تبیان، دستیار زندگی
چمدان لباس های پاییزی كم كم از انبار بالا می آمد و مادرجان هم درز لباس ها را می گرفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خش خش

چمدان لباس های پاییزی كم كم از انبار بالا می آمد و مادرجان هم درز لباس ها را می گرفت. چرخ های طوافی كه داد می زدند اناره، گل انار... چرخ های طوافی كه داد می زدند باقالی داغ... چرخ های طوافی كه داد می زدند لبو داغه، لبو... دیگر پاییز رسیده بود به پای پنجره، پشت در.

بخش خانواده ایرانی تبیان

پاییز

چمدان لباس های پاییزی كم كم از انبار بالا می آمد و مادرجان هم درز لباس ها را می گرفت. چرخ های طوافی كه داد می زدند اناره، گل انار... چرخ های طوافی كه داد می زدند باقالی داغ... چرخ های طوافی كه داد می زدند لبو داغه، لبو... دیگر پاییز رسیده بود به پای پنجره، پشت در. كافی بود آستین های ژاكت ات را تا انگشت پایین بكشی و چشم هایت را ببندی و پیچ گوش هایت را كمی بپیچانی تا صداها را گرم و با وضوح بهتر بشنوی؛ مثلا صدای باد كه می پیچید تا انتهای كوچه و باز برمی گشت، صدای شاخه های درخت، صدای پره آخرین دوچرخه های كوچه، صدای شب كه زودتر از همیشه از راه می رسید... و البته صدای قدم های عابرهای پیاده كه فقط همین یك فصل این همه صدا دارد، این همه خش خش و این همه... .

حالا هم پاییز رسیده پشت در... نگاه كن! نارنگی ها نارنجی شده، بو كن! ببین خانه را عطر خورش بِه مادرجان گرفته، ببین دستكش های قرمزم را گذاشته ام جلوی در، شیشه های رنگی ترشی را ببین، خرمالوهای گس را چیده ام لبه پنجره و همین روزهاست كه گلدان ها را از بیرون بیاوریم؛ نكند یخ بزنند. باید قلمه بزنیم از برگ بنفش ها، باید برای بهار گلدان تازه بخریم. تا بهار اما كلی مانده و تا آن وقت نگاه كن!

آستین های ژاكتم را تا انگشت پایین كشیده ام، نشسته ام پای پنجره و پیچ گوش هایم را هم پیچانده ام كه گرم و با وضوح بشنوم؛ خش خش قدم هایت كجاست؟



منبع:همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .