تبیان، دستیار زندگی
سرفه های افتخار
سرفه های افتخار
سرفه های افتخار
لبخندی که بعد از سرفه های خشک و ممتد می زد ، مانند مرهمی بر دلسوزی های بی فایده مان بود. خودش آنها را سرفه های افتخار می نامید.
هنوز نشناختمت
هنوز نشناختمت
هنوز نشناختمت
آرام آرام، می شناسمت. سالیان سال بود که گمنام می جنگیدی و اهل این نبودی که کسی تو را در کسوت یک فرمانده درک کند. همه فکر و ذکرت هور بود و قرارگاه نصرت.
هدیه صدام به هیلدا
هدیه صدام به هیلدا
هدیه صدام به هیلدا
صورتش پر از چین وچروک بود اما بااین همه چین وچروک هنوز هم زیبا بود. سنش به پنجاه هم نرسیده بود اما چهره اش به پیرزن های هفتادساله می زد.کم حرف و کم غذا.
سلام آخر
سلام آخر
سلام آخر
تشییع جنازه تازه تموم شده بود؛ با دعوت پدر سجاد میمان ها سوار اتوبوس ها شدند تا برای خوردن ناهار به رستوران بروند . سمانه و ثنا را با ماشین شخصی فرستاد اما به رسم ادب خودش سوار اتوبوس خانم ها شد تا میهمانان را تا رستوران همراهی کند.
از عمه بگو
از عمه بگو
از عمه بگو
داستان «از عمه بگو» اقتباسی است از خاطرات دختری 12 ساله به نام «سهام خیام» در روزهای محاصره و تصرف «هویزه» توسط بعثیان بی حیا و وحشی.
هنوز نفسم حبس است
هنوز نفسم حبس است
هنوز نفسم حبس است
من بیشتر از همه می توانستم نفسم را نگه دارم. گاهی که با بچه ها نفسمان را حبس می کردیم تا ببینیم کدام یکی ریه هایش قوی تر است آخرین نفری که نفسش را رها می کرد من بودم، برای همین شده بودم پای ثابت تمام عملیاتی که اختفا و سکوت لازمه شان بود...
منافقین در لباس بسیجی
منافقین در لباس بسیجی
منافقین در لباس بسیجی
تا آنجا خواندیم که قاسم از قول شهید باکری رزمنده ها را توصیف می کرد اکنون در ادامه می خوانیم: ولی دسته ای هستند که روی اصول انقلاب باقی می مانند، نامردی ها و نامرادی ها نمی تواند آن ها را از اصل اسلام و انقلاب دور کند، اما در جمع مردم منفور می شوند و خیلی
در آن شب چه گذشته؟!
در آن شب چه گذشته؟!
در آن شب چه گذشته؟!
در قسمت گذشته تا آنجا پیش رفتیم که بعد از چند روز محسن ماجرای آن شب را از قاسم سؤال کرد که بر او در آن شب چه گذشته؟! قاسم با خنده گفت: ای بابا چیزی بود و گذشت. محسن اصرار کرد و بالاخره در ادامه می بینیم که محسن گفت:
قاسم شهید شد!
قاسم شهید شد!
قاسم شهید شد!
در قسمت آخرین گذرگاه خواندیم: یک گروه هم از سمت سنگرهای کمین به طرف مواضع عراقی ها برگشته و به دنبال قاسم زیر هر خار و بوته و سنگی را نگاه می کردند، اکنون ادامه ماجرا را دنبال می کنیم.
آخرین گذرگاه
آخرین گذرگاه
آخرین گذرگاه
اولین ماجرای داستان قاسم با عنوان O+ با پایان سال 93به سرانجام رسید و بالاخره قاسم جان سالم به دربرد. امسال ماجرای دوم قاسم را با عنوان آخرین گذرگاه دنبال کنیم.