انار بهشتی
حضرت علی (ع) کنار بستر حضرت فاطمه(ص) نشست و با مهربانی پرسید: فاطمه جان چیزی میل داری برایت تهیه کنم؟
نه چیزی نمی خواهم.
حضرت علی(ع) اصرار کرد. حضرت فاطمه (ص) گفت: علی جان پدرم به من سفارش کرده از شوهرت چیزی نخواه.شاید نتواند آن را تهیه کند و شرمنده شود.
حضرت علی با خوش رویی به حضرت فاطمه گفت: ای فاطمه، به حق من قسمت می دهم هر چی می خواهی بگو.
حضرت فاطمه گفت: حالا که من را قسم دادی اگر برایم انار تهیه کنی خوب است.
فصل انار نبود. اما بعضی ها انار داشتند.
حضرت علی از خانه بیرون رفت از چند فروشنده پرسید.یک نفر گفت: چندروز پیش از شهر طایف؛ مقداری انار برای شمعون یهودی آورند. شاید الان داشته باشد.
حضرت علی به خانه شمعون رفت. او تنها یک انار داشت. حضرت علی آن را خرید. سر راه به خرابه ای رسید پیرمرد غریب هوس انار کرده بود.
حضرت علی گفت: من یک دانه انار دارم. نصفش برای تو باشد.
نصف انار را دانه کرد و در دهان او ریخت.
پیرمرد که آرام آرام دانه های انار را می جوید گفت: چه خوش مزه است. کاش نصف دیگرش را هم به من می دادی تا قوت می گرفتم و به راه خود ادامه می دادم.
حضرت علی به فکر همسرش بود. اما بعد نصف دیگر انار را هم به او داد.
پیرمرد دعا کرد. حضرت علی فکر کرد که به فاطمه چه بگوید.
وقتی به خانه رسید چیز عجیبی دید. حضرت فاطمه به پشتی تکیه داده بود و در مقابلش سینی پر از انار بود و داشت انار می خورد.
حضرت فاطمه لبخندی زد و گفت: علی جان وقتی از خانه رفتی طولی نکشید که کسی این انار را آورد و گفت: امیرالمومنان این انارها را فرستاده.
دل مهربان حضرت علی غرق شادی شد و خدا را شکر کرد. او خوب می دانست که آن مرد را خداوند به سوی خانه ی او فرستاده است.
کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- روزهای زندگی