عید عارفان عرفات
كتاب را میبندم، سرم را تكیه میدهم به پشتی صندلی، به قفسه كتابها نگاه میكنم و به فكر فرو میروم. همیشه به اینگونه تاریخنویسی نقد داشتهام. از میان انبوه اطلاعاتی كه وجود دارد، مورخ یك جمله را انتخاب و به همان بسنده میكند. میگردم توی لغتنامهها تا معنای «عرفت» را پیدا كنم. نوشتهاند: «صبر كردن، شناختن، دانستن، اعترافكردن». این یعنی جبرئیل پرسیده: «دانستی؟»، «صبوری میكنی؟»، «شناختی؟» و یا «اعتراف كردی؟» حضرت ابراهیم(ع) به هر 4 سؤال میتوانست پاسخ مثبت بدهد و شاید تمام منظور مورخ یا راویان در این بود كه به هر 4 وجه این سؤال اشاره كنند. كتاب دیگری باز میكنم، نوشته صحرای عرفه جایی است كه در آن انسان به گناهان خود اعتراف میكند، در مسیر عبادت صبوری میكند، خدای خود را میشناسد و دانا به جایگاه خدا میشود؛ باز هم همان 4 معنا. شاید بهخاطر همین است كه غالبا میگویند «صحرای عرفات» و بهصورت جمع میگویند و كمتر مفرد.
چند سال قبل بود كه بابامراد رفته بود مكه. بابامراد، پیرمردی عطار، نحیف و خمیده بود كه شهرتش در محله ما بهخاطر خوشرویی و نكتهسنجیاش بود. كاری نداشت شما از چه مسلك و اعتقادی هستید، وقتی میرفتید مغازهاش، مانند یك رفیق صمیمی و یك آشنای قدیمی گرم احوالپرسی میشد. گفته بودم: «چه شد شغل عطاری را انتخاب كردید؟» خندیده بود و گفته بود: «من شیفته عرفان ایرانی بودم، خواستم مرید مولانا شوم دیدم آن زمان شاعری برای خودش شغلی بود اما الان نه نان دارد و نه نام، پس رفتم سراغ عطار نیشابوری.» بعد جلوی دهانش را گرفتهبود و آنقدر خندیده بود كه اشك از چشمهایش جاری شده بود. گفته بود: «مزاح میكنم. شغل پدری است».
بابامراد از حج برگشته بود و همان فردایش مغازه عطاری را باز كرده بود، رفتم دیدنش. گفت: «همه حج یك طرف، آن خلوت با خودت در عرفات یك طرف». میگفت معلم ادبیاتی در بینشان بود كه به بابامراد گفته: «اینجا جایی است كه باید به شناخت رسید. اینجا خودت را بشناسی، خدایت را شناختهای. خدایت را شناختی همهچیز را شناختهای». بعد بابامراد دست كرد توی جیبش و كاغذی درآورد و گفت: «مولانا میفرماید: چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات/ به هركه قدرتو دانست میدهند برات». با خودم فكر میكنم، انگار میتوان همینجا بود و به شناخت رسید. مادر میگوید: «خیلیها در روز عرفه مانند یك حاجی اعمال صحرای عرفات را انجام میدهند؛ هرجا كه باشند».
منبع: همشهری انلاین