ترور اشتباهی!
روز هشتم آبان 1304 واعظ قزوینی مدیر روزنامه «رعد» قزوین كه برای اخذ امتیاز نشریه خود به تهران آمده و راهی مجلس شورای ملی بود، به صورت اشتباهی به جای ملك الشعرای بهار ترور شد و به قتل رسید.
ترورهای زیاد حکومت رضاخانی
دوران حكومت رضاخان پهلوی شاهد ترورهای بسیاری بود. یكی از دردناكترین این ترورها، كشتن واعظ قزوینی بود. ترور وی تنها به خاطر شباهت چهره او با ملك الشعرای بهار رخ داد. «بهار» محكوم به مرگ شده بود و «قزوینی» به جای وی توسط آدمكشان رضاخان كشته شد.
این حادثه یك روز قبل از تصویب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شورای ملی (8 آبان 1304) به وقوع پیوست. در آن زمان رضاخان كه خود را برای تاجگذاری آماده می كرد غیر مستقیم نمایندگان مخالف انقراض حكومت قاجار را به مرگ تهدید كرده بود. در روز رأی گیری مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمایندگان جلوگیری كنند تا مجلس از اكثریت نیفتد. حتی در بخش تماشاچیان نیز مأموران مسلحی مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپیشامد غیر مترقبه ای جلوگیری كنند.
ملك الشعرای بهار كه در 1302 ازسوی مردم «ترشیز» و «كاشمر» به مجلس پنجم راه یافته بود، در مخالفت با رضاخان در كنار سید حسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندی علیه رضاخان كه در آن زمان نخست وزیر بود، ایراد كرد و تلاشهائی را كه در جهت تحكیم اقتدار وی در مجلس صورت می گرفت، مورد انتقاد شدید قرار داد. در پی این نطق، ملك الشعرای بهار كه از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونیت سیاسی اش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وی صادر شد.
بهار می گوید: «قبل از آنكه نطق كنم، یكی از پادوهای اكثریت به من نزدیك شد و گفت: پس از نطق، نایست و زود برو!»
بهار ادامه می دهد: «من نیز پس از نطق نایستادم زیرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه ای داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بیرون، بلكه در اتاقی تنها نشسته و سیگاری آتش زده بودم و به اوضاع كشور و آتیه مملكت و آتیه خود فكر می كردم. آنها (آدمكشان) فكر كردند من بیرون رفتم تا بگریزم.»
در همین موقع واعظ قزوینی مدیر روزنامه نصیحت قزوین كه از قزوین برای اقدام در رفع توقیف روزنامه اش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و یك برگ ورود به پارلمان را تحصیل كرده بود، پس از اخذ بلیط ورودی به آبدارخانة مجلس رفته و مشغول خوردن چای بود، پس از صرف چای از آبدارخانه خارج شد كه به طرف پارلمان برود. قیافة واعظ قزوینی بی شباهت به ملك الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملك الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود كه كلك ملك الشعراء را بكنند همین كه واعظ نزدیك در بهارستان رسید كه از مجلس خارج شده و به طرف در سرسرای پارلمان برود و داخل جلسه شود تروریست ها دست به كار شده چند تیر به طرف وی شلیك كردند. یكی از تیرها به گردن واعظ اصابت كرد. بیچاره واعظ كه از همه جا بی خبر و نمی دانست این ماجرا چیست در حالی كه خون از گردنش جاری بود به طرف مدرسة سپهسالار پای به فرار گذاشت. تروریست ها در تعقیب او شروع به دویدن كردند. جلو در مدرسه سپهسالار پله ای بود كه بیچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخیص دهد ناچار به زمین خورد، تروریست ها رسیدند، پهلوان زادة یزدی با چاقو مشغول بریدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نكرده بودند كه به اشتباه خود واقف شدند. در همین موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهمانی بود فوراً به او تلفن می كنند كه ملك الشعراء كشته شد.
ملت جلو بهارستان ملك الشعراء را كشتند
سردارسپه هم نتوانست این قضیه را مكتوم دارد تا بعداً خبر كامل چگونگی قتل ملك الشعراء به او برسد فوراً به اطرافیان خود می گوید كه: ملت جلو بهارستان ملك الشعراء را كشتند ولی بعداً كه جلسه به هم می خورد و عده ای از نمایندگان به سفارت فرانسه می روند تا در جلسه میهمانی حضور به هم رسانند یكی دو نفر از آنها ابتدا ملك الشعراء را در درشكة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشایعت كردند كه از خطر احتمالی وی را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازه واردین كه از مجلس آمده بودند سئوال می كند كه ملك الشعراء را چگونه كشتند؟ آنها جواب دادند كه ملك الشعراء را نكشته اند بلكه شیخ دیگری را كشته اند و ما خودمان ملك الشعراء را تا در منزلش مشایعت كرده و اینجا آمدیم. سردارسپه با نگرانی می گوید «معلوم می شود اشتباهی كشته اند.» وی سپس سراسیمه سفارت را ترك كرد.
ملك الشعرای بهار نیز در كتاب «تاریخ مختصر احزاب سیاسی»، حادثه ترور كسی كه به جای وی كشته شد را این گونه توضیح می دهد:
«... نمی دانم كیست كه بعضی تدابیر را با تقادیر خود به هم می زند؟ من در اتاق اقلیت سیگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوین، مُدیر دو جریدة نصیحت و رعد كه از قزوین برای رفع توقیف جریده اش به تهران آمده بود با یكی از رفقایش برای تماشای جلسة تاریخی و دیدن هنرنمایی رفقا و هم مسلكانش به بهارستان آمد... حاج واع1 با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة كوچك و ریش مختصر و قد بلند و قدری لاغر، با همان گامهای فراخ و بلند به عین مثل ملك الشعراء بهار. از در بیرون رفت كه ازآنجا به طرف راست پیچیده از در تماشاچیان وارد گردد. حضرات آدمكشان رضاخان در زیر درختها و پشت دیوار دو طرف در، به كمین نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ایستاده بود، كه دیدند بهار از در بیرون آمد، اینجا بود كه شلیك یكمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار می دود، خونیان از پیش دویده، در جلو خان مسجد به او می رسند. واعظ آنجا به زمین می خورد، پهلوانان ملی! بر سرش می ریزند و چند چاقو به قلب واعظ می زنند و سرش را با كارد می بُرند!... رئیس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه میهمان بود. به ایشان راپورت فوری داده می شود «ملت»! ملك الشعراء بهار را كشته اند! ایشان هم به یكی دو نفر از وزارء این خبر مهم را می دهند و می فرمایند كه ملت، فلانی [بهار] را به قتل آوردند!»
به این ترتیب بیچاره واعظ قزوینی به جای ملك الشعراء مقتول گردید بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خون بها به ورثة واعظ قزوینی بپردازند ولی گویا ورثه اش هر چه این طرف و آن طرف زدند و اقدام كردند وجه مزبور را نتوانستند دریافت نمایند و خون واعظ بیچاره پایمال شد.
منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی