تبیان، دستیار زندگی
یکی بود یکی نبود. دیروز سینا کوچولو رفته بود خونه مامان بزرگ بابابزرگ. بابابزرگ مهربون مشغول آب دادن به گل ها بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

عکس یادگاری

یکی بود یکی نبود. دیروز سینا کوچولو رفته بود خونه پدر بزرگ مادربزرگ. پدربزرگ  مشغول آب دادن به گل ها بود.


عکس یادگاری


بابابزرگ یه آب پاش بزرگ دستش گرفته بود و  داشت گلدان ها دور حوض را آب می داد.

مامان بزرگ نشسته بود توی ایوان، روی صندلی ننویی. داشت بافتنی می بافت و می گفت: ((چه کلاهی بشه! به به!

خوشگل  و مامانی و منگوله دار.

سینا همان طور که دستش توی آب حوض بود یک نگاه به بابابزرگ کرد یک نگاه به مامان بزرگ .بعد یهویی دوید تو خانه .

وقتی برگشت ، چیلیک چیلیک را با خودش آورده  بود.



از پله ها پایین رفت و جلومامان بزرگ ایستاد: مامان بزرگ، بگو سیب.

مامان بزرگ خوش حال شد و زودی گفت: سیب.

دکمه چیلیک چیلیک را فشار داد، ولی چیلیک چیلیک مثل همیشه نگفت: چیلیک . به جایش گفت: چی؟ سینا دوباره فشار داذد، ولی باز هم فقط یک صدای چی؟  آمد.
 سینا بلند گفت: بابا بزرگ...


چند دقیقه بعد، بابابزرگ با پیچ گوشتی، پیچ های چیلیک، چیلیک را باز و تویش را نگاه کرد.
یک کمی که با دوربین ور رفت گفت: ایناهاش پیداشد.

بعد یه فنر خیلی کوچولو را از توی چیلیک چیلیک در آورد. سینا فنر را نگاه کرد. یک جای فنر شکسته بود.

بابا بزرگ جعبه ابزارش را گشت و یک فنر خیلی کوچولو سالم نگاه کرد.

فنر سالم را گذاشت جای فنر قبلی. وقتی بابا بزرگ دوباره پیچ ها رابست، به سینا گفت: حالا بگو سیب.

سینا صورتش را چسباند به صورت خندان مامان بزرگ. آن وقت، سینا و مامان بزرگ با هم گفتند: سیبببببببببببب.


بابا بزرگ دکمه را فشار داد چیلیک چیلیک بلند و واضح گفت: چیلیک

و عکس یه نوه و مامان بزرگ خوش حال را تو خودش قاب گرفت.

عکس یادگاری

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی- نویسنده: مریم طیار

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.