تبیان، دستیار زندگی
یکی از اصطلاحات متداول در عرصه هنر، واژه ایده آلیسم یا آرمانگرایی است. وقتی می گوییم این اثر هنری یا محتوای فلان تابلو بر بنیان اندیشه و تفکر ایده آلیستی شکل گرفته، به چه معناست؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ایده آلیسم یا آرمانگرایی در هنر

یکی از اصطلاحات متداول در عرصه هنر، واژه ایده آلیسم یا آرمانگرایی است. وقتی می گوییم این اثر هنری یا محتوای فلان تابلو بر بنیان اندیشه و تفکر ایده آلیستی شکل گرفته، به چه معناست؟

سمیه رمضان ماهی- بخش هنری تبیان

هنر یونان


اصطلاح ایده آلیسم، بیش از آن که واژه ای هنری یا ادبی باشد، برآمده از اندیشه فلسفی است؛ به عبارت دیگر در هنر غرب ، آرمانگرایی (ایده آلیسم ) عبارت از انطباق آرمانگرایی فلسفی بر مقوله هنر است.

اندیشه های افلاطون را سرچشمه اصلی آرمان گرایی غربی می دانند. افلاطون عالم را به دو بخش تقسیم کرد: عالم ماده یا محسوسات ف و عالم غیرماده یا معقولات.

به عقیده افلاطون هرآنچه که در عالم ماده (دنیا) وجود دارد و به ادراک و احساس ما در می آید، حقیقت ندارد، یعنی واقعیت نیست بلکه تنها، سایه ای از آن چیز واقع و حقیقی است که در عالم معقول وجود دارد. بنایراین اصل چیزها، تنها "ایده" ها هستند که در عالم معقول واقع هستند و ما می توانیم به آن ها اندیشه کنیم. به همین دلیل افلاطون را فیلسوفی ایده آل گرا می دانند.

افلاطون معتقد که تمامی افراد و چیزهای خاص که به حس و گمان ما درآیند ، نسبی و متغیر و متکثر و مقید به زمان و مکان و فانی اند. تنها نمونه کامل یا "ایده" (Idea) ، یا "مثال" هرچیز حقیقت دارد که مطلق و ثابت و فارغ از زمان و مکان است . چیزهای خاص فقط بازتاب هایی از "ایده ها" (Ideas) یا  "مُثُلِ" [جمع مثال] خود هستند ؛ و هر چه بهره آن ها از مُثُل خود بیشتر باشد ، به حقیقت نزدیک ترند . بعدها ، فیلسوفان نئوافلاطونی ، مفهوم مثل افلاطونی را بسط دادند و آن را بر مفهوم زیبایی منطبق کردند.

یونانیان ، آفرینندگان هنر آرمانگرا بودند. آرمانگرایی هنر یونان در مرحله کلاسیک و کلاسیکِ پسین (سده های چهارم و پنجم قبل از میلاد ) به اوج خود رسید.

شالوده آرمانگرایی هنری بر همین اندیشه استوار است. تمامی افراد و چیزهای خاص - تا آنجا که از نوعی معین باشند-  به یک تصویر یا ایماژ اصلی و آغازین باز می گردند. این صورتِ ازلی در جریان تغییر جلوه هایش همواره جوهری ثابت است ؛ در تک تکِ شکل های خاصِ قابل ادراک به واسطه حواس پنجگانه یافت نمی شود؛ و ماهیتی غیرمادی دارد.
بر طبق این بینش ، در همه انسان های خاصِ مربوط به گذشته و حال و آینده ، مثال (ایده) "انسان " مستتر است. این بدان می ماند که فرضا تمامی صُوَر انسانی بر روی یک صفحه حساس عکاسی منعکس شوند؛ بدین قرار تمامی کیفیات ویژه  ای که یک فرد خاص را از سایر افراد متمایز می کند ، یکسان می گردند؛ و تمامی کیفیات مشترک انسان ها مورد تاکید قرار می گیرند.

مثال انسان ، قانون آغازین یا تصویر آغازین را که از آن پیکرهای مجزا نشأت می گیرند ، می نمایاند. همان طور که صورت مثالیِ "نوع بشر" وجود دارد، صَوُر مثالی "مرد" ، "زن" ، "حیوان"، " نبات" ، "منظره" و غیره نیز وجود دارد.
از آن روز که تصویر آغازین ، ازلی و ثابت است، باید ساکن و آرام باشد ؛ و چون تحقق قانون آغازین را منظور دارد، باید خودبسنده یاشد. در نتیجه ، تمامی نیروهای موجود در این تصویر ، در تعادلی متساوی و حتی متقارن قرار گرفته اند. از آن جایی که همه اختلاف هایی که فردها را مشخص و متمایز می کنند ، برابر هستند ، نوعی آرامش ازلی از آن ناشی می شود و غیبت کامل تمامی اختلاف ها را نتیجه می دهد.

هنر یونان

این بدان معنی است که همه خط ها باید مستمر باشند و بتوانند به نقطه آغاز حرکتِ خود بازگردند. از آن رو که این کیفیت ها در کامل ترین حالتش در دایره و شکل های مدور یافت می شود ، هنر آرمانگرا خود را عمدتاً در این شکل ها بیان می کند.
یونانیان ، آفرینندگان هنر آرمانگرا بودند. آرمانگرایی هنر یونان در مرحله کلاسیک و کلاسیکِ پسین (سده های چهارم و پنجم قبل از میلاد ) به اوج خود رسید.

هنر آرمانگرای باستان در دوران هلنی و رومی با برخی انحراف های ناشی از دگرگونی اوضاع ادامه یافت. طی تحول هنر روم باستان ، مفهوم "آرمان" تحت تاثیر هنر خاور زمین و اقوام ژرمنی به تدریج تغییر کرد. این تغییر آن چنان بود که هنر مسیحی قرون وسطی پایه اش را بر دیدگاهی سوای دیدگاه دنیای باستان بنا نهاد.
در نیمه دوم سده دوازدهم و نیمه نخست سده سیزدهم میلادی، مجدداً تمایلی واضح به سوی مفاهیم آرمانی در هنر اروپایی ظاهر شد.
ایتالیای سده پانزدهم آغازگر دوباره آرمانگرایی بر پایه ای وسیع تر بود. این جنبش ، رنسانس نام گرفت که به زودی سراسر اروپا را تسخیر کرد. اما به سبب آن که اساس هنر  قرون وسطایِ متاخر بیشتر بر "حرکت" استوار بود تا "سکون"، رنسانس به تمامی قادر به آفرینش و ادامه آرمانگرایی نشد. چون به تدریج این عنصر "حرکت" فشار آورد، آرمانگراییِ اصلی ناگزیر جایش را به آرمانگرایی جدیدی تحت عنوان "باروک" داد.
می توان گفت که این انتقال ، نخست توسط میکلانژ تحقق پذیرفت. در سده های هجدهم و نوزدهم مجددا آرمانگرایی هنری تحت لوای کلاسی سیزم نو احیا شد.*

بدین ترتیب می توان گفت هرچند اندیشه ایده آل گرایانه از افلاطون آغاز گشت اما تا قرن گذشته همچنان ادامه داشته و به صورت های مختلف در قالب های هنری  و سبک های مختلف نمایان شده است.

پی نوشت:

* روئین پاکباز، در جستجوی زبان نو، انتشارات آگاه