تبیان، دستیار زندگی
کتاب هفدهم، مربوط به وقایع «هفدهم شهریور» است. منظومه ای در 50 صفحه. همه اش یک نفس ساخته شده است. وقایعی را که دیده بودم، شب و تحت تأثیر آن روز، رفتم پشت بام و تا صبح، یک نفس و گریه کنان نوشتم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روایت عمران صلاحی از هفده شهریورِ 57 در کتاب «هفدهم»

کتاب هفدهم، مربوط به وقایع «هفدهم شهریور» است. منظومه ای در 50 صفحه. همه اش یک نفس ساخته شده است. وقایعی را که دیده بودم، شب و تحت تأثیر آن روز، رفتم پشت بام و تا صبح، یک نفس و گریه کنان نوشتم.

بخش ادبیات تبیان
روایت عمران صلاحی از هفده شهریورِ 57 در کتاب «هفدهم»

«کتاب هفدهم ... مربوط به وقایع «هفدهم شهریور» است. منظومه ای در 50 صفحه. همه اش یک نفس ساخته شده است. وقایعی را که دیده بودم، شب و تحت تأثیر آن روز، رفتم پشت بام و تا صبح، یک نفس و گریه کنان نوشتم. کتاب عجیب و غریبی هم از کار درآمد. اصلا به فرم و زبان و این قضایا فکر نکردم. ولی جالب اینجاست که بعد از چاپ دیدم اتفاقا به فرم و زبان بها داده ام، بدون اینکه متوجهش باشم. چون هیچ قیدی برایش نگذاشته بودم، ناخودآگاه به سمتش رفته ام. شنیدم که به انگلیسی هم ترجمه شده است ...»

آنچه خواندید اشاره ی خود مرحوم عمران صلاحی به کتاب «هفدهم» بود که در کتابِ «تاریخ شفاهیِ ادبیات معاصر ایران 3» آمده است. توضیحات ایشان درمورد این کتاب به همین چند سطر محدود می شود و پرسشگر گرامی با سوالی جدید مسیر بحث را عوض می َکند.

هفدهم شهریورِ 1357 تظاهرات با شکوه مردم مسلمان ایران در میدان ژاله («میدان شهدا»ی کنونی) تهران و اطرافش به دستِ دژخیمان پهلوی به قتل عامی هولناک تبدیل شد. تعداد راهپیمایانِ آن روز را حدودا یک میلیون نفر اعلام کرده َاند و تعداد شهدا را تا حدود 4000 نفر (حتی منابعِ خارجی و افرادی چون «میشل فوکو») تخمین زده َاند. چنین روزِ خونینی در انقلاب اسلامی مردم ایران باید هم در ادبیات این مردم بازتاب داشته باشد. با اینحال بسیاری از مردم و حتی طرفداران زنده یاد صلاحی حتی اسمِ کتابِ «هفدهم» او را نشنیده اند. انگار این کتاب بایکوت شده است و هیچ جا نمی توان اثر واضحی از آن یافت. ما در ادامه به ذکر چند بخش از این کتاب بسنده می کنیم. شعرهای این مجموعه عموما در قالب های نو (نیمایی و سپید) سروده شده اند و بی َشک به جز ارزش خاص تاریخی شان از ارزش هنری بسیاری نیز بهره مند هستند.

یک

مردم چقدر خوبند

مردم چقدر ماهند

مردم چقدر

در فکر محوِ شاهند

مردم چقدر

معصوم و بی َگناهند

مردم چقدر

همدیگر را می َخواهند

دو

آتشفشانِ خاموش

با انفجارِ بغضش

از بالا،

جاری شد

خشم و خروشِ مردم

بیداد کرد

تهدیدها

_این میوه َهای فاسد_

هی ماند و باد کرد!

مشتِ بزرگِ مردم

محکم شد

صدها لباسِ خونی

پرچم شد!

سه

وقتی هدف، یکی شد

باید همه یکی شوند

شیخ و چریک باید

شیخِ چریک باشد!

یاد رفیق افتادم

یاد رفیقِ خوبم

یادِ کسی که از خونش

گل َهای سرخ می َدمد امروز

یاد کسی که می َگفت:

«شاعر چریک باش»!

چهار

شب است

صدای اذان آید از دوردست

صدای اذان، ماه را

درآغوش می َگیرد و گریه سر می َدهد

صدای اذان و عزا می َرود تا به ماه

صدای اذان

صدای من است

صدای من و بغض من

صدای اذان، چشمه َی اشک من

که می َجوشد از عمق اندوه و حیرت ...

صدای اذان

سفید است مانند برف

سفید است مثل کفن

عزیزان، صدای اذان را به تن کرده َاند

عزیزان، صدا را کفن کرده َاند

عزیزانِ ما، زیر خاک

عزیزانِ ما، پاکِ پاک

عزیزانِ ما، نعره َهاشان بر افلاک

عزیزانِ ما، قلبشان چاک َچاک

صدای اذان می َشکافد شبم را

صدای اذان، راه می َافتد از کوچه َپس َکوچه َها، مثل مردم ...


منبع: شهرستان ادب