تمرین برای تماشاگر!
نقدی بر نمایشنامهخوانی «فاطمهعنبر» به نویسندگی محمد چرمشیر و کارگردانی مهشید حسینیان
طی پنج سال گذشته، تولید و اجرای نمایشنامهخوانی میان هنرمندان جوان و گمنام و حتا پیشکسوتان، حرفهایها و نامداران هنر شدت گرفته و جالب اینکه مخاطبان نیز از اجراهای نمایشنامهخوانی هم به اندازه تماشای نمایشهای صحنهای استقبال میکنند.با وجود این، میان نمایشنامهخوانیهایی هم که در سالنهای مختلف اجرا میشود،گاهی آثاری بهشدت قوی، اصولی و تحسینبرانگیز میبینیم، و گاهی برعکس، با آثاری بسیار ضعیف و ناپخته طرفیم که با هیچ عقل و منطقی نمیتوان توجیه مناسبی برای اجرای آنها یافت. نمایشنامهخوانی «فاطمهعنبر» متاسفانه جزو دسته دوم است؛ اجرایی بیاندازه ناپخته و ابتدایی که بیش از اجرای حرفهای چنین قالبی در عرصه هنرهای نمایشی، به تمرینی برای گروهی از جوانان آماتور شباهت دارد که معلوم نیست چرا تصمیم گرفتهاند تمرین و تلاششان را برای تولید یک مراسم نمایشنامهخوانی در معرض دید تماشاگران قرار بدهند و برای آن بلیتفروشی هم بکنند.
گرچه نمایشنامه فاطمهعنبر را هنرمند توانمندی مانند محمد چرمشیر نوشته اما مهمترین و اصلیترین عامل ضعف در اجرای آن،کارگردانی ناپخته و غیرحرفهای کار است. مهشید حسینیان جزو هنرمندان جوانی است که سالهای گذشته تجربیات پراکندهای در عرصه بازیگری تئاتر داشته، ولی مهمترین نمایشنامهای که تا کنون روی صحنه برده، متنی با عنوان «رژه تاریکی» نوشته امیررضا نوریپرتو است که برخلاف متن شاهکار نویسنده، حسینیان در اجرا اثری ضعیف و بیخاصیت ارائه کرده بود. اکنون او با اجرای نمایشنامهخوانی فاطمهعنبر، بار دیگر ثابت کرد تا تبدیلشدن به کارگردانی حرفهای و کاربلد، راهی دور و دراز در پیش دارد.
«فاطمهعنبر» نمایشنامهای درباره دوران جنگ تحمیلی است،که البته به طور مستقیم خودِ مساله جنگ را در برنمیگیرد، بلکه به تاثیرات اجتماعی و اقتصادی جنگ بر زندگی مردم میپردازد. این نمایشنامهخوانی، که با تمهیدات کارگردان به اجرا نزدیک ـ و نه شبیه ـ شده بود، ماجرای قاسم را از اهالی جنوب کشور روایت میکند که در بحبوحه حمله و تیراندازی دشمن برای کار به بیرون از خانه و دریا رفته و حالا تاخیر او در بازگشت به خانه، موجب نگرانی مادرش و عروسش شده است. نویسنده در رفت و برگشتهای زمانی و مکانی بین خانه قاسم و فاطمهعنبر تلاش کرده تعلیقی در روایت و علت غیبت او ایجاد کند اما اگر حتا نویسنده در متن اصلی این کار را به درستی انجام داده باشد،کارگردان و بازیگران نمایش به قدری در خوانش متن ناشیانه عمل کردهاند که هیچ تماشاگری از روند داستان و رابطه و نسبت بین شخصیتها مطلع نمیشود و در واقع بیننده این اجرا با مُشتی از دیالوگهای پراکنده و سردرگم روبهرو میشود.
در این میان، بازیهای ناپخته و ضعیف خوانشگران نیز مزید بر علت شده تا اجرا کاملاً از دست برود و تبدیل به اثری الکن و مجهولالهویه بشود. به خاطر بیاورید این تمهید بیمعنا و کارکرد را در اجرا که نقشخوانها پس از خوانش هر صفحه از نمایشنامه، آن صفحه را پاره و مچله میکنند و به کناری میاندازند. واقعاً معنای این حرکت چیست؟
در این میان، بازیهای ناپخته و ضعیف خوانشگران نیز مزید بر علت شده تا اجرا کاملاً از دست برود و تبدیل به اثری الکن و مجهولالهویه بشود. به خاطر بیاورید این تمهید بیمعنا و کارکرد را در اجرا که نقشخوانها پس از خوانش هر صفحه از نمایشنامه، آن صفحه را پاره و مچله میکنند و به کناری میاندازند. واقعاً معنای این حرکت چیست؟ اگر کارگردان قصد داشته کلافگی و نگرانی شخصیتها را نشان بدهد که باید گفت چنین رفتاری به هیچ عنوان منظور او را نمیرساند، و اگر هم برساند، چرا همه شخصیتها این کار را میکنند؟ در حالیکه تنها فاطمهعنبر بیش از دیگران نگران حال همسرش قاسم است،که گویا یک پا هم ندارد. علاوه بر این، بازیگران به دلیل فضای بومی و جنوبی نمایشنامه، به تقلید و اجرای تیپی کلیشهای از یک لهجه بارها تکرارشده جنوبی دست زدهاند که یکسره دور از گویش درست و اصولی مردمان آن خطه از کشور است. مریم کمالی ـ در دو نقش بیبی و عصمت ـ مدام با تکرار جمله «قاسم نیومد؟!» و شیوه اَدای جملهها با ترکیب لهجه عربی و فشار روی حرفِ «هـ» یا کشیدن حروف پایانی برخی عبارتها، بازی کاملاً مصنوعی و تیپپیکالی اجرا کرده. برای نمونه اشاره میکنم به لهجه او در بیان این عبارت که «اینها همه خیاله، وَهمه». در حالیکه همین بازیگر در سال گذشته در اجرای نمایشنامهخوانی دیگری به کارگردانی مهسا ایرانیان بسیار خوب و حرفهای عمل کرده بود.
بنابراین پیداست توان و استعداد کمالی در هدایت نادرست کارگردان از دست رفته. همانطور که بازی کمالی در دو نقش متفاوت به خاطر کارگردانی ضعیف، اصلاً قابل تفکیک نیست. همچنین مهسا ایرانیان در نقش فاطمهعنبر، تنها به خوانش متن اکتفا کرده و ردی از بازیهای حسی و کلامی در بیان و میمیک او مشخص نیست. با وجودی که او نیز صدایی گرم و گیرا دارد و پیشتر توانمندیاش را در روخوانی و اجرای نمایشنامه نشان داده بود.
دو بازیگر مردِ نمایش نیز در نقشهای قاسم و یحیا در همان حضور کوتاهشان بازیهای بسیار ضعیفی ارائه میکنند. در چنین فضای آشفتهای، لباسهای جنوبی بازیگران و استفاده از فانوس و افکتهایی مثل صدای تیربار و اسلحه هم کمکی به فضاسازی و بهترشدن کار نمیکنند.
نمایشنامهخوانی «فاطمهعنبر» با وجود متن محمد چرمشیر شاید اگر در دستان هنرمند کارگردان دیگری قرار میگرفت، میتوانست به اثری جذاب، دیدنی و شنیدنی تبدیل بشود اما در شکل فعلی، بیشتر به تمرینی برای اجرا شبیه است که تماشاگران مجبورند به دیدن آن بنشینند؛ اجرایی که به لطف کارگردانی پُر از ایراد مهشید حسینیان، به اثری بیخاصیت و غیرحرفهای از این متن تبدیل شده و تنها حسرت و تاسفی برای تلفشدن یکی از متنهای محمد چرمشیر را بر دل علاقهمندان تئاتر باقی میگذارد.