تبیان، دستیار زندگی
نوجوانی دوران رشد و شکوفایی استعدادها میباشد . دوران بلوغ از حساس ترین مراحل زندگی یک نوجوان میباشد . در این دوران نوجوان به ظاهر و لباس هایش بیش از حد توجه می کند و روی آنها حساسیت زیادی دارد، والدین باید همراه فرزندانشان باشند و نخواهند که با او مبارزه
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : لیلا عشقی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

علی و موهای سیخ سیخی

نوجوانی دوران رشد و شکوفایی استعدادها میباشد . دوران بلوغ از حساس ترین مراحل زندگی یک نوجوان میباشد . در این دوران نوجوان به ظاهر و لباس هایش بیش از حد توجه می کند و روی آنها حساسیت زیادی دارد، والدین باید همراه فرزندانشان باشند و نخواهند که با او مبارزه کنند، در این دوران مهم ترین مسئولیت متوجه والدین است، که آینده جسمی و روانی نوجوان را تضمین می کند.

لیلا عشقی - بخش زیبایی تبیان
موهای سیخ سیخ

مادر: آرمان در و باز کن ،بابات اومد.
پدر : سلام پسر کوچولو
آرمان: سلام بابایی ، چی برام خریدی ؟
پدر: ای بابا بذار من بیام تو
مادر:سلام ،خسته نباشی.
پدر:سلام . ممنون خانم .شمام خسته نباشی ،چه خبر؟
مادر: هیچی ،خبری نیست.
پدر:چرا ی چیزی هست .سرحال نیستی .اخمات توهمه
مادر:مثل همیشه ، از دست علی سردرد گرفتم.
پدر:چرا؟ دوباره چی شده ؟ چیکار کرده باز؟
مادر:حالا بشین بذار یه چایی برات بیارم ، بعدا میگم.
پدر:بیا بشین تعریف کن ببینم چی شده ؟ چایی نمیخوام ،تو اداره زیاد خوردم. فقط بذار دست و رومو بشورم، خوب بگو...
مادر:هیچی از وقتی از مدرسه اومده انقدر سر به سرآرمان گذاشته ،هرچی هم بهش میگم گوش به حرف نمیده ، من نمیدونم این سن بلوغ این کی تموم میشه ما راحت شیم .
پدر :خودت میگی سن بلوغ . کاریش نمیشه کرد باید باهاش کنار بیایم . با محبت باهاش رفتار کنیم . شما هم اگه میخوای بهش تذکر بدی با احترام بگو، به خدا تاثیرش خیلی بیشتره . با داد و بیداد بدتر لج میکنه.
مادر:خودم میدونم ،ولی چند دفعه آخه ؟ بالاخره ی جا طاقتم تموم میشه منم داد میزنم سرش.
پدر:بله میدونم آدم کلافه میشه ولی چاره چیه ؟ بالاخره باید این دوران و بگذرونه . یادته همین ماه پیش سر موهاش چقدر بهش گیر دادیم ؟ همش جلوی آیینه بود هی موهاشو سیخ سیخ میکرد، ژل می زد، موس می زد، عطرو رو خودش خالی می کرد، چقدر باهاش جنگیدیم ،اونم اصلا هیچ توجهی نمیکرد ،کار خودشو میکرد
مادر:آره ، چقدر حرص خوردیم .با اون موهای سیخ سیخیش، آبروم تو در و همسایه رفت، ولی با کل کل کردناش واقعا نمیتونم کنار بیام .سر یه مسائل الکی میاد با من بحث میکنه. انگار هرچی اون میگه درسته ،ازهمه چی سر در میاره ، ما هم هیچی نمیدونیم فقط اون میدونه.

به خدا یه موقعایی تو خیابون نوجوونای هم سن اونو میبینم با یه قیافه و تیپ افتضاح ،با موهایش شبیه خروس، با لباس های پاره و پوره، که مثلا مد شده، چندتایی با همدیگه یکی یه سیگارم دستشونه

پدر:باشه بذار اینجوری فکرکنه ،بذار فکرکنه همه چی رو میدونه ،بذار اظهار نظر کنه ،شما فقط گوش بده ،وقتی داره بحث میکنه شما تو دلت صلوات بفرست، بذار آروم شی .
مادر:امروز تو خونه با آرمان کشتی میگرفت.4تا مسابقه کشتی دیده دوباره جوگیر شده . چند دفعه بچه رو زد زمین . داد آرمان رفت هوا .آخه من نمیدونم عقل این پسر کی میخواد رشد کنه؟ انگار نه انگار 15سالشه . با یه بچه 6 ساله همبازی میشه .
پدر:اشکال نداره خانم ،باید خدا رو شکر کنیم اهل دوست و رفیق بازی نیست . به خدا یه موقعایی تو خیابون نوجوونای هم سن اونو میبینم با یه قیافه و تیپ افتضاح ،با موهایش شبیه خروس، با لباس های پاره و پوره، که مثلا مد شده، چندتایی با همدیگه یکی یه سیگارم دستشونه.همین که تو خونست جلو چشممونه جای شکرش باقیه.
مادر:اون که بله . اگه میخواست اینکارارم بکنه که دیگه من روانی میشدم .امروزدوباره گیر داده بود که کفش و شلوار ندارم . من نمیدونم مگه این 2 ماه پیش کفش نخریده ؟ دوست داره هزار دست شلوار و بلوز و کفش داشته باشه و هی رنگاوارنگ بپوشه، همش تقصیره توئه . هر دفعه هر چی گفت میخواد زود براش خریدی ،فکر میکنه سر گنج نشستیم .
پدر: خوب خانوم، پسر ما تو دوران بلوغه، همش به ظاهرش و تیپ و قیافش نگاه می کنه، ما پدر مادرا باید باهاش راه بیایم و اینقدر به قیافش گیر ندیم.
مادر:دیروز میگفت میخواد دوباره باشگاه شو شروع کنه ، می گه هیکلم خراب شده، هرچی گفتم امسال درساتون سنگینه شوخی نیست، باید خیلی تلاش کنی ،هرچی میگم امسال هزینه های مدرسه ات خیلی زیاده تازه آرمانم اضافه شده، تو گوشش نمیره که نمیره.اصلا معنی هزینه و قسط و انگار نمیفهمه یا میفهمه و خودش و میزنه به اون راه.
پدر:البته منم مخالف باشگاه رفتنش نیستم به شرط اینکه به درساش لطمه نخوره . تازه انرژی شم تخلیه میشه. برای سلامتیشم که خوبه، روانشناسا هم خیلی ورزش و پیشنهاد میکنن.حالا هزینه اونم یه کاریش می کنیم .خدا روزی رسونه غصه اونو نخور خدا رو شکر تا حالا که لنگ نموندیم .
مادر:نمیدونم والا ،خدا بهم صبر بده بتونم خودمو کنترل کنم.مخصوصا سر لباس پوشیدن و موهای سیخ سیخ و دوست و رفیق هاش
پدر:انشاالله . حالا پاشو دوتا چایی بریز بیار که الان چایی میچسبه.


مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.