که یک نجیب زاده قرن هجدهمی در ویرجینیا باید می داشت در خانواده و نزد پدر و برادر بزرگترش آموخت. جرج واشنگتن به دو رشته علاقه مند بود: هنرهای نظامی و توسعه سرزمین های غرب. او در 16 سالگی در کار مساحی املاک شناندوآ که به لرد تامس فرفکس تعلق داشت کمک می کرد.

واشنگتن زمانیکه 22 سال داشت به عنوان سرهنگ دوم وارد خدمت نظام شد. جرج جوان در زد و خوردهای اولیه ای جنگید که بعداً منجر به جنگ 7 ساله سرخپوستان و فرانسوی ها شد.

از سال 1759 تا زمانیکه جنگ استقلال آمریکا درگرفت، جرج واشنگتن به املاکش در مانت ورنون رسیدگی می کرد و همچنین در شورای قانونگذاری ویرجینیا عضویت داشت.

جرج واشنگتن با زن ثروتمندی به نام مارتا داندریج کوستیس، از اهالی ویرجینیا ازدواج کرد، پس از این ازدواج بر میزان املاک و همچنین موقعیت اجتماعی جرج واشنگتن افزوده و تبدیل به ثروتمندترین مرد ویرجینیا و یا شاید تمام مستعمره نشین ها شد. جرج واشنگتن نیز مانند پدران ملاکش احساس می کرد که تحت استثمار بازرگانان بریتانیایی قرار دارد و قوانین بریتانیا در جریان امور اخلال ایجاد می کند.

ماه مه سال 1775 دومین کنگره کانتینانتال در فیلادلفیا تشکیل شد، در این جلسه جرج واشنگتن که یکی از اعضای هیئت نمایندگی ویرجینیا بود به عنوان فرمانده ارتش استقلال طلبان آمریکا برگزیده شد. جرج واشنگتن در ژوئیه سال 1775 و در کمبریج ماساچوست فرماندهی ارتشی آموزش ندیده را در جنگی طاقت فرسا برعهده گرفت که 6 سال طول کشید.

جرج واشنگتن خیلی زود دریافت که بهترین استراتژی به ستوه درآوردن بریتانیایی هاست. او در گزارشی خطاب به کنگره گفت: «در هر شرایطی از یک عملیات عمده نظامی باید اجتناب کنیم، نباید به هیچ عنوان ریسک کنیم مگر آنکه ضرورتی پیش آید». در نبردهای بعدی واشنگتن اندکی عقب نشینی می کرد و بعد زمانی که انتظارش نمی رفت ناگهان حمله می کرد. در سال 1781 واشنگتن با کمک نیروهای فرانسوی، نیروهای ژنرال کورنوالیس را در یورک تاون محاصره کرد.

واشنگتن دوست داشت به مزرعه اش در مانت ورنون بازگردد و بازنشسته شود اما خیلی زود دریافت که مفاد قانونی کنفدراسیون چندان کارآمد نیست و از همین رو یکی از کسانی بود که اولین گام ها را برای تشکیل کنوانسیون قانون اساسی برداشت. این جلسه در سال 1787 در فیلادلفیا برگزارشد.

جنگ داخلی آمریکا بر اثر چند عامل مختلف اتفاق افتاد. در بهار سال 1861، چندین دهه تنش بین ایالات جنوبی و شمالی آمریکا به مرحله انفجار نزدیک می شد. شمال و جنوب بر سر مسائلی مانند اختیارات ایالات در برابر اختیارات دولت فدرال و نیز برده داری بارها در برابر یکدیگر قرار گرفته بودند اما انتخاب یک جمهوری خواه با تمایلات ضد برده داری به عنوان رئیس جمهور آمریکا رسماً باعث شعله ور شدن این رویارویی شد. او کسی نبود جز آبراهام لینکلن که در سال 1860 به ریاست جمهوری انتخاب شد. بعد از به قدرت رسیدن او، هفت ایالت جنوبی آمریکا (کارولینای جنوبی، می سی سیپی، فلوریدا، آلاباما، جورجیا، لوییزیانا و تگزاس) اعلام کردند که از اتحاد کل ایالات (یونیون) خارج می شوند و اتحاد ایالات جنوبی آمریکا (کانفدرسی) را تشکیل می دهند. بعد از آنکه اولین گلوله های جنگ داخلی از سمت جنوب به نیروهای فدرال شلیک شد، چهار ایالت جنوبی دیگر (ویرجینیا، آرکانزاس، تنسی و کارولینای شمالی) نیز به کانفدرسی پیوستند.

رویارویی خونین بین شمال و جنوب به مدت چهار سال ادامه یافت و نبردهای معروفی مثل ماناساس، آنتیتام، چنسلرزویل، گتیزبرگ و ویکزبرگ در جریان آن رخ داد. جنگ داخلی آمریکا بسیار ویرانگر و پرتلفات بود. در سال 1865 وقتی ایالات جنوبی بالاخره تسلیم شدند و جنگ به پایان رسید، بیش از 620 هزار نفر از 2.4 میلیون سرباز حاضر در جنگ، کشته شده بودند؛ تعداد زیادی زخمی شده بودند و خسارات زیادی به زمین ها و مردم وارد آمده بود.

نخستین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا

زمانی که قانون اساسی جدید آمریکا تصویب شد، کالج انتخاباتی (الکتورال کالج) در رای گیری غیر علنی جرج واشنگتن را به عنوان نخستین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا برگزید. در آن زمان جمعیت ایالات متحده آمریکا سه میلیون و 929 هزار و 214 نفر بود. سی ام آوریل سال 1789، جرج واشنگتن، در حالیکه بر بالکنی عمارت فدرال هال در خیابان وال استریت نیویورک ایستاده بود به عنوان نخستین رئیس جمهوری ایالات متحده آمریکا سوگند یاد کرد.

جرج واشنگتن از ابتدا مراقب بود تا در روابط کاری با کنگره بنای درستی گذاشته شود، او به قدرت سیاستگذاری که قانون اساسی به کنگره داده بود اعتراضی نکرد اما تصمیم گیری در مورد سیاست خارجی بطور کلی در اختیار ریاست جمهوری قرار گرفت. زمانیکه انقلاب فرانسه منجر به جنگی بزرگ میان فرانسه و انگلستان شد، واشنگتن نه توصیه های توماس جفرسون وزیر امور خارجه اش را که طرفدار فرانسه بود پذیرفت و نه پیشنهادهای الکساندر همیلتون وزیر خزانه داری را که طرفدار بریتانیا بود. جرج واشنگتن اصرار داشت تا زمانیکه آمریکا قویتر شود باید موضع بی طرف داشته باشد.

زمانیکه نخستین دور ریاست جمهوری واشنگتن رو به پایان بود دو حزب سیاسی در حال شکل گرفتن بودند، او هرگز به طور رسمی به فدرالیست ها نپیوست اما از برنامه های آنان حمایت می کرد و الهام بخش آنان بود. در پایان دور دوم ریاست جمهوری اش، جرج واشنگتن خسته از سیاست خود را بازنشسته کرد و از شرکت در سومین دوره انتخابات ریاست جمهوری آمریکا خودداری کرد. جرج واشنگتن این سیاست عرفی را که ریاست جمهوری حداکثر دو دوره می تواند بر سرکار باشد بنا نهاد. او در سخنرانی خداحافظی از هموطنانش خواست تا از تعصبات افراطی حزبی و برتری جویی های جغرافیایی دوری جویند. جرج واشنگتن در زمینه سیاست خارجی نیز نسبت به ائتلاف های دراز مدت هشدار داد.

جرج واشنگتن کمتر از سه سال دوران بازنشستگی اش را در مزرعه شخصی در مانت ورنون گذراند و در 14 دسامبر سال 1799 از عفونت گلو در گذشت. آمریکا ماه ها در مرگ جرج واشنگتن سوگوار بود. جرج واشنگتن را سمبل ایالات متحده می دانند و بسیاری معتقدند بدون جرج واشنگتن ایالات متحده آمریکا وجود نداشت.

آیا برده داری بعد از جرج واشنگتن لغو شد؟

مساله لغو یا عدم لغو برده داری در آمریکا تبعات جهانی گسترده تری می داشت. در خود آمریکا برده داری در سال 1863 پایان نمی یافت. از طرف دیگر دلیلی ندارد فکر کنیم که ایالات جنوبی می توانستند پیروز جنگ داخلی آمریکا باشند. ولی حتی اگر آن ها موفق می شدند ایالات شمالی را تا حدی مرعوب کنند، طبعاً فشاری بر ایالات جنوبی برای لغو برده داری وجود نمی داشت و آن ها اصلاً این مساله را نمی پذیرفتند. یا می شود گفت که حداقل در قرن نوزدهم، احتمال پذیرش این مساله خیلی کم بود. احتمالش می رفت که به تدریج فشار افکار عمومی جهانی برای لغو برده داری باعث شود که ایالات جنوبی در قرن بیستم این مساله را بپذیرند ولی حتی در همین حدش هم ممکن بود اتفاق نیفتد. در آن صورت، برزیل و کشورهای دیگری که در نیمکره غربی تاثیرگذار بودند (و بعد از جنگ داخلی آمریکا، برده داری را لغو کردند) با شرایط جدیدی مواجه می شدند. آن ها شاهد بودند که چه جنگ خونینی بر سر برده داری ممکن است به راه بیفتد و قاعدتاً تلاش می کردند خودشان را از افتادن در دام مشابهی نجات بدهند. خلاصه اینکه بی شک رفتار کشورهای دیگر هم در این خصوص تغییر می کرد. نکته جالب قضیه این است که برده داری در قرن بیستم به بعد خودش را به شکل دیگری در بازارهای کار غربی نشان داد.

اگر ایالات متحده آمریکا واقعاً دو شقه شده بود و حالا با ایالات شمالی و جنوبی مواجه بودیم، آیا آمریکا شاهد پیشرفت می بود؟

اگر موضوع را از لحاظ جهانی بررسی کنیم و دیدگاه کشورهایی مثل بریتانیا و فرانسه را در آن زمان در نظر بگیریم، می شود گفت که آن ها خیلی از دو شقه شدن ایالات متحده آمریکا خوشحال می شدند. این دو قدرت اروپایی بعد از جدایی ایالات شمالی و جنوبی آمریکا نفسی به راحتی می کشیدند. واقعیت این بود که در سال 1860 میلادی، آمریکا بزرگترین اقتصاد دنیا را داشت اما ایالات جنوبی و شمالی به تنهایی چنین وضعیتی نداشتند. بنابراین ایالات جنوبی مجبور می شدند حجم عظیمی از کالاهای تولیدی مورد نیاز خود را از شمال بخرند. با این اوصاف، شمال و جنوب احتمالاً در این خصوص به توافقی برای همکاری می رسیدند؛ هر چند که جنگ میان آن ها احتمالاً باعث می شد که ایالات جنوبی بیشتر متمایل به خرید کالا از تولیدکنندگان اروپایی باشند و معاهدات تجاری با کشورهای اروپایی را به امضا برسانند و در مرحله بعدی وارد مذاکره با شمال شوند. در سال 1860 اوضاع این طور بود که ایالات جنوبی ثروتمند و پر تولید بودند؛ اما از همان زمان هم مشخص بود که ایالات شمالی بیشتر از جنوب در مسیر صنعتی شدن و توسعه شهری قرار گرفته اند و آینده شان هم نشان داد که شمال از این جهت موفق تر عمل کرد. در حدود سال های 1890 و 1900 دیگر مشخص شده بود که قرار دادن محور اقتصاد حول تولید پنبه، برنج، شکر و تنباکو - یعنی رویکردی که ایالات جنوبی در پیش گرفته بودند - در درازمدت برای پیشبرد اقتصاد کافی نیست. نتیجه این شد که ایالات شمالی در موقعیت بسیار بهتری نسبت به جنوبی ها قرار گرفتند.

در صورت جدایی ایالات شمال و جنوب، آیا آمریکا بعدها باز هم وارد جنگ جهانی اول می شد؟

اگر ایالات جنوبی معاهدات تجاری زیادی با بریتانیا به امضا می رساندند، مناسبات بین ایالات شمالی و بریتانیا بد می شد. در این صورت، احتمال ورود ایالات شمالی آمریکا به جنگ جهانی اول کاهش پیدا می کرد. البته در عین حال نمی توان با قاطعیت گفت که آیا ایالات جنوبی صرفاً به خاطر مناسبات تجاری با اروپا حاضر به ورود به جنگ می شدند یا نه. آن طور که شاهد بودیم، مشارکت ایالات متحده آمریکا در جنگ جهانی اول ارزش زیادی برای اروپایی ها داشت؛ چون مجموع قدرت اقتصادی کل آمریکا و ظرفیت صنعتی آن به کمک اروپا آمده بود. اما ورود ایالات جنوبی به تنهایی به این جنگ اهمیت بسیار کمتری پیدا می کرد و شاید اصولاً از دست آن ها کار زیادی برنمی آمد. با این اوصاف، وضعیت با آنچه که واقعاً در قرن بیستم رخ داد، فرق زیادی می کرد.

آیا شکست احتمالی ایالات شمالی در جنگ ممکن بود تاثیری روی بریتانیا بگذارد؟

کاملاً مشخص بود که رهبری بریتانیا تمایل دارد برای برقراری صلح میانجیگری کند؛ اما به نظر من تمام ماجرا هم ناشی از انگیزه های خیرخواهانه نبود. یادمان باشد که انگلیسی ها در سپتامبر سال 1862 حتی تا مرز به رسمیت شناختن کانفدرسی ایالات جنوبی هم پیش آمدند و تنها بعد از نبرد آنتیتام بود که از چنین موضعی دست کشیدند. آن ها خواهان برقراری مجدد مذاکرات تجاری بودند و همچنین می خواستند معاملات پنبه دوباره از سر گرفته شود زیرا توقف معاملات پنبه از سوی ایالات جنوبی داشت در انگلیس دردسرهای اقتصادی درست می کرد. از طرف دیگر بریتانیایی ها گمان می کردند ضعیف بودن شمال می تواند در درازمدت به سودشان تمام شود. جالب اینجاست که بعداً اتحاد ایالات شمال و جنوب آمریکا روی بریتانیا هم تأثیر گذاشت و به تصویب اصلاحات قانونی مختلف در دهه 1860 و نیز اصلاح قوانین حق رأی در بریتانیا منجر شد. بدون این تحول در آمریکا، برخی رخدادهای دموکراتیک در انگلیس و نقاط دیگر دنیا احتمالاً در زمانی دیرتر انجام می شد.


منابع: ایسنا، سایت تاریخ ایرانی