تبیان، دستیار زندگی
نام اردشیر زاهدی با چند ویژگی در تاریخ ایران شناخته می شود: دو دوره سفارت ایران در امریكا كه دوره دوم آن تا 1357 ش یعنی پیروزی انقلاب اسلامی دوام داشت. دوم به واسطه اینكه داماد شاهنشاه ایران محمد رضا شاه (1298 1359 ش) و به
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

سفیر کبیری که همیشه داماد بود

نام اردشیر زاهدی با چند ویژگی در تاریخ ایران شناخته می شود: دو دوره سفارت ایران در امریكا كه دوره دوم آن تا 1357 ش یعنی پیروزی انقلاب اسلامی دوام داشت. دوم به واسطه اینكه داماد شاهنشاه ایران محمد رضا شاه (1298    1359 ش) و به واسطه برپایی مهمانیهای پر زرق و برق و عیاشیهای مفرط و ولخرجیهای گزاف او از سرمایه ملت ایران برای جلب نظر آمریكاییها.

فرآوری: فهیمه السادات آقامیری-بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
سفیر کبیری که همیشه داماد بود

خاندان زاهدی ناجی پهلوی

اردشیر زاهدی فرزند سپهبد فضل الله زاهدی (1271  1342ش) به سال 1307 ش در تهران به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در تهران و اصفهان گذراند و برای ادامه تحصیلات در 1323 ش به دبیرستان اسلامیه بیروت رفت و یك سال بعد عازم آمریكا شد و در 1329 ش در رشته مهندسی كشاورزی و علوم اقتصادی از دانشگاه یوتا فارغ التحصیل شد و در این مدت زبانهای انگلیسی و فرانسه را فرا گرفت.
پس از بازگشت به ایران به خاطر موقعیت پدر و دوستان امریكایی اش به استخدام وزارت كشاورزی درآمد و معاونت خزانه داری كمیسیون مشترك ایران و امریكا برای بهبود امور روستایی اصل چهار ترومن را برعهده گرفت. ترومن، رئیس جمهور وقت امریكا، در 1947 م پیشنهاد كمكهای اقتصادی، فنی و نظامی به كشور هایی را داد كه در معرض خطر نفوذ كمونیسم قرار داشتند. این طرح در ایران به اصل چهار ترومن معروف شده بود. در مأموریتی یك ساله كه در 1331 ش برای فراگیری آموزش فنون جدید كشاورزی به امریكا رفت با عوامل سازمان اطلاعات مركزی امریكا سیا در ارتباط بود و علیه حكومت ملی دكتر محمد مصدق (1261  1345ش) كه به فرار محمدرضا شاه از ایران انجامید .همكاری گسترده ای را آغاز كرد. در جریان كودتای 28 مرداد 1332 كه منجر به سقوط دولت مصدق شد به همراه پدرش فضل الله زاهدی نقش فعالی در برگرداندن محمدرضا شاه به سلطنت ایفا كرد. كرمیت روزولت در خاطرات خود از اردشیر زاهدی و حضور فعال وی در ماجرای 28 مرداد 1332 با اسامی مستعار «مصطفی» و «ویسی» نام برده است. بعد از كودتا، پدرش نخست وزیر شد و اردشیر نیز مدال درجه اول رستاخیز گرفت و در 1332 ش سمت آجودان كشوری شاه را به دست آورد و كتابی هم با عنوان قیام ملی 28 مرداد؟! در 1333 ش نوشت. در دوران نخست وزیری پدرش بدون داشتن سمتی همه كاره نخست وزیری بود و خیلی از كارها با نظر و صلاحدید او حل و فصل می شد.

ازدواج اردشیر با شهناز دختر محمدرضاشاه

زاهدی در 1336 ش با شهناز پهلوی دختر شاه و فوزیه  ازدواج كرد و حاصل این ازدواج دختری به نام «مهناز» بود؛ این ازدواج تداوم نداشت و در 1343 ش به طلاق انجامید. با این حال شاه بدون توجه به این امر در بیشتر امور مملكتی با اردشیر زاهدی مشورت می كرد و به او اعتماد داشت زیرا تداوم سلطنت خود را به گونه ای مدیون خاندان زاهدی می دانست.
زاهدی تا مرداد 1338 سرپرست دانشجویان ایرانی خارج از كشور و نماینده مخصوص شاه در امور دانشجویان خارج از كشور بود. در این مدت وظیفه او همراه كردن دانشجویان با نظام سلطنتی پهلوی بود كه در این راه موفقیتی به دست نیاورد و از 1338 تا 1340 ش به عنوان سفیر شاه در واشنگتن بود كه این انتصاب او از طرف شاه با توجه به سن زاهدی (31 سال) و اهمیت پست سفارت امریكا، مهم ترین پست دیپلماتیك در وزارت امور خارجه ایران، نشانگر روابط ویژه شاه و اردشیر زاهدی از یك سو و واشنگتن از سوی دیگر بود. زیرا محمد رضا شاه با این انتصاب قصد داشت از ارتباط قوی زاهدی با سازمان سیا و مقامات امریكایی برای تحكیم پایه های سلطنت خود استفاده كند. وی در دوران سفارتش به سال 1340 ش از طرف دانشگاه یوتا دكتری افتخاری در حقوق و علوم گرفت اما به دلیل حساسیت شدید دانشجویان ایرانی و واكنش آنها علیه حركات زننده زاهدی و نیز نارضایتی دكتر علی امینی (1284    1371ش) نخست وزیر وقت از توطئه های زاهدی در واشنگتن علیه دولت، در 1340 ش از سفارت ایران در امریكا بر كنار شد.
در دوران نخست وزیری اسدالله علم (1298  1357ش) در شهریور 1341 با عنوان سفیر ایران به لندن فرستاده شد كه تا آذر 1345 در این پست ماند. با روی كار آمدن كابینه امیر عباس هویدا (1295    1358ش) در دی 1345 ش اردشیر زاهدی به سمت وزیر امور خارجه منصوب گردید كه تا 1350 ش ادامه داشت.

زاهدی در مدت وزارتش بنابر اسناد ساواك در سالهای 1346 تا 1348 ش تلاش زیادی نمود تا هویدا را كنار زده خود به نخست وزیری برسد.

این تلاشها سبب بروز ناآرامی در جو داخلی دولت شد و شاه را بر آن داشت تا او را دوباره از تهران دور نماید و در اسفند 1351 به عنوان سفیر كبیر ایران به امریكا فرستاد كه تا پیروزی انقلاب اسلامی در این سمت بود. در این دوران (1351  1357ش) نام سفارت ایران در واشنگتن مترادف با «خانه فساد» بود. سفارت ایران از مركزی برای حفظ منافع ایرانیان مقیم امریكا به كانون قرارداد های محرمانه ایران و امریكا و دریافت رشوه های كلان درآمده بود. اغلب قرار دادهای اقتصادی و نظامی مهم در سالهای 50  1340 بین ایران و امریكا به نوعی با دخالت و وساطت اردشیر زاهدی انجام می گرفت. دوستان امریكایی و انگلیسی اش او را به خاطر خوش خدمتیهایش «پسر خوب» good boy خطاب می كردند.
در سفر سال 1354 ش شاه به امریكا نقش اردشیر زاهدی در انعقاد معاملات تجاری و بازرگانی بین ایران و امریكا، از جمله ترغیب شاه به خرید سهام شركت ورشكسته هواپیمایی پان امریكن باعث شد تا مطبوعات بی طرف امریكایی، این سفر را، فروش ایران توسط اردشیر زاهدی اعلام كنند، چون در این سفر با وجود هیئت همراه شاه، تنها زاهدی همراه شاه در جلسات و دیدار های مهم بود. با ترغیب زاهدی، شاه در این دوره كمكهای اقتصادی عجیبی حتی به كشور های توسعه یافته غرب از جمله كمك دویست میلیون دلاری به بانك جهانی و كمك 580 میلیون دلاری به صندوق بین المللی پول و كشور هایی نظیر فرانسه كرد. زاهدی در همین سال در جواب خبرنگار امریكایی گفته بود «هركس می خواهد با ایران معامله كند باید به سفارت بیاید. ما 24 ساعته در اختیار آنان هستیم. با توجه به موافقت كمیسیون مشترك هر دو كشور، ایران می تواند تا پانزده هزار میلیون دلار در امریكا خرج كند...»
در 15 تیر 1358 مجله اطلاعات هفتگی به انعكاس اعترافات منشی امریكایی اردشیر زاهدی پرداخت. بنا به اعترافات او، زاهدی به حدود چهار هزار نفر از رجال و شخصیتها و روزنامه نگاران امریكایی، از طرف شاه سابق رشوه می داد. او به خاطر حاتم بخشیهایش از سرمایه ملت ایران به كشور های خارجی و سرسپردگی محض به خاندان پهلوی، حدود هیجده نشان از كشور هایی چون: لبنان، مراكش، برزیل، عراق و... و هشت نشان داخلی با نامهای نشان تاج درجه سه، نشان همایون درجه دو، نشان تاج درجه دو، نشان همایون درجه یك، نشان فرهنگ درجه یك، نشان رستاخیز درجه یك، نشان 28 مرداد و نشان درجه یك تاج به او اعطا شد و علاوه بر این در 1348 ش از دانشگاه چونگانگ سئوال و در 1352 ش از دانشگاه كامرس امریكا دكتری افتخاری در رشته حقوق دریافت نمود.
هم زمان با اوج گیری انقلاب اسلامی در سالهای 57  1356 ش و ناكار آمدی حربه های گوناگون سیاسی و نظامی رژیم چون تغییر كابینه ها، دستگیری ظاهری چهره های بنام رژیم به بهانه مبارزه با فساد و رشوه خواری، برخورد نیرو های نظامی  انتظامی در شهر ها با تظاهرات مردم مسلمان، حضور ارتش در خیابانها، اعلام حكومت نظامی و... زاهدی تصمیم به بازگشت به ایران گرفت. او می خواست همانند پدرش كه در كودتای 28 مرداد، شاه را به ایران بازگردانده بود، این بار او منجی شاه شود و مانع از برافتادن سلطنت پهلوی گردد. او كه در این زمان مقام سفارت ایران در امریكا را برعهده داشت بنا به توصیه سیاستمداران امریكایی به ایران آمد. چون با توجه به موقعیت اردشیر زاهدی در نزد شاه او را منبع خوبی برای كسب اخبار و اطلاعات دست اول از اوضاع ایران می دانستند و به همین خاطر تا آخرین روزهای حضورش در تهران مدام با او در تماس بودند. تلاشهای او راه به جایی نبرد و به ناچار از كشور گریخت.
در خارج از ایران، هم در لندن و هم در امریكا با تأسیس كلوپ«پان امپریال» به همراه ارتشبد اویسی و با خرید میلیونها دلار اسلحه و قرار دادن آن در اختیار سپهبد پالیزبان، تلاشهایی برای اتحاد ایرانیان مقیم امریكا و اروپا علیه جمهوری اسلامی به راه انداخت كه نهایتاً به شكست انجامید. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، حكم اعدام غیابی اردشیر زاهدی توسط آیت الله خلخالی رئیس دادگاه انقلاب اسلامی صادر شد.
اردشیر زاهدی هم اكنون (1382ش) در ویلای مجلل 25 میلیون دلاری اش در بورلی هیلز (لس آنجلس) زندگی می كند و بعضی از امور سیاسی و اقتصادی فرح و فرزندانش را اداره می كند. مأموران دولت امریكا به خاطر خدمات وی به امریكاییها از این ویلا حفاظت می كنند.

خاطرات اردشیر زاهدی از آخرین روزهای عمر محمدرضاپهلوی

یک بار در مصر،خانم فریده دیبا(مادر فرح) در جلو همه به اعلیحضرت گفت: «شما فرمانده کل قوا بودید و اگر صحبت از خیانت باشد شما خیانت کرده اید که افسران و درجه داران و قوای تحت امر خود را رها کرده و گریخته اید. یک نفر فرمانده باید آخرین نفری باشد که عرصه را ترک می کند.

اردشیر زاهدی سفیر شاه در امریکا که در بسیاری از فسادهای رژیم پهلوی شریک است در خاطرات خود از آخرین روزهای عمر محمدرضاپهلوی روایت می کند.

او در بخشی از خاطراتش می نویسد:

*یک روز صبح هنوز صبحانه مان را تمام نکرده بودیم که رئیس تشریفات دربار ملک حسن دوم بدون اطلاع قبلی به اقامتگاه شاه آمد و در همان سر میز صبحانه خطاب به شاه گفت: «اعلیحضرت ملک حسن دوم از میزان علاقه وافر شاه به خروج از مراکش(!) مطلع هستند و به همین خاطر هواپیمای اختصاصی خود را در اختیار جنابعالی گذاشته اند تا فردا صبح مراکش را ترک کنید!»

بعد هم بدون آنکه منتظر پاسخ شود با بی  ادبی تمام و بدون خداحافظی سالن را ترک کرد و رفت!
شاه فوراً به راکفلر[سرمایه دار معروف امریکایی] تلفن کرد و مطلب را به او اطلاع داد.

خوشبختانه راکفلر خبرهای خوبی داشت و به شاه گفت که جای هیچ نگرانی نیست و او (راکفلر) موفق شده است تا با دادن رشوه های کلان به مسئولان دولت باهاما آنها را به پذیرفتن شاه وادار نماید!

باهاما یک کشور جزیره ای (مجمع الجزایر) مرکب از هفتصد جزیره کوچک است که اکثراً غیرمسکونی و صخره ای هستند و بسیاری از آنها در هنگام مد آب به زیر اقیانوس می روند. روز سیزدهم فروردین ماه سال 1358 به فرودگاه رباط رفتیم تا از آنجا به طرف باهاماسیتی پرواز کنیم. اقامتگاه شاه و همراهان در ناسو (مرکز باهاماسیتی) بود که به «جیمز کراسبی» میلیاردر آمریکایی تعلق داشت و راکفلر آن را برای اقامت شاه اجاره کرده بود.

در فرودگاه ناسو یک جوان مودب و کارآزموده به نام «رابرت آرمائو» به استقبال ما آمد که معلوم شد راکفلر او را برای ارائه خدمات به شاه استخدام کرده است.

این جوان از کارکنان صدیق و نزدیک راکفلر و متخصص روابط عمومی بود، اما اعلیحضرت اعتقاد راسخ داشتند که این فرد از مأموران سی آی ای است و آمریکایی ها او را در کنارش قرار داده اند تا هر وقت بخواهند ماشه را بکشند و به زندگی وی خاتمه دهند.

باهاما که آمریکاییان آن را جزایر بهشت می  نامند مرکز خوشگذرانی جهان است و هیچ ممنوعیتی در این کشور وجود ندارد. ثروتمندان از سراسر دنیا برای کامجویی از هر چیز ممنوع به این کشور می آیند، در باهاما قمارخانه ها و باشگاه های شبانه مجلل تا صبح کار می کنند و مشتریان آنها شیوخ و شاهزادگان ثروتمند عرب و کلان سرمایه داران آمریکایی و اروپایی هستند.

در باهاما سن فحشاء از همه دنیا پائین تر است و چون هیچ قانونی برای محدود کردن کامجویی توریست های پولدار وجود ندارد مردم فقیر از سایر کشورهای اطراف به اینجا می آیند تا فرزندان خردسال خود را به کامجویان بفروشند.

قاچاق انسان هم در این جزیره رواج دارد و دختران خردسال از کشورهای آمریکای مرکزی و حتی خاور دور به این جزیره آورده می شوند و پس از یک فصل توریستی جای خود را به دختران جدید می دهند.

شاه از این همه آزادی ها در باهاما به وجد آمد و قدری روحیه اش بهتر گردید و سرانجام در آن شرایط سخت بیماری یک شب به من پیشنهاد کرد تا به اتفاق برای تجربه کردن باهاما با هم به یکی از هتل ها برویم.

ترتیب این کار را رابرت آرمائو داد و من و شاه موفق شدیم شام را در خارج از اقامتگاه و در هتل ناسو به اتفاق دو دختر زیباروی کشور پرو که به باهاما آمده بودند صرف کنیم!

*در مصر و مراکش که بودیم احساس بدی داشتیم و هنگامی که در موقع ظهر و غروب آفتاب صدای الله اکبر مساجد در شهر طنین افکن می شد اعلیحضرت دچار اضطراب می شدند و به یاد صدای الله اکبر گفتن مردم تهران می افتادند و آشکارا چهره شان منقلب می گردید.

*چند روزی که در باهاما بودیم خیلی خوش گذشت و روزها که شهبانو برای اسکی روی آب از اقامتگاه خارج می شد چند دوشیزه باهامایی و آمریکایی (اهل میامی) که آرمائو استخدام کرده بود شاه را به حمام می بردند و شستشو و ماساژ می دادند.

*شب دوم یا سوم اقامتمان در باهاما بود که سر «پیندلینگ» نخست وزیر باهاما به دیدن شاه آمد.
پس از رفتن نخست وزیر اعلیحضرت که کمی روحیه شان بهتر شده بود به عنوان شوخی گفتند: «این هم نخست وزیر است، هویدا هم نخست وزیر بود(!) نخست وزیر باهاما دختران زیبا را اطراف خود جمع کرده است در حالی که آقای هویدا مردان گردن کلفت را دور خود گرد می آورد!»همه از این شوخی به خنده افتادیم. (اشاره شاه به سوءاخلاق جنسی هویدا بود) اما خانم فریده دیبا (مادر شهبانو) ناراحت شدند و گفتند اعلیحضرت در حالی که سگ های خود را با هواپیمای اختصاصی به خارج آورده اند نباید اجازه می دادند هویدا و سایرین در ایران بمانند و به دست انقلابیون بیفتند.

* یک بار در مصر،خانم فریده دیبا(مادر فرح)  در جلو همه به اعلیحضرت گفت: «شما فرمانده کل قوا بودید و اگر صحبت از خیانت باشد شما خیانت کرده اید که افسران و درجه داران و قوای تحت امر خود را رها کرده و گریخته اید. یک نفر فرمانده باید آخرین نفری باشد که عرصه را ترک می کند.

*در مدت اقامت در باهاما دعوای سختی میان شاه و شهبانو پیش آمد و علت آن هم توجه زیاد شهبانو به «رابرت آرمائو» بود.

رابرت آرمائو که جوان خوش قیافه و بلندبالایی بود شب ها شهبانو را به خارج از اقامتگاه می برد تا ایشان را به نمایش های شبانه گوناگون ببرد و از اندوه و افسردگی نجات دهد. متأسفانه شاه که بیمار بود این محبت و لطف آرمائو را طور دیگری تفسیر می کرد. آرمائو 28 سال داشت و پرتغالی تبار بود. او از زمانی که راکفلر فرماندار نیویورک شد با او آشنا شده و به خدمت بنیاد راکفلر درآمده بود.
رابرت آرمائو فرد وفاداری بود و پس از مرگ شاه هم مدت دو سال تمام در کنار شهبانو و فرزندان شاه باقی ماند تا به اوضاع زندگی آنها در آمریکا و اروپا سر و سامان بدهد...

گفت وگوی «عصر اندیشه» با اردشیر زاهدی

گفت وگوی «عصر اندیشه» با اردشیر زاهدی در قالب پروژه دپارتمان پژوهشی مجله برای تدوین تاریخ معاصر ایران است که بخش اول آن در پرونده «سرنوشت روشنفکران قمارخانه والاحضرت» برای خوانندگان منتشر می شود. [این گفت وگو پیش از درگذشت اشرف پهلوی در 17 دی 94 انجام شده است.]

آقای زاهدی! شما در سال های گذشته مواضع انتقادی درباره رژیم پهلوی داشتید و حتی به من گفتید که ایرانی ها باید پای حقوق هسته ای خود بایستند. برای ما ارزیابی شما از شرایط ایران به  عنوان کسی که سال ها در مرکزیت قدرت حضور داشتید، مهم است. هرچند می دانیم حال شما در هفته های گذشته به دلیل عمل جراحی کتف مناسب نبوده است...

خداوند به من مرحمت کرد؛ عمل باید دو ساعت انجام می شد، اما هفت ساعت و نیم طول کشید. به هر حال خداوند مرا زنده نگه داشت و موقتاً هم تحت مراقبت هستم. آنجا [در بیمارستان] داشتم دیوانه می شدم. بعد قرار شد دو روز بیام اینجا [به منزل] تا اگر دیدند ایرادی ندارد و از نظر مراقبت مشکلی ندارد، بمانم. اگرنه دوباره باید به بیمارستان برگردم. در هر حال بهبودش کمی طول می کشد، چون بخیه ها بزرگ هستند. وقتی عکس های مربوط به عمل را می بینم، متعجب می شوم... باز هم نیاز است که به بیمارستان برگردید؟
خداوند تا به حال من را نگه داشته، اگر هم خدا نخواهد که دیگر هیچ  کس نمی تواند جلوی آن را بگیرد. من رفتنی بودم. البته می گویند بادمجان بم آفت ندارد...

اجازه بفرمایید که بحث را آغاز کنیم...
خداوند به من مرحمت کرد که بمانم و صدای شما را بشنوم. مجله شما سروصدا کرده است و درباره آن شنیده ام...

اکنون از لحاظ جسمی حالتان مساعد است؟
بله، اما الان کمی تب دارم. 40-39 درجه تب دارم، اما زنده ام. روی زخم را باید دو بار عوض کنند که عفونت نکند. یک چیزهایی به من آویزان کردند، از من خون می گیرد و این قرتی بازی ها... خیلی برای من مشکل است. البته دو تا نرس مراقبت می کنند...

چند سال پیش عکسی از شما با اشرف پهلوی ابتدا در فیس بوک و سپس در رسانه ها منتشر شد که پس از سال ها چهره ای تازه از خواهر شاه نشان می داد...
بانو اشرف. بله. تازگی ندیدمشان، ولی در حال حاضر در جنوب فرانسه زندگی می کنند.

در حال حاضر از وضعیت ایشان مطلع هستید؟ ملاقات هایتان با او همچنان ادامه دارد؟
سن که بالا می رود آدم یواش یواش فراموشکار می شود. البته ایشان سنشان از من بیشتر است، همسن اعلیحضرت هستند. یک بیماری داشتند. من در یک  سال و نیم اخیر که مشکل بیماری داشتم، جنوب نرفتم. حتی قرار بود برای کنفرانس به جنوب فرانسه بروم که نشد. ممکن است فراموشی داشته باشند. یکبار سرما خورده بودند که از طریق تلفن جویای حالشان بودم. در این چند هفته اخیر این قدر گرفتاری خودم را داشتم که هیچ تماسی با ایشان نداشتم.

در تماس های تلفنی با اشرف درباره گذشته شان و کارهایی که کردند، صحبت کرده اید؟
شرافتمندانه به شما بگویم: نمی تواند! یک خرده برایش مشکل است.

چه چیز را نمی تواند؟
در حال حاضر شرافتمندانه بخواهم صحبت کنم و حقیقتاً بخواهم دروغ نگویم، تردید دارم [اشرف] در موقعیتی باشد که اصلاً بتواند در این باره صحبت کند.

یعنی عذاب وجدان دارند؟
اگر از ایشان این سوال ها را بکنید، معلوم نیست بتواند جوابتان را بدهد. معلوم نیست! سربسته عرض کردم. الان هم که روزبه روز حافظه شان کمتر می شود و نمی توانند حرف بزنند. آیا اینکه فراموشی به دلیل بیماری باشد یا سن، خدا می داند. سن بالا معمولاً این ضعف ها را می آورد.

اشرف بعد از انقلاب با روشنفکران دانشگاهی خارج از کشور تماس های زیادی داشت...
ایشان زن فعالی بودند؛ به  خصوص بعد از اینکه وضع عوض شد، با کسانی که کار کردند، همه شان را حفظ کردند و نگه داشتند.

بله، برخی از آن افراد مثل احسان یارشاطر و مهناز افخمی را هدایت کردند.

آقای یارشاطر هم مثل خود من مریض شده است. به لرزش دست مبتلا است.

یعنی بیماری پارکینسون؟
این طور به نظر می رسد.

ایشان آمریکا زندگی می کنند؟
آقای یارشاطر هنوز هم رئیس بنیاد مطالعات ایران در دانشگاه کلمبیا هستند.

ایرانیکا را هم ادامه می دهند؟
ایرانیکا هم وابسته به بنیاد مطالعات ایران است. این ها یک شعبه ای هم در لندن داشتند و یک مجله ای هم برای من می آمد.

با توجه به شرایطی که از اشرف گفتید، در صورت مرگ او وضعیت بنیاد مطالعات و حلقه روشنفکران وابسته به وی چه می شود؟ وصیتی دارند؟
هنوز در این رابطه با ایشان صحبت نکردم. وارد این مساله نشده ام.

هیچ اطلاعی ندارید؟
نه، اما اگر اتفاقی بیفتد باید یکی باشد که ترانزیت باهاش باشد؛ اگر وصیتی نوشته دیده باشد و... من اشخاصی را دیدم، در زمانی که سرگردان بود، به ایشان کمک کرده بودند. آن را اطلاع دارم، اما آیا این افراد از خودشان بودند یا نه، حقیقتاً نمی دانم. بیش از سایرین نسبت به من صمیمیت نشان دادند، به  عنوان یک پیشخدمت.

عکسی که از شما و اشرف منتشر شده مربوط به چه زمانی است؟
پنج سال پیش است. یک عکس هست که من پهلوی ایشان هستم.

کجا گرفته شد؟
در جنوب فرانسه است. به یاد ندارم نشسته ایم یا ایستاده؟

هر دو حالت هست...

بله به گمانم همان است؛ دو سه تا ژس گرفتند.

این عکس مربوط به 5 سال گذشته در جنوب فرانسه است؟
اگر بیشتر نباشد، کمتر نیست.

در منزل خودشان است؟
یک منزلی داشتند که فروختند. حال در اجاره هستند یا جایی را خریداری کردند، الان حقیقتاً نمی دانم. در پنج شش سال اخیر به دلیل گرفتاری های خانوادگی خودم، بیماری و دخترم و... می خواستم بروم ایشان را ببینم، اما متاسفانه نشد. یکبار پایم شکست و نشد و این بار هم عمل جراحی پیش آمد.

پس از انقلاب، اشرف به آمریکا و فرانسه در رفت وآمد بود؟
تا جایی که من مطلع هستم، هر دو جا بودند. یکی در پاریس زندگی می کردند و دیگری در نیویورک در رفت وآمد بودند. بعد دیگر نیویورک را ترک کردند و الان در جنوب فرانسه زندگی می کنند.

می گویند بزرگترین پنت هاوس در نیویورک متعلق به ایشان بوده است. این صحت دارد؟
بله داشتند، ولی فروختند.

چرا فروخته شد؟ با توجه به اینکه شرایط مالی اشرف هم همیشه مساعد بوده است...
شاید خرج کردند.

برای کارهای روشنفکری هم هنوز پولی می دهند؟
این برنامه ها بعد از اینکه وضع در ایران عوض شد، تغییر کرد. هر کسی رفت سراغ زندگی خودش. بعضی ها با ایشان بودند و بعضی ها رفتند.

چرا علیرغم دوستی با اشرف، شما در فعالیت های رسمی ایشان مثل بنیاد مطالعات و... حضور نیافتید؟
من هیچ گاه وارد این کارها نشدم. اغلب این ها را نمی بینم، چون اختلاف سلیقه وجود دارد و من هم به معتقداتی اعتقاد دارم. آنچه که فکر می کنم خوب یا بد است، می گویم...

با رضا پهلوی نیز ارتباطتان قطع است؟
مدت های زیادی است که ایشان را ندیدم.

اشرف هم به نظر نمی رسد که با او ارتباطی داشته باشد...
بانو عمه رضا هستند.

اختلافات فرح و اشرف هنوز هم باقی مانده و در ذهنشان است؟
هر دو با هم دوست هستند و همدیگر را می بینند، البته تا آنجایی که من می دانم. این ها با هم تماس دارند، اما من در هیچ کدام از تماس ها حضور نداشتم. ملاقات هایی دارند.

به هرحال می گویند درگیری مالی دارند و ارتباطی با یکدیگر ندارند...
من هیچ وقت در کارهای مالی دخالتی نداشتم. من با خود اعلیحضرت ارتباط داشتم و پس از مرگ ایشان هم راه خودم را رفتم. من بچه ای بودم که وقتی هشت یا نه ساله بودم پدرم را دزدیدند. حتی نمی دانستم پدرم زنده است یا مرده. می خواستم خودم را بکشم. این ها در کتابم هم چاپ شده است.

دو جلد از کتاب خاطرات شما در ایران منتشر شده است. آیا جلد سوم که مقاطع تاریخی مهمی را در بر می گیرد، چاپ می شود؟ با توجه به بیماریتان کار کتاب تا کجا پیش رفته است؟
الان مشغول نوشتن جلد سوم خاطراتم هستم. از خدا می خواهم که بتوانم این کتاب را به اتمام برسانم. دو جلد دیگر هم زنده باشم دنبال می کنم. شنیدم جلد یک و دو کتاب در تهران اجازه چاپ دارد. در اینجا هم به زبان انگلیسی و فرانسه چاپ شده است. زندگی من از بچگی تا اتفاقات سیاسی که افتاده و تا امروز در این کتاب است. از قبل کودکی خودم از زبان شیخ زاهد از پیرنیا که پدربزرگم بوده و خودم حضور نداشتم. سعی کردم نقل قول ها همه بر اساس تاریخ و ژس و مدارک باشد. از افرادی که مخالف من هم فکر می کنند، در کتاب هست تا کسی که [کتاب را] می خواند، خودش قضاوت کند و ببیند درست است یا خیر. خیلی خرج کردم و زحمت کشیدم. اسناد را از انگلستان و روسیه و فرانسه جمع آوری کردم. مدارکی که مربوط به کشور عزیزمان است و مربوط به من و... را جمع آوری کردم. خیلی زحمت کشیدم و خیال می کنم یکی از بهترین گنجینه اسناد را داشته باشم.

چه زمانی جلد سوم کتاب به اتمام می رسد؟
اگر خدا بخواهد و زودتر این گرفتاری های بیماری تمام بشود. هر گرفتاری ای پیش می آید، عقب می افتد. ضمن اینکه درباره مملکت ما است و باید شرافتمندانه درباره مردم و مملکت بنویسیم...

به شرایط اجتماعی جامعه در دوران پهلوی هم پرداختید؟
اجتماعی و خصوصی همه در کتاب است. همه  چیز راجع به ایران بوده است.

شما آینده ایران را چگونه می بینید؟
لازم به فکر است، اما ایران مملکت من است. خون من و برادر و خواهرهای من است. الان هم حق با ایران است. این جمله را رسماً در یک جلسه لیدرشیپ به انگلیسی گفتم و همه  جا پخش شد. از حق ایران دفاع کردم. به ایران ظلم شده، به  خصوص در جنگ. به ایران بد می کنند و باید تحریم ها هر چه زودتر برداشته شود. برای من افراد و دولت ها مهم نیستند. برای من شرافت، تاریخ و مملکتم مهم است. مملکت ما امروز 40 درصد جوان ها هستند و 30 درصد از آن ها زیر 30 سال هستند، دو سوم این افراد خانم ها هستند که رئیس دانشگاه شده اند، وکیل مجلس هستند. کدام  یک از این ممالک اطراف ما در خاورمیانه از خانم ها این طور استفاده می کنند؟ امروز در عربستان حتی اجازه نمی دهند خانم ها ماشین برانند. حقوق زنان در ایران پیشرفت کرده است. ایران یک مملکت بزرگ است، تاریخ چندین هزار ساله دارد. خارجی ها غیرتی که ایران دارد را نمی توانند قبول کنند. حالا هم خدا را شکر تحریم ها رفع می شود و به نفع مردم است. به ایران احتیاج دارند. ایران تنها بشر ندارد، بلکه تاریخ دارد، مس دارد، جنگل دارد و قابل مقایسه با همسایه ها نیست.

ما معتقدیم که بی کفایتی خاندان پهلوی و مجموعه اقدامات آن ها سبب وخیم شدن وضع ایران و عقب ماندگی کشور ما شد. مقصر اصلی این بی کفایتی ها را چه کسی می دانید؟
من خودم را بارها مقصر دانستم. منِ اردشیر زاهدی مقصرم. ما بد کردیم. ما مردم را نفهمیدیم. این ها را صراحتاً می گویم. اعلیحضرت می گفت تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. این ها هست، اما اصل کار حسادت و خودخواهی کشورهای خارجی است که می خواهند ما را بِمکند.

شما با صراحت و شجاعت می گویید مقصر هستم، اما به نظر شما مقصر اصلی که بود؟
 ببینید! استعفا کردم از کارم. خارج هم رفتم به کاری هم کاری نداشتم. برای اینکه آنچه که به فکرم می رسید به عرض شاه می رساندم. شما در هر کشوری یا در هر جای دنیا باشید، همیشه آنتریک هست، همیشه حسادت هست، همیشه بله قربان گوهایی هستند. این ها دور اشخاص را می گیرند، اشخاص را باد می کنند و می شود بادکنکی که با یک سوزن یا حرارت سیگار می ترکد. نمی خواهم بگویم همه مقصر هستند، ولی در اینجا من جزء کسانی هستم که حرفم را زدم. حالا قابل قبول نبوده یا احمقانه بود، هر چیزی که بوده استعفا کردم و گورم را گم کردم و رفتم. اگر چند نفر این طور می آمدند و می گفتند شاید اتفاقات دیگری می افتاد. این شرافتمندانه نیست که من بگویم فردی خائن است.

شما هیچ  کسی را به جز خودتان مقصر نمی دانید؟
می گویم که عده ای مقصر هستند، ولی نمی خواهم کسی را متهم کنم. الان ایران افتخاراتی دارد و باید به آن ها توجه کرد.


منبع: موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، سایت فردا نیوز،سایت تاریخ ایرانی(ماهنامه «عصر اندیشه»)