تبیان، دستیار زندگی
استاد جلال الدین فارسی به لحاظ دامنه فعالیت های فکری وسیاسی خویش در خارج از کشور،با امام وفرزند گرامی او ارتباطی صمیمی داشته وهمین صمیمیت موجب گشته تا بر نکاتی وقوف یابد که عمدتا از منظر دیگران پنهان مانده است.گفت وشنود پیش روی،شمه ای از این نکات را در خو
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

گفت وشنود باجلال الدین فارسی در رابطه با شهید خمینی

استاد جلال الدین فارسی به لحاظ دامنه فعالیت های فکری وسیاسی خویش در خارج از کشور،با امام وفرزند گرامی او ارتباطی صمیمی داشته وهمین صمیمیت موجب گشته تا بر نکاتی وقوف یابد که عمدتا از منظر دیگران پنهان مانده است.گفت وشنود پیش روی،شمه ای از این نکات را در خود دارد.امید آنکه مقبول افتد.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
گفت وشنود باجلال الدین فارسی در رابطه با شهید خمینی

از هر امکانی برای مبارزه با رژیم شاه استفاده می کرد

عده ای ادعا می کنند شهید آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی،چندان اهل مبارزه با رژیم شاه نبود و اعتقاد داشت دست کم در مقاطعی،حفظ آرامش بیشتر به صلاح امام ومرجعیت ایشان است. شما دراین باره چه تحلیلی دارید؟

بسم الله الرحمن الرحیم.این نوع اظهار نظرها از سر بی اطلاعی محض است. بهتر است برای پاسخ به این شبهه، به مستندات تاریخی اشاره کنم. وقتی برای نخستین بار امام را بازداشت کردند و به تهران آوردند و ایشان مدتی در حبس و سپس در حصر بودند و پس از نزدیک به یک سال آزاد شدند و به قم برگشتند، ما در جمعیت موتلفه، قرار گذاشتیم تا به دیدن ایشان برویم و از دیدگاه های امام -که نمی توانستند به شکل علنی مطرح کنند- آگاه شویم.من اولین بار، حاج آقا مصطفی را آنجا دیدم. صحبتی بین ما رد و بدل نشد، ولی کاملاً مشخص بود مدیریت رابطه گروه های سیاسی با امام، به عهده اوست و با دقت و پیگیری بی نظیری برای پیشبرد نهضت امام تلاش می کند. البته ظاهراً در امور دخالت نمی کرد، اما کاملاً مشخص بود با نیات پدر همراه و هماهنگ است.

این برداشت در ذهنم بود تا سال 1349 که به لبنان رفتم و در آنجا ویزای عراق گرفتم تا در نجف حضور امام برسم. در آنجا بود که از نزدیک با حاج آقا مصطفی آشنا شدم و با هم صحبت کردیم. البته ایشان از روی آثار منتشر شده و فعالیت هایی که در ایران کرده بودم، مرا می شناخت و با فعالیت های سیاسی و فرهنگی ام آشنا بود.

ایشان خانه محقر و کوچکی داشت که در طبقه پایین آن سمت راست، اتاق کوچکی بود که من ده دوازده بار، به آنجا رفتم و به شکل محرمانه در باره پیشبرد مبارزات در خارج از کشور، به خصوص سوریه و لبنان با ایشان مذاکره کردم و فهمیدم در مبارزه با رژیم شاه، مواضع بسیار تند و قاطعی دارد و حتی خودش را به آب و آتش می زند و از کمترین امکانات هم برای مبارزه با شاه استفاده می کند و واقعاً حاضر است حتی جانش را هم در این راه بدهد. کسانی که این حرف ها را می زنند، احتمالاً مورد اعتماد حاج آقا مصطفی نبوده اند و از آنجا که او انسان بسیار باهوش وبا سیاستی بود، بدیهی است افکارش را با هر کسی در میان نمی گذاشت و حتی گاهی برژس هم جلوه می داد! در مذاکرات مفصل و مهمی که با ایشان داشتم -و متأسفانه نمی شود آنها را بیان کرد- متوجه شدم خواهان شدیدترین برخوردها با رژیم شاه است و در این راه از هیچ کسی و هیچ چیزی واهمه ندارد.

چطور است که این مذاکرات را، پس از گذشت نزدیک به چهار دهه از انقلاب، باز هم نمی شود بیان کرد؟

در کتاب «زوایای تاریک» به بعضی از نکاتی که با ایشان مطرح می کردم- البته بی آنکه نامی از ایشان ببرم- اشاره کرده ام، ولی هنوز بخش هایی ازآنها قابل انتشار نیستند. اجمالاً به دو مورد اشاره می کنم. یکی ایجاد شبکه ای نفوذی در ارتش شاه بود. ایشان عده ای از افسران را  ?که یکی از آنها خویشاوند دور امام بود- در ارتش شناسایی کرده بود. البته ساواک بعدها، عده ای از آنها را شناسایی کرد و از بین برد. ایشان برای ارتباط با این شبکه نفوذی که تا حدی سر و سامان پیدا کرده بود، عده ای از طلبه ها را که تا مرزها رفت و آمد می کردند، از نظر فکری و شاید هم تدارکاتی تجهیز می کرد که رفتارهای آینده این شبکه را برای عواملی که در ایران بودند، توجیه کنند.

این قضیه مربوط به چه مقطعی است؟

مقطعی که رابطه ایران و عراق به هم خورده و حزب بعث دست مبارزان ایرانی را تا حد زیادی باز گذاشته بود. مورد دیگر این است که ایشان معتقد بودند حاکمیت عراق آمادگی کامل دارد تا امکاناتی را در اختیار مبارزان بگذارد و می شود از این امکانات، استفاده کرد و ضرورتی برای وصل شدن به جنبش های اسلامی لبنان یا سوریه نیست. البته بنده از جهات امنیتی، این دیدگاه را قبول نداشتم و زیر بار نرفتم، ولی در عین حال نگران بودم اگر این ایده در عراق عملی شود، به نهضت لطمه خواهد خورد و گفتم: امکان دستگیری افراد توسط ساواک، در اینجا وجود دارد و اگر آنها را به تلویزیون ببرند و افشاگری کنند، آبروی کل جنبش اسلامی می رود! اما به هر حال ایشان چنین فکری را در ذهن داشت. بنابراین مشخص است ذهن ایشان دائماً درگیر مبارزه با رژیم شاه بود و می خواست از هر امکانی برای این هدف استفاده کند. روزی که به عراق وارد شدم، یکی دو روز از قتل بختیار به دست عوامل ساواک گذشته بود و خانواده اش مایل بودند با من صحبت کنند که قبول نکردم. غرض اینکه چون همکار بختیار در آن ایام به عنوان یک مبارز فراری به عراق آمده و بختیار را کشته بود، از آن به بعد قرار شد کسانی که فقط از طرف چهره های شناخته شده ضد رژیم، از جمله حاج آقا مصطفی نامه داشتند، از امکاناتی که در اختیار مبارزان بود استفاده کنند.

از این نگرانی خود با امام هم صحبتی کردید؟ واکنش ایشان چه بود؟

بله، به ایشان گفتم: استفاده از امکانات عراق برای پیشبرد نهضت به صلاح نیست. نمی دانم ایشان از دیدگاه حاج آقا مصطفی مطلع بودند یا نه، ولی ابداً نظر خوشی به حزب بعث نداشتند و لذا از امکاناتی که در اختیار مخالفان رژیم شاه قرار می داد، استفاده نکردند. البته این را هم باید گفت که احتمالا امام در جایگاه رهبری نهضت و با شأن و مرتبه بالایی که داشتند، استفاده از این امکانات را در شأن خود نمی دانستند، ولی وضعیت حاج آقا مصطفی فرق می کرد. ایده حاج آقا مصطفی را به اطلاع امام رساندم. بعدها شنیدم حاج آقا مصطفی به قطب زاده یا آقای دعایی شک کرده بود که به امام گفته باشند و کسی به من شک نکرد! به حضرت امام عرض کردم: «اگر خواستید در این زمینه اقدامی کنید، اجازه بدهیدمن از عراق خارج شوم، چون اگر بعثی ها مطلع شوند من مانع از همکاری مبارزان ایرانی با آنها شده ام، برای خروجم مانع تراشی می کنند، مخصوصاً که گذرنامه ام هم دست سازمان امنیت نجف بود و باید از آنجا می گرفتم». البته در نهایت هم نتوانستم گذرنامه بگیرم و با گذرنامه جعلی، از عراق خارج شدم. معلوم  شد مذاکراتم با حاج آقا مصطفی لو رفته است! مثلاً به حاج آقا مصطفی گفته بودم: اگر برایم مشکلی پیش آمد، به شبکه مبارزاتی ما در سوریه و لبنان خبر بدهید!

احتمال می دهید چه کسی این مذاکرات را لو داده باشد؟

در یکی دو جلسه از مذاکرات ما، فردی از اعضای اولیه تیم ترور حسنعلی منصور بود که بعدها به بیروت رفت و در آنجا با عامل ساواک در بیروت همکاری کرد و گذرنامه گرفت و به ایران برگشت و دیگر هم کسی او را در محفلی ندید! شاید حزب بعث از طریق این فرد، از مذاکرات ما اطلاعاتی پیدا کرده باشد.

آیا در عراق کسی متوجه فعالیت های ایشان شده بود؟

حاج آقا مصطفی فوق العاده مقید به رعایت اصول امنیتی بود و هر حرفی را به هر کسی نمی زد، با این همه ودر نگاه کلی،کاملاً مشخص بود چه گرایش هایی دارد. نتیجه اش هم شایعات عجیب و غریبی بود که در نجف علیه او می ساختند تا بدین وسیله به شخصیت امام صدمه بزنند. بعضی ها هم با تظاهر به دلسوزی نزد امام می آمدند و این شایعات را مطرح می کردند که امام به دلیل علاقه ای که به آقا مصطفی داشتند، اعتنا نمی کردند. اغلب این شایعات توسط کسانی ساخته می شد که پشت پرده با رژیم روابط صمیمانه ای داشتند و عملاً عامل دربار در حوزه علمیه نجف بودند. من کانون هایی را که علیه آقا مصطفی در نجف شایعه می ساختند، خیلی خوب می شناختم. بعضی از آنها حتی وجاهت علمی و حوزوی هم برای خودشان دست و پا کرده بودند و ساواک از طریق آنها سعی می کرد به جایگاه امام و نهضت لطمه بزند.

ظاهراً حاج آقا مصطفی چند بار هم به سوریه و لبنان سفر کرد. از این سفرها مخصوصاً سفر آخر، خاطراتی را بیان کنید؟

ایشان اکثراً در راه حج عمره، می آمد و سری به ما می زد و مدت کوتاهی پیش ما می ماند، از جمله سه بار به دمشق و منزل ما آمد. آخرین بار هم همراه مرحوم حاج احمد آقا و آقای بجنوردی برای ناهار آمد. ایشان بسیار علاقمند بود میزان علاقه جریانات سیاسی لبنان، به ویژه روحانیون را نسبت به امام بداند و اخبار و جریانات مذهبی و سیاسی لبنان را- که در آن نام و جایگاه امام محوریت داشتند- با دقت و علاقه دنبال می کرد. این جور اطلاعات را هم عمدتاً من به ایشان می رساندم، چون شاید در آن مقطع اگر نگویم تنها فرد، اما جزو معدود افرادی بودم که برای تثبیت و ارتقای مرجعیت امام، تا پای جان ایستادگی می کردم. امام هم از این موضوع مطلع بودند و به همین دلیل زیاد به من لطف داشتند. حاج آقا مصطفی هم از صحت اطلاعاتی که به ایشان می دادم، اطمینان داشت و از اینکه در آن ایام غربت امام، کسی را در لبنان داشت که از دل و جان برای گسترش نام و نفوذ امام تلاش می کرد، از صمیم دل خوشحال بود. آقا مصطفی در دفاع از حریم مرجعیت امام، با کسی تعارف نداشت و خیلی قاطع و جدی حرفش را می زد.

چه ویژگی هایی را در ایشان می پسندیدید؟

حاج آقا مصطفی بسیار بی تکلف، مهربان و صمیمی بود و ذره ای تکبر و تظاهر در رفتارش وجود نداشت. حقیقتاً به مال دنیا بی اعتنا بود و یک زندگی محقر و در سطح پایین طلبه ها داشت.

در باره شهادت ایشان تحلیل های زیاد و گاه متناقضی وجود دارد. تحلیل شما چیست؟

آخرین بار که به سوریه آمد، دیدم خیلی لاغر شده است! البته لاغر شدن به نفع ایشان و برای سلامتیش مهم بود، اما شنیده ام اگر کسی به سرعت و در ظرف مدت کوتاهی وزن زیادی را کم کند، دچار عوارض بدی می شود و حتی گاهی سکته می کند. با این همه فکر نمی کنم ایشان به مرگ طبیعی از دنیا رفته باشد. در آن جلسه آخر نشانه ای از بیماری در ایشان ندیدم و اتفاقاً خیلی هم سرحال و با نشاط بود.

و سخن آخر؟

خاطره شیرینی از رفتار بی تکلف و بی ریای ایشان در ذهنم باقی مانده است که مایلم نقل کنم. در لحظه آخر که از من خداحافظی کرد و رفت، دیدم باز برگشت و در زد. رفتم و در را باز کردم و دیدم همه پول هایش حتی پول خردهایش را هم از جیبش در آورده است و دارد به من می دهد! دسته های دلار و پوند را به او نشان دادم و گفتم: برای مبارزه کمک های مالی فراوانی از ایران می رسد و نیازی به پول شما نیست. یادم هست حتی خندیدم و گفتم: نیازی به پول خردهای شما نیست، ولی ایشان اصرار کرد و گفت: این حداقل کاری است که می تواند برای کمک به ترویج نام و جایگاه امام کند و خواهش کرد دستش را رد نکنم! بعد هم خداحافظی کرد و رفت و دیگر ایشان را ندیدم و این خاطره شیرین برای همیشه در ذهنم ماند.


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران