تبیان، دستیار زندگی
معمولا فیلم هایی که ردپایی از رابطه عاشقانه در آنها دیده می شود ارتباط خوبی با مخاطب برقرار می کنند. فیلم های زیادی بودند که داستان های عاشقانه شان جذابیت و کِشش داستان را بیشتر کرده؛ اما در این میان تعدادی از فیلم ها با دیالوگ هایی عاطفی و محبت آمیز میان
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هفت سکانس عاشقانه+جدول

معمولا فیلم هایی که ردپایی از رابطه عاشقانه در آنها دیده می شود ارتباط خوبی با مخاطب برقرار می کنند. فیلم های زیادی بودند که داستان های عاشقانه شان جذابیت و کِشش داستان را بیشتر کرده؛ اما در این میان تعدادی از فیلم ها با دیالوگ هایی عاطفی و محبت آمیز میان شخصیت زن و مرد داستان به سکانس هایی ماندگار بدل شدند.

زهرا فرآورده - بخش سینما و تلویزیون تبیان
سکانس های عاشقانه سینما

رابطه عاطفی میان شخصیت زن و مرد در فیلم ها همیشه جذابیت خودش را داشته؛ هر چند آن فیلم موفق هم نبوده اما بازهم نشانه هایی از پیگیری مخاطب به جهت این رابطه عاطفی به وجود آمده. در تمام دوره ها متناسب با فضای جامعه و جو غالب بر فیلم های سینمایی این رابطه عاطفی به شکلی خودش را نشان داده.
دهه شصت که فضای جامعه با التهابات انقلاب و به فاصله کم جنگ همراه بود؛ جنس فیلم ها بیشتر مردانه بود اما تعدادی از فیلم سازها لطافت و زنانگی داستان هایشان را به کمک زنانِ هم دوش با مردان هرچند در حد یک سکانس کوتاه، به تصویر کشیدند.
کمی بعد در دهه هفتاد فیلم سازها به سمت فیلم هایی با مضمون عاشقانه رفتند که رابطه عاشقانه میان زن و شوهرها را روایت می کرد. اما خیلی زود فضایی دیگر بر فیلم ها غالب شد و به مرور مثلث های عشقی و رابطه های پنهانی به داستان ها ورود کرد.
جدای از فیلم هایی که این رابطه عاطفی بیشتر رنگ و بوی وسوسه و هوس را داشته در بین تمام فیلم هایی که سکانس یا تصویری از یک رابطه عاطفی خوشایند و دلنشین داشتند تعدادی به جهت داستان و موضوع، جذابیت و ماندگاری بیشتری کسب کردند. داستان هایی که شخصیت های اصلی با دیالوگ هایی عاطفی، علاقه و دوست داشتن شان را برای مخاطب ملموس تر کردند.
در اینجا هفت فیلم با رگه هایی از داستان های عاشقانه که هرکدام در فضایی متفاوت یک رابطه عاطفی را روایت کردند مرور می کنیم:

فیلم/ کارگردان/ سال تولید

بازیگران

دیالوگ ماندگار

خلاصه داستان

روسری آبی
 رخشان بنی اعتماد
1373

عزت الله انتظامی
فاطمه معتمد آریا

رسول رحمانی امروز مُرد. این که اینجا ایستاده، می خواد با نوبر کردانی، دختر غربتی پاپتی بی کس و کار، بمونه تا بمیره. خوشبختی اون چیزی نیست که هر کسی از بیرون ببینه؛ خوشبختی تو دل آدمه، دل که خوش باشه خوشبختی...

«رسول رحمانی» مالک یک مزرعه گوجه فرنگی است و کارخانه ای هم در کنار آن دارد. او که چند سال پیش همسرش را از دست داده ، تنها زندگی می کند.
« نوبر کردانی» زنی است که سرپرستی خانواده اش را به عهده دارد و ناچار است کار کند. او به همراه چند زن دیگر برای کار در مزرعه انتخاب می شود؛ بعد از مدتی رحمانی مالک مزرعه از او خواستگاری می کند و...

لیلا
داریوش مهرجویی
 1375

علی مصفا
 لیلا حاتمی

رضا: میدونی چند وقته پدر منو درآوردی؟ هی دوا، دکتر، آزمایش... من اصلا بچه نمی خوام؛ تو رو هم، اینجوری نمی خوام؛ توی قبلیت کجا رفته؟...
....................
لیلا: ته دلم به خودم میگم اگه رضا دوستم داشته باشه یه زن دیگه براش مهم نیست، فقط بهش یه بچه میده. فرقی نکرده، عشق مون سرجاشه...

لیلا و رضا در مراسم شله زرد پزان همدیگر را می بینند و چندی بعد با هم ازدواج می کنند. بعد از مدتی متوجه می شوند که لیلا بچه دار نمی شود. بعد از اینکه درمان نتیجه نمی دهد مادر رضا، لیلا را تحت فشار قرار می دهد که اجازه دهد رضا مجدد ازدواج کند تا بچه دار شود. مادر رضا بالاخره موفق می شود و لیلا، رضا را راضی می کند. شب عروسی، لیلا به خانه مادرش می رود و حاضر نمی شود به زندگی رضا برگردد. مدتی بعد رضا همسر دومش را طلاق داده و فرزند دخترش را به مادرش می سپارد. رضا با خواهش های مکرر از لیلا ، روزی در همان مراسم شله زرد پزان با دخترش باران به دیدار لیلا می رود...

آژانس شیشه ای
 ابراهیم حاتمی کیا 1376

پرویز پرستویی
نسرین نکسیا

فاطمه، فاطمه تو خلاصه ترین پیغام رو بهم رسوندی؛ چه قدر ته دلم آروم شد.
فاطمه، فاطمه دلم می خواست خونه بودم و سرم و رو شونت می ذاشتم و سیر اشک می ریختم؛ ولی چه کنم که اینجا چشم های زیادی روی من بود...

حاج کاظم دوست همرزمش عباس را پس از سال ها در یکی از خیابان های تهران می بیند. عباس با همسرش نرگس برای مداوای ترکشی که در گردن دارد عازم بیمارستان است. حاج کاظم او را به بیمارستان می برد؛ پزشک معالج وضعیت عباس را بحرانی تشخیص می دهد و اصرار می کند که در اسرع وقت عباس به بیمارستانی در لندن منتقل شود. زن و شوهر در خانه حاج کاظم ساکن می شوند تا مقدمات سفر مهیا شود. حاج کاظم که با فروش اتومبیل خود درصدد تهیه هزینه بلیط هواپیما است پس از مرافعه با رئیس آژانس که قصد دارد بلیت رزرو شده کاظم و عباس را به شخص دیگری واگذار کند، با گرفتن اسلحه یک سرباز افرادی را که در آژانس هستند به عنوان شاهد نگه می دارد تا امکان سفرعباس و خودش به لندن فراهم شود...

شیدا
 کمال تبریزی
 1377

پارسا پیروزفر
 لیلا حاتمی

آن هنگام که عطر بهارنارنج در آن کلام مقدس پیچید من تو را از پشت چشمان بسته ام دیدم؛ خوبی های تو را و لطف تو را.
بهار نارنج را به نسیم بسپار و اگر خواسته ام را خواستی کتاب را به نشان عهدی میان ما با خود ببر وگرنه بماند...

فرهاد كه در جنگ مجروح شده و موقتاً بینایی اش را از دست داده، به بیمارستانی صحرایی منتقل شده كه در آن پرستاری به نام شیدا مشغول کار است. شیدا بتدریج می فهمد كه می تواند با تلاوت قرآن، التیام بخش او باشد. مراقبت شیدا از فرهاد به مرور پیوندی عاطفی بین آن ها ایجاد می كند...

به رنگ ارغوان
 ابراحیم حاتمی کیا 1383

حمید فرخ نژاد
خزر معصومی

ارغوان: تو دیگه لو رفتی. تکلیف من چیه که نه دلم می خواد ریخت تو رو ببینم نه پدرمو که سالهاست قیافه اش هم یادم رفته. فهمیدنش این قدر برات سخته. اون پدرمه. خواهش می کنم دست از سرم بردار. اگه پدرم دستگیر بشه یه عمر باید عذاب بکشم.
ستاری:می فهمم.
ارغوان:دروغ می گی،تو نمیفهمی.تو تربیت شدی اونی که میگی نباشی و من نمی خوام رُل یه طعمه رو بازی کنم. یعنی اجازه نمی دم کسی ازم این طوری سوء استفاده بکنه...

«شفق» یکی از اعضای گروه سیاسی که اوایل انقلاب از ایران خارج شده، پس از سال ها تصمیم می گیرد برای دیدن دخترش «ارغوان» که دانشجوی دانشکده جنگل داری است مخفیانه به ایران بازگردد. یکی از مأمورین امنیتی به نام «هوشنگ ستاری» به عنوان دانشجو وارد دانشکده می شود و از امکانات مدرن امنیتی استفاده می کند تا با کنترل ارغوان، شفق را به دام اندازد. در این میان بین او و ارغوان رابطه ای عاطفی بوجود می آید....

طلا و مس
 همایون اسعدیان
 1388

نگار جواهریان
 بهروز شعیبی

زهرا سادات: چقدر قشنگه، این قدر خوش سلیقه بودی؟
سیدرضا: این به سر شما قشنگه.
زهرا سادات: چه قدر خوش رنگه برای موهای عاطفه خوبه.
سید رضا: نه دیگه. برای شما گرفتم. دوست دارم جلوی خودم موهاتو شونه کنی...


سیدرضا طلبه ای است که به تازگی با خانواده اش به تهران آمده، تا در کلاس های استاد اخلاقی که وصف او را بسیار شنیده است شرکت کند. اما متوجه بیماری همسرش زهرا می شود و به ناچار برای تهیه هزینه درمان او تغییراتی در شیوه زندگیش اتفاق می افتد...

چند متر مکعب عشق جمشید محمودی
 1392

ساعد سهیلی
 حسیبا ابراهیمی

صباحی: خب جوونن، عاشق شدن، گناه که نکردن
عبدالسلام: عاشق شده؟ میشه؟ چهار روز دیگه همین شما بَرِش نمی گویی خاک بر سرت رفتی یک دختر افغانی را گرفتی؟! تا بوده که ما افغانی ها به چشم شما یک عمله بودیم. اضافه بودیم. حالا چی شده؟ عاشق شده، عاشق چیه دختر ما شده؟ عاشق بیچارگیاش؟ آوارگیاش؟ سرگردانیاش؟ عاشق پریشانیاش شده؟ عاشق چیه دختر ما شده؟! نه آقا صباحی، نمی مانم دخترم خوار و ذلیل کسی شود.
صباحی: تو الان جوش آوردی داری یه چیزی می گی، این صابر تا حالا آزارش به یه مورچه هم نرسیده.
عبدالسلام: آقای صباحی! ما در افغانستان برای خودمان کسی هستیم. عزت و احترام داریم، آبرو داریم، من دخترمو جایی شو می دم که تا آخر عمر به نام نیک صداش کنن، نه اینکه چند وخ بعد براش بگوین، هو افغانی!...

عبدالسلام که یک مهاجر افغان است، به همراه دخترش مرونا در یک کارگاه مشغول کار و زندگی است. صابر هم پسر جوانی است که در همان کارگاه مشغول به کار است.
صابر و مرونا به یکدیگر علاقه مند می شوند. بعد از مدتی که مرونا قصد رفتن از ایران را دارد صابر بالاخره موضوع را با عبدالسلام در میان می گذارد و با مخالفت شدید او مواجه می شود؛ در پایان زمانی که صابر و مرونا در کانتینر کهنه همیشه گی قرار گذاشتند تا چاره ای پیدا کنند ناگهان متوجه می شوند که کانتینر در حال پرس شدن است...