دلم می خواست من هم مثل بابا
عَلَم گردان خوب شهر بودم
...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : سه شنبه 1395/07/20
عَلَم سرگردان
دلم می خواست من هم مثل بابا
عَلَم گردان خوب شهر بودم
دلم مثل دلش آبی آبی
محرم با بدی ها قهر بودم
عَلَم بر روی دوشم بود و بر لب
فقط نام اَباالفضل علمدار
دلم آن لحظه ها در کربلا بود
در آن صحرای خشک و داغ و تبدار
کنار خیمه ها، آن ظهر سوزان
عطش را مثل آن ها می چشیدم
عَلَم را با دلی خون بار و گریان
به روی شانه هایم می کشیدم
عَلَم با آن همه وزنش گمانم
سبک تر از غم و اندوه من بود
تمام هستی ام از مال دنیا
در این ماتم، لباسی از کفن بود
ولی من دخترم، ای دادِ بیداد
عَلَم امسال هم بر دوش باباست
دلم در این محرم بار دیگر
فقط در حسرت و افسون و رؤیاست!