پاسخی به نقد کتاب رحمت واسعه (۳)
نوشته: سید ابوالفضل طباطبایی (محقق کتاب)
تعداد افراد در قیام توابین
در این نقد، با اشاره به این نقل حضرت آیتالله بهجت قدسسره که توابین ۴٠٠٠ نفر بودند و همگی در قتال با ابنزیاد کشته شدند، چنین گفته شده است: «واقعیت این است که من مراجعه کردم، اولاً کل این نیروها ۴٠٠ نفر هستند؛ تاریخ طبری جلد ۵ صفحه ۵٩٧ و ترجمه ابناثیر جلد ۶ صفحه ٢۴ میگوید: سلیمانبنصرد ۴٠٠ سوار همراه داشت که فرماندهی آنها را به مسیببننجبه سپرد که اینها مأمور جنگیدن باشند. در خود ابناثیر جلد ۶ صفحه ٢٩ هست که تعداد باقیمانده توابین به دستور رفاعه برگشتند و ما بعداً همین رهبر را در کنار مختار میبینیم و این نکته درستی نیست که همه کشته شدند».
اما واقعیت آن است که تعداد چهارهزار نفر در تواریخ نقل شده است و در پاورقی مطلبی تحت عنوان «توبه هم راهی دارد» در صفحه ١٧١ کتاب رحمت واسعه، متن الاستیعاب آمده که به تعداد چهار هزار نفر تصریح کرده است. و اما در این باب که این تعداد کشته شدند، در الطبقاتالکبری نیز مطلب به این صورت بیان شده است: «ولّوا أمرهم سلیمان بن صرد و قالوا: نخرج إلى الشام فنطلب بدم الحسین. فسموا التوابین. و كانوا أربعة آلاف. فخرجوا فأتوا عین الوردة و هی بناحیة قرقیسیاء فلقیهم جمع من أهل الشام و هم عشرون ألفا علیهم الحصین بن نمیر. فقاتلوهم فترجل سلیمان بن صرد فقاتل فرماه یزید بن الحصین بن نمیر بسهم فقتله فسقط و قال: فزت و رب الكعبة. و قتل عامة أصحابه و رجع من بقی منهم إلى الكوفة؛ توابین رهبری را به سلیمانبنصرد واگذار کردند و گفتند: «به خونخواهی حسین علیهالسلام بهسوی شام حرکت میکنیم»، و [اینگونه] «توّابین» نامیده شدند. آنها چهارهزار نفر بودند. سپس حرکت کرده، به عینالورده که منطقهای در قرقیسیا بود رسیدند. گروهی از شامیان به سرکردگی حصینبننمیر که تعدادشان بیستهزار نفر بود، با آنها روبهرو شدند. سلیمانبنصرد پیاده شد و با آنها جنگید. یزیدبنحصینبننمیر تیری به طرف او روانه ساخت و او را نقش بر زمین کرد. در این حال سلیمان ندا برآورد: به خدای کعبه رستگار شدم. [سپس] عموم اصحاب سلیمان کشته شدند و اندکی از آنها که باقی ماندند به کوفه بازگشتند».[۲۰]
تعبیر «قتل عامّة اصحابه» نشاندهنده این است که گروه توابین ازسوی لشکر ابنزیاد تارومار شدهاند و در چنین شرایطی عرفاً تعبیر «همگی کشته شدند» صحیح است و برگشت اندک افرادی از آن گروه منافات با این تعبیر ندارد؛ زیرا اینجا سخن از دقتهای عقلی و ریاضی نیست، و الا در باب اصحاب حضرت سیدالشهدا علیهالسلام هم نباید بگوییم که همه یاران آن حضرت شهید شدند؛ زیرا افراد انگشتشماری مانند جناب حسن مثنی رحمهالله زنده ماندند، حال آنکه این تعبیر در لسان عالِم و عامی رایج است.
اما آنچه در تاریخ طبری آمده است، این است که شانزده هزار نفر با سلیمان بیعت کردند و تنها چهار هزار نفر در نخیله جمع شدند و سلیمان سه روز در آنجا ماند و عدهای از افراد مورد اعتماد را بهسوی متخلّفین فرستاد تا آنکه هزار نفر دیگر به آنان اضافه شد.[۲۱] پس از این، گروهی از کوفه برای منصرف کردن سلیمان، با او گفتوگو کردند، ولی او پیشنهاد آنان را نپذیرفت و لشکریان حرکت کردند و در بین راه، حدود هزار نفر از افراد لشکر او کاسته شد.[۲۲] پس از این، طبری ذکر کرده است که سلیمانبنصرد پیش از آغاز جنگ، چهارصد سواره از سپاه خود را به فرماندهی مسیّببننجبه راهی کرد تا پیش بروند و وقتی با اولین لشگر از لشگریان دشمن مواجه شدند، با اسبها یکسره بر آنان بتازند و اگر در کار خویش موفق نشدند، بهسوی سلیمان بازگردند.[۲۳] و در ادامه آمده است که مسیّب و یارانش روانه میشوند و اموری برایشان رخ میدهد و اطلاعاتی هم کسب میکنند و بهسوی سلیمان و لشکریانش میآیند و جدال اصلی پس از این ماجرا آغاز میشود.
و اما آنچه در تاریخ کامل ابناثیر در ضمن حوادث سال ۶۵ هجری آمده، با اندک اختلافهایی در عبارت، همان است که در تاریخ طبری ذکر شده است.[۲۴]
نتیجه آنکه نقل طبری و ابناثیر نیز تعداد چهارهزار نفر را برای سپاه توابین تأیید میکند.
توجه امام علیهالسلام به نسلِ دشمنان
در بخشی از این نقد چنین آمده است: «در کتاب آمده است که امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا شمشیر که میزد به پشت این فرد نگاه میکرد، به اعقاب اشخاص نگاه میکرد؛ اگر میدید پشت این فرد انسانِ مومنی هست، او را نمیکشت، و الا میکشت». ناقد، کتبی که این روایت در آن آمده است را ضعیف دانسته است و در ادامه چنین میگوید: «... بعد گفتند که این چه استبعادی دارد؟ این یکی از لغزشهای عاشورانگاری است. یک مطلب را میگویند و میگویند که چه استبعادی دارد؟ بله استبعادی ندارد، اما این لزوماً واقع نشده است ...». در پایان، اشکال دیگری بر این مطلب وارد شده است و آن اشکال این است که امثال این وقایع، شأنشان این است که بهطور متواتر نقل شوند؛ مانند اینکه در یک روزنامه نوشته شود که تهران دچار زلزلهی هشت ریشتری شد و در روزنامههای دیگر چنین مطلبی عنوان نشود؛ شأن این خبر اقتضا میکند که همه روزنامهها آن را بنویسند. بنابراین اگر آیندگان آن را فقط در یک روزنامه دیدند، باید این خبر را کنار بگذارند.
پاسخ به این مطلب، بیانی مفصل و جامع را میطلبد که البته این نوشتار گنجایش آن را ندارد و نیازمند مبحثی مستقل است؛ چراکه این سخن، از نوعی دیدگاه درباره تاریخنگاری و همچنین از نوعی بینش به امام و افعال او سرچشمه میگیرد.
اولاً باید مشخص شود که برای تبیین صحت و سقم وقایع عاشورا چه ملاکی داریم و اساساً آیا میتوانیم در این باره نگاهی صددرصدی داشته باشیم و بر روی همه نقلهای تاریخ عاشورا، مُهر درست یا غلط بنهیم یا خیر؟
پاسخ آن است که بیشک ملاکهایی برای این تشخیص وجود دارد که هر یک باید مطرح شده، مورد بررسی قرار گیرد. نگاه به سلسله اسناد روایات واقعه عاشورا و ارزش علمی کتابهایی که این وقایع در آنها ثبت شده، از جمله این ملاکها هستند. دو امری که در حال حاضر بسیاری ادعا میکنند که براساس آن عمل میکنند، ولی درواقع رفتاری مخالف گفتارشان از ایشان سرمیزند؛ زیرا وقتی مطلبی از تاریخ طبری و کامل ابناثیر نقل میشود، غالباً در پی خدشهدار کردن آن نیستند و گویا صرف نقل از این منابع را موجب اعتبار میدانند، حال آنکه کسانی که اندکی با اینگونه تواریخ سروکار داشتهاند میدانند که اصلاً مبنای امثال طبری، ابناثیر و ذهبی، بر پوشاندن برخی حقایق بوده است؛ چراکه آن حقایق را با مرام و مسلک خود سازگار نمیدانستند.[۲۵] از سوی دیگر، تاریخنویسان، چه در تاریخ اسلام و چه در غیر آن، بنا بر این نداشتهاند که فقط اخباری که صددرصد یقین به صحت آن داشتهاند، نقل کنند؛ وگرنه حجم انبوهی از اخبار تاریخی باید کنار گذاشته میشد. بهویژه در تاریخ عاشورا، اگر بخواهیم بنا بر این اصل پیش برویم که نقلها باید صحیحالسند یا متواتر باشند، بسیاری از روایات را باید کنار بگذاریم که برخی از آنها در میان همه علما پذیرفته شده هستند. ما در بین نقلهای مربوط به واقعه عاشورا، مطالب بسیاری داریم که کسانی که در لشکر عمر سعد بودهاند و به جنگ با اباعبدالله الحسین علیهالسلام پرداختهاند، آن را گزارش کردهاند و علمای بزرگ نیز آن را در کتب خود آوردهاند؛ چراکه مویدات و قرائنی غیر از صحت سند، در این نقلها وجود دارد که موجب میشود به درست بودن این اخبار اطمینان پیدا شود. البته ناگفته نماند که در چنین جایگاهی، دأب علما همیشه بر اطمینان به صحت نبوده است، بلکه بسیاری از اخبار با توجه به عدم منافات با اصول عقاید و مسلمات تاریخی نقل شدهاند؛ یعنی همان عدم استبعاد که مورد توجه حضرت آیتالله بهجت قدسسره قرار داشته است.
بنابراین اگر بخواهیم در تمام جزئیات، در پی اثبات وقوع باشیم، در بسیاری از موارد به بنبست میخوریم. ما وقتی در کتب سیره و مقتل نظر میکنیم، میبینیم بسیاری از فحول فن، در باب یک ماجرای تاریخی، مانند نحوه شهادت حضرت عباس علیهالسلام چند روایت را نقل کردهاند که گاهی برخی از آنها با هم قابل جمع هم نیستند؛ بنابراین قطع داریم که بیش از یکی از آنها در واقع تحقق پیدا نکرده است، ولی بااینحال نقل آن را کتاب به کتاب و نسل به نسل ادامه دادهاند و اهتمام بسیاری در حفظ همین نقلهای گوناگون داشتهاند.
حضرت آیتالله بهجت قدسسره نیز در توصیه به مبلغان بر این امر تأکید داشتند که در بیان وقایع مربوط به حضرت سیدالشهداء علیهالسلام ناقل مطالب باشند و از خود چیزی اضافه نکنند و اگر مطلبی با مسائل اعتقادی و مسلّمات تاریخی منافات نداشت، بیان آن را به این صورت که استناد به نقل داده شود، بلا اشکال میدانستند.
نکتهی دیگر این است که معظمله یک مبنای کلی در مصائب عاشورا داشتند و بارها آن را تکرار میکردند. ایشان مصائب عاشورا را به فضائل امیرالمومنین علیهالسلام تشبیه میکردند؛ یعنی هم از حیث ظاهری و هم از حیث باطنی هر چه بخواهند در مصیبت حضرت غلوّ کنند، هم در ظاهر و هم در باطن باز از واقعِ امر پایینتر است؛ مانند فضائل امیرالمومنین علیهالسلام که هر چه بخواهند بالاترین حد آن را بگویند، باز هم واقعِ مطلب از آن بالاتر است.[۲۶]
بخش بعدی را اینجا ببینید
پانوشتها:
[۲۰] . محمدبنسعد؛ الطبقاتالکبری، ج۴، ص۲۱۹ ۲۲۰ (بیروت: دارالکتب العلمیة، ۱۴۱۰ق).
[۲۱] . طبری، محمدبنجریر؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۵٨۴ (بیروت: دارالتراث، ۱۳۸۷ق).
[۲۲] . همان، ص۵٨٩.
[۲۳] . همان، ص۵٩۶.
[۲۴] . ابناثیر، علیبنابیالکرم؛ الکامل، ج۴، ص١٧۶ و ١٨١ (بیروت: دارصادر داربیروت، ١٣٨۵ق).
[۲۵] . گمان نشود که این کلام بهمعنای این است که اینگونه منابع را باید بهکلی کنار گذاشت؛ چراکه به فرموده آیتالله بهجت قدسسره، در میان این کتابها نیز حجتهایی برای شیعه پیدا میشود. بهطور مثال درباره واقعه عاشورا، با اینکه بیان جنایات یزیدیان یا معجزات و خوارق عاداتی که نشانهی حقانیت امام حسین علیهالسلام است با مذاق برخی مورخان سازگار نبوده، ولی باز هم میبینیم که در بسیاری از موارد، نقلهایی را ذکر کردهاند که بیانکننده همین حقایق بوده است؛ مثلاً در تاریخ طبری آمده که در مدینه قبل از وصول خبر شهادت حضرت سیدالشهداء علیهالسلام ندایی از غیب شنیده شد که با لسانِ شعر میگفت: قاتلین آن حضرت، بر لسان حضرت موسی و عیسی و سلیمان علی نبینا و آله و علیهم السلام، لعن شدهاند. (ر.ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۶۷) البته در بسیاری از موارد، پس از نقل چنین روایاتی مطالبی گفتهاند که نشاندهنده استبعاد آنان در آن باره است؛ مثلاً ابنکثیر دمشقی این شعر را از زبان امسلمه علیهاالرحمة نقل میکند و سپس میگوید: «قد روی من طریق أخری عن ام سلمة بشعر غیر هذا فالله أعلم؛ از طریقی به غیر از طریق این روایت، شعر دیگری هم از زبان امسلمه نقل شده و خدا [درباره صحت و سقم این نقلها] داناتر است»؛ دمشقی، اسماعیلبنکثیر؛ البدایة و النهایة، ج٨، ص٢٠١ (بیروت: دارالفکر، ١۴٠٧ق).
[۲۶] . حضرت آیتالله بهجت قدسسره در این باره بارها به این روایت استشهاد میکردند که: «لو لا أن یقول فیك طوائف من أمّتی ما قالت النصارى فی عیسى بن مریم لقلت فیك الیوم قولا لا تمرّ بملإ إلّا أخذوا من تراب رجلیك و من فضل طهورك فیستشفون به ...»؛ اعلام الوری، ج١، ص٣۶۶ (قم: آل البیت، ١۴١٧ق).