صدا قوقولی
در روستایی یه خروس بی محل بود که خیلی بی موقع آواز می خواند.
این خروس همه را خسته کرده بود حتی خود صدا هم خسته شده بود تا این که یه روز صدای خروس باهاش قهر کرد.
و از گلوی خروس دیگه بیرون نیومد.
خروس تا اومد بگه: نرو کجا می ری؟
دید که دیگه اصلا صدا نداره دنبال صدا دوید. صدا رفت و رفت تا رسید به خونه ی خاله پیرزن.
خاله پیرزن می خواست نون بپزه صدا دوید و پرید تو تنور.اما دید اون جا خیلی گرمه. خروس بالای تنور ایستاد اما نمی توانست قو قولی قوقو کنه؟
صدا از توی تنور در اومد و فرار کرد. خروس هم دنبالش دوید. سگ خاله پیرزن داشت خمیازه می کشید که صدا پرید تو دهنش!
سگ تا اومد واق واق کنه یهو گفت: قوقولی قوقو
خلاصه که همه چی به هم ریخت. خاله پیرزن که فهمید ماجرا از چه قراره با مهربونی اومد کنارشون و گفت: صدای قوقولی سرش و تکون داد. یعنی: بله
صدای قوقولی قوقو آروم از تو دهن سگ در اومد و رفت تو دهن قوقولی.قوقولی اومد بزنه زیر آواز که یادش اومد الان وقتش نیست.
خاله پیرزن و سگ و قوقولی با هم زدن زیر خنده.همه نگاهشون می کردن و نمی دونستن اونا دارن به چی می خندن.
صدای خنده شون تمام ده را پر کرده بود.کانال کودک و نوجوان تبیان
koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- نویسنده: الهه حصاری