تبیان، دستیار زندگی
ظاهراً دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، یک دیکتاتور نبود. اما عملکرد او نشان می دهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! یعنی در دوره قبل از حوادث سی تیر، چنین نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گردید و خیال کرد که همه باید مطیع او باشند
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

روی‌کرد دیکتاتورمآبانه دکتر مصدق

«مروری بر زمینه‌هاوپیامدهای تحلیل‌های یک‌جانبه درباره نهضت ملی ایران» در گفت‌وشنود با حجت‌الاسلام والمسلمین سیدهادی خسروشاهی (۲)

استاد سیدهادی خسروشاهی

گفت‌وگو از: محمدرضا کائینی

بخش قبلی را اینجا ببینید

□شواهد یا دلایل شما بر عدم قبول پیشنهادهای اصلاحی وزراء و همکاران از طرف مصدق چیست؟ ظاهراً دراین باره، مستنداتی از خاطرات این افراد هم دارید که شنیدن آن در این مقام، برای ما مغتنم است؟

بله، من دلایل و شواهد زیادی دارم که نقل آنها در یک مصاحبه کوتاه، مقدور نیست، ولی ترجیح می‌دهم در این رابطه، نکاتی را، نه به طور تفصیل، بلکه پس از تلخیص، از قول آقای دکتر همایون کاتوزیان نقل کنم که خود، یک پژوهشگر تاریخ و از هواداران آقای دکتر مصدق است. این شهادتِ دوستان و همکاران دکتر مصدق، نشان می‌دهد که او دچار نوعی «خودمحوری» شده بود و البته در هر حکومتی «شخص‌محوری» مقدمه سقوط خواهد بود. آقای کاتوزیان می‌نویسد:
« وقتی که دکتر مصدق تصمیم گرفت مجلس هفدهم را با مراجعه به آراء عمومی یا رفراندوم ببندد، با مخالفت جدی چند تن از نزدیکان و هواداران خود روبه‌رو شد. در واقع بسیاری از یاران و هواخواهان مصدق با رفراندوم مخالف بودند. دکتر عبدالله معظمی، یار مصدق و رئیس مجلس، بدون اعلام علنی مخالفت خود، از ریاست مجلس استعفا کرد و با حالت قهر به موطنش رفت تا در هنگام برگزاری رفراندوم در تهران نباشد! مخالفت سه تن از اعضای مهم نهضت ملی هم، مستند و غیر قابل تردید است: دکتر غلامحسین صدیقی، نایب نخست وزیر و وزیر کشور؛ دکتر کریم سنجابی، وزیر سابق مصدق و از سران فراکسیون نهضت ملی در مجلس و از رهبران حزب ایران؛ و خلیل ملکی، رهبر حزب نیروی سوم که بزر‌گ‌ترین و فعال‌ترین حزب نهضت ملی و طرفدار دولت بود. هنگامی که کتابم درباره مصدق و نهضت ملی را به زبان انگلیسی می‌نوشتم (که بعداً فرزانه طاهری آن را با عنوان «مصدق و مبارزه برای قدرت در ایران» به فارسی ترجمه کرد)، برای روشن شدن پاره‌ای نکات، با برخی از سران برجسته نهضت ملی مکاتبه کردم. یکی از آنها، غلامحسین صدیقی بود و پرسش من از او، دقیقاً به روایت او از ماجرای رفراندوم و موضعش در این زمینه ارتباط داشت. صدیقی در پاسخ، نامه بسیار بلندی در این باره نوشت. خلاصه‌ی آنچه صدیقی در نامه‌اش نوشت این بود که: وقتی مصدق به من گفت که: در صدد بستن مجلس است، گفتم: پس اجازه دهید من استعفا بدهم! توضیح این که پیش از آن چند بار در مجلس از صدیقی به عنوان نائب (به معنای قائم مقام یا جانشین) نخست وزیر سؤال کرده بودند که گویا دولت قصد بستن مجلس را دارد و او صادقانه انکار کرده بود و اکنون نه فقط انکارهایش خلاف واقع از آب درمی‌آمد، بلکه علاوه بر آن باید به عنوان وزیر کشور، رفراندم را هم سازمان می‌داد و برگزار می‌کرد. صدیقی، به مصدق گفته بود که: اگر مجلس تعطیل شود، شاه شما را با یک فرمان عزل خواهد کرد و مصدق پاسخ داده بود که: «جرأت نمی‌کند!». بالأخره پس از آن که مصدق به نمایندگان پیشنهاد کرد که داوطلبانه استعفا بدهند و اکثریت آنها پذیرفتند، صدیقی حاضر شد رفراندوم را برگزار کند. صدیقی ضمناً درنامه‌اش نوشت که پس از ۲۸ مرداد، محمود نریمان به او گفته بود: «تاریخ ما را به خاطر این اشتباه نخواهد بخشید!»

ظاهراً دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، یک دیکتاتور نبود. اما عملکرد او نشان می‌دهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! یعنی در دوره قبل از حوادث سی تیر، چنین نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گردید و خیال کرد که همه باید مطیع او باشند و مجلسی که منتخب مردم است ولی با او در همه امور همراه نیست، باید منحل گردد!

و اما دکتر کریم سنجابی: سنجابی یک بار شخصاً در گفت‌وگو با مصدق با رفراندوم مخالفت کرده بود که تفصیل آن را در مصاحبه خود با «تاریخ شفاهی» دانشگاه ‌هاروارد ارائه کرده است. او می‌گوید:
«روز پنجشنبه‌ای بود که از مجلس بیرون آمدم، مستقیماً رفتم به دیدن مصدق. او را در حالت عصبانیت و آشفتگی مطلق دیدم. به من گفت: آقا ما باید این مجلس را ببندیم! گفتم: چه‌طور ببندیم؟ گفت: این مجلس مخالف ما است و نمی‌گذارد که ما کار بکنیم، ما بایستی آن را با رأی عامه ببندیم. بنده گفتم: جناب دکتر من با این نظر مخالف هستم» و ادامه می‌دهد که به مصدق گفتم: «به هر حال اگر اجازه می‌فرمایید بنده شب فکر کنم و جنابعالی هم بعد از ظهر امروز با رفقای دیگر که خدمتتان می‌آیند، مشورت بکنید. من فردا صبح دوباره می‌آیم ونظریات خود را عرض می‌کنم. بنده صبح اول وقت منزل مصدق رفتم و گفتم: جناب دکتر من فکرهایم را کردم و در این موضوع، با دلیل می‌خواهم خدمتتان صحبت کنم. من با بستن مجلس مخالفم و دلایلم را هم مفصلاً خدمتتان عرض می‌کنم.» سپس به دنبال ارائه چندین دلیل ادامه می‌دهد: «بعد گفتم: آقا، من یک عرض اضافی دارم! اگر شما مجلس را ببندید، در غیاب آن ممکن است با دو وضع مواجه بشوید: یکی این که فرمان عزل شما از طرف شاه صادر بشود، دیگر آن که با یک کودتا مواجه بشوید! آن وقت چه می‌کنید؟ گفت: شاه فرمان عزل را نمی‌تواند بدهد و بر فرض هم بدهد ما به او گوش نمی‌دهیم. اما امکان کودتا؛ قدرت حکومت در دست ما است و خودمان از آن جلوگیری می‌کنیم... مصدق می‌گفت چون مجلس به من رأی داده و چون ملت پشتیبان من است و در سی تیر سال پیش با قیام مردم بر سر کار آمده‌ام، شاه نمی‌تواند فرمان عزل بدهد.» سنجابی در ادامه می‌گوید:
« ایشان از بحث طولانی من ناراحت شد و یک کلامی به من گفت که تاریخی است و چون زشت است در بیان آن تردید دارم! گفت: آقا: جناب عالی که امروز صبح اینجا آمده اید چرس کشیده‌اید؟ من از این حرف او بسیار ناراحت شدم. گفتم: آقای مصدق من چرس نکشیده‌ام، شما هر کاری بکنید، ما از پشتیبانی شما دست نمی‌کشیم، ولی در مقابل وجدانم خود را مسؤول دیدم، آن چه را مفید به حال مملکت و شما می‌دانم، خدمتتان عرض کنم و دیگر عرضی ندارم! مرحمت زیاد.»

□ظاهراً یکی از معروف‌ترین وتاریخی‌ترین مخالفت‌ها، از سوی خلیل ملکی ابراز شده است. در این باره، اسناد چه می‌گویند وارزیابی شما از مخالفت ملکی و گروه متبوع وی با انحلال مجلس چیست؟

و اما خلیل ملکی. او مخالفت خود را در همه جا و به‌ویژه در جلسات و میتینگ‌های حزب نیروی سوم اعلام می‌کرد، آن‌چنان‌که هم در آن زمان و هم سال‌ها بعد، گمان می‌رفت که او، تنها مخالف رفراندوم بوده است. مسعود حجازی در خاطراتش «رویدادها و داوری‌ها»، می‌نویسد که: یک دلیل مهم این که او و چند تن دیگر از حزب نیروی سوم انشعاب کردند و به ملکی تهمت خیانت زدند، همان مخالفت او با رفراندوم بود. درباره چگونگی مخالفت خلیل ملکی با رفراندوم دکتر مصدق، مرحوم سنجابی مطلبی را نقل می‌کند که آقای کاتوزیان آن را در مقدمه کتاب «خاطرات سیاسی خلیل ملکی» آورده است:
«در آن زمان آقای ملکی که از مخالفت من [دکتر سنجابی] و داریوش فروهر با بستن مجلس باخبر بود، به من تلفن زد و پیشنهاد کرد که ما سه تن [سنجابی، ملکی و فروهر] به عنوان نمایندگان احزاب هوادار نهضت ملی [«ایران»، «نیروی سوم» و «ملت ایران»] به دیدار دکتر مصدق برویم و از جانب این احزاب، با بستن مجلس مخالفت کنیم. ما هم پذیرفتیم و هر سه تن متفقاً به ملاقات دکتر مصدق شتافتیم. در این ملاقات، ما [سنجابی و فروهر] میدان را به ملکی سپردیم که از جانب ما نیز دلایل مخالفت با بستن مجلس را عرضه و دکتر مصدق را از تصمیم خود منصرف کند. اما مصدق این نظر را نپذیرفت و بر دلایل خود برای بستن مجلس تأکید کرد. بالأخره آقای ملکی، با همان تندی خاصی که در او سراغ دارید، از جا برخاست و گفت: «آقای دکتر مصدق! این راهی که شما می‌روید به جهنم است، ولی ما تا جهنم دنبال شما خواهیم آمد!» در این جا ما نیز برخاستیم و هر سه نفر پس از خداحافظی با مصدق مجلس را ترک کردیم.»(مراجعه شود به کتاب: خاطرات سیاسی خلیل ملکی، چاپ تهران، ص۹۳، ناشر: شرکت سهامی انتشار)
البته اینها، فقط نمونه‌هایی از یادداشت‌ها و خاطرات یاران و هواداران دکتر مصدق است که در قبال دلیل و منطق، دوست و همکار خود را که شخصیت محترمی است، به «وافوری»! بودن متهم می‌سازد و یا به نقل بعضی‌ها، خلیل ملکی را با اهانت از اتاق خود بیرون می‌کند! البته خلیل ملکی در یادداشت‌های سیاسی خود درباره حوادث ۲۸ مرداد، شرح مبسوطی دارد که علاقه‌مندان به تاریخ معاصر، باید حتماً آنها را بخوانند و کتاب دیگری هم که برای اعضای حزب خود نیروی سوم نوشته و نسخه‌ای از آن در بین اسناد مربوط به حزب، اخیراً به دست آمده، تحت عنوان: «درس ۲۸ مرداد» با مقدمه‌ای از آقای کاوه بیان و دکتر کمال قائمی، منتشر شده است. ملکی در این کتاب ضمن تحلیل تاریخی موضوع، خیانت عمدی حزب توده را در مخالفت با نهضت، افشا می‌کند.

□بدین ترتیب جنابعالی دکتر مصدق را یک دیکتاتور خودسر و مطلق‌العنان می‌دانید؟ می‌دانید که درباره مصدق، داوری‌های به‌شدت متفاوت وحتی متضادی در داخل وخارج از کشور ابراز می‌شود...

...البته بنده نمی‌دانم که مراد شما از «دیکتاتور خودسر مطلق‌العنان»! چیست؟ ظاهراً دکتر مصدق به مفهوم مصطلح امروز، یک دیکتاتور نبود. اما عملکرد او نشان می‌دهد که در اواخر حکومتش «خودمحور» شده بود! یعنی در دوره قبل از حوادث سی تیر، چنین نبود، اما رفته رفته، امر بر او مشتبه گردید و خیال کرد که همه باید مطیع او باشند و مجلسی که منتخب مردم است ولی با او در همه امور همراه نیست، باید منحل گردد! مثلاً فکرمی کرد اگر دولت پول لازم ندارد، بدون مجوز قانونی، می‌تواند سیصد و دوازده میلیون تومان پول چاپ کند! در واقع از نظر او، قانون، یعنی چیزی که او خود تشخیص می‌داد! در ایران معاصر من چند نفر را، علاوه بر محمدرضا پهلوی، چنین یافته‌ام: دکتر محمد مصدق، ابوالحسن بنی صدر که پس از جلوس در اریکه قدرت، در مورد مصوبه مجلس، رسماً گفت: «من این قانون را قبول ندارم!» و امام خمینی در یک سخنرانی فرمود: «... تو غلط می‌کنی که قانون را قبول نداری، قانون تو را قبول ندارد...» و ... و این روش بی تردید نوعی دیکتاتوری قلدرمآبانه است. همه ما در جریانات پس از انقلاب، دیدیم که امام خمینی، بنیانگذار جمهوری اسلامی، صریحاً از قانون دفاع می‌کرد و خود را مافوق قانون نمی‌دانست.

□به نظر شما علت سکوت کامل حزب توده در مقابل کودتا با وجود امکاناتی که داشت، چه بود؟ آنها به‌رغم همه ادعاهای خود، به چه دلیل درآن روز به میدان نیامدند؟

من در دیداری با آقای کیانوری دبیرکل حزب توده ایران در دفتر وزارت ارشاد اسلامی در اوائل انقلاب، در یک گفت‌وگوی کوتاه ولی صریح، گفتم: شما اگر واقعاً ضدامپریالیست هستید! چرا در جریان کودتای ۲۸ مرداد، سازمان نظامی و گروه‌های وابسته به حزب را به خیابان‌ها نیاوردید؟ کیانوری گفت: اولاً باید بپرسید که افسران و نظامیان و مردم وابسته به جبهه ملی کجا بودند و چرا به میدان نیامدند؟ و ثانیاً: تظاهرات ضدسلطنتی حزب توده، دو روز قبل از کودتا، به دستور صریح آقای دکتر مصدق به شدت سرکوب شد و بیش از پانصد نفر از اعضای فعال حزب دستگیر شدند و ثالثاً من در صبح روز ۲۸ مرداد، از راهی که سراغ داشتم، به شخص دکتر تلفن کردم که آقا فکری بکنید؟ کودتا دارد عملی می‌شود، ما چه کار کنیم؟ ایشان گفتند: نه، شماها حرکت نکنید، تا خونریزی نشود، مردم هستند و ارتش هم به ما وفادار است! بدین ترتیب ما چه کار می‌توانستیم بکنیم؟
البته من این استدلال آقای کیانوری را نپذیرفتم و بدون آنکه در آن جلسه به ایشان بگویم، نظرم آن بود و هست که حزب توده منتظر نظر موافق آقای دکتر مصدق نبوده، بلکه در انتظار دستور از سوی حزب مادر! یعنی استالین یا رهبران و کاخ‌نشینان کرملین، در اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی بود! که چون صادر نشد، حزب هم اقدام نکرد و البته رفتار غیردوستانه دولت شوروی در قبال مسائل نهضت ملی هم بر کسی پوشیده نیست، تا آنجا که در اوج نیاز دولت به طلاهای امانی ایران در شوروی، حاضر نشد آنها را به ایران پس بدهد ولی پس از به روی کار آمدن دولت کودتا، این طلاها را پس داد!

□در دودهه اخیر، راجع به نامه آیت الله کاشانی و هشدار به دکتر مصدق بحث‌ها ونقض وابرام‌های فراوانی صورت گرفته است. جنابعالی گویا با آقای دکتر سالمی که حامل نامه بوده، گفت‌وگوهایی داشته‌اید. شنیدن برخی مفاد این گفت‌وگوها در این بخش از مصاحبه، برای ما مغتنم است؟

آیت الله کاشانی گفت: البته لا رأی لمن لا یطاع! ولی من شخصی را بدون اطلاع قبلی، برای جلوگیری از اطلاع و اخلال کودتاچیان، به منزل ایشان فرستادم که پیام مرا به طور شفاهی ابلاغ کند، که متأسفانه او را به منزل راه ندادند، بعد من به عنوان نصیحت طی یادداشتی موضوع را یادآور شدم که پاسخ نامبرده مثبت نبود و خود را از پشتیبانی کامل ملت، مطمئن می‌دانست

بنده با آقای دکتر محمدحسن سالمی، نوه برومند آیت الله کاشانی که مقیم آلمان بود، مکاتبه داشتم و ایشان شرح مبسوطی در این زمینه نوشته و همراه با اسنادی برای اینجانب فرستاد که در ویژه‌نامه فصلنامه «تاریخ و فرهنگ معاصر» که از حوزه علمیه قم و زیرنظر اینجانب منتشر می‌شد، آن را منتشر ساختم که بعدها خود ایشان این مطلب را، به‌طور مبسوط‌‌تر و مستندتر منتشر ساخت. نکته‌ای که در اینجا و برای تأیید صحت ادعای آقای دکتر سالمی باید نقل کنم اینست که: بنده پس از کودتای ۲۸ مرداد و سرکوب نهضت و خانه‌نشین شدن آیت الله کاشانی که به علت مخالفت ایشان با قرارداد کنسرسیوم و مسائل جاری کشور، توسط وزیر کشور رژیم کودتا، «سید کاشی»!! نام گرفته بود، هر وقت به تهران می‌آمدم، نوعاً با برادر عزیز مرحوم علی حجتی کرمانی در محله پامنار به منزل آیت الله کاشانی می‌رفتم که گوشه‌هایی از خاطرات آن دیدارها را در کتاب مربوط به آیت الله کاشانی، آورده‌ام و این نکته را هم در اینجا باید نقل کنم که در دیداری با آیت الله کاشانی با مرحوم علی حجتی کرمانی، من از آیت الله کاشانی پرسیدم که در ماجرای ۲۸ مرداد که جنابعالی وقوع آن را گویا پیش‌بینی می‌کردید، چرا اقدامی نکردید؟ آیت الله کاشانی در حالی که به وضوح معلوم بود که متأثر است، گفتند: مثلاً چه اقدامی می‌کردم؟ اعلامیه می‌دادم که مانند ۳۰ تیر مردم به خیابان‌ها بیایند؟ که خوب عملی نبود و نتیجه نداشت. من گفتم: مثلاً هشداری به خود آقای دکتر مصدق می‌دادید که خطری در راه است. آیت الله کاشانی گفت: البته لا رأی لمن لا یطاع! ولی من شخصی را بدون اطلاع قبلی، برای جلوگیری از اطلاع و اخلال کودتاچیان، به منزل ایشان فرستادم که پیام مرا به طور شفاهی ابلاغ کند، که متأسفانه او را به منزل راه ندادند، بعد من به عنوان نصیحت طی یادداشتی موضوع را یادآور شدم که پاسخ نامبرده مثبت نبود و خود را از پشتیبانی کامل ملت، مطمئن می‌دانست در حالی که اگر در سی تیر پشتیبانی ملت کامل بود، به دلیل همکاری دسته‌جمعی و اخطار من بود که مردم به خیابان‌ها ریختند و قوام مجبور شد به کنار برود و شاه هم مجبور شد مجدداً دکتر مصدق را به نخست وزیری منصوب نماید. در ۲۸ مرداد، دیگراین زمینه‌ی مساعد وجود نداشت و مصدق‌السلطنه، همه پل‌ها را پشت سر خود، خراب کرده بود و در عالم خیال، منتظر مردم بود، که دیدیم کسی، حتی هواداران خود او هم به میدان نیامدند و یک مشت اراذل و اوباش به خیابان‌ها آمدند و زمینه موفقیت کودتاچیان را آماده کردند و بعد هم بی‌شرمانه مدعی شدند که من باعث پیروزی کودتا بودم و از خطاها و کج‌روی‌های خود یادی نکردند...
در این گفت‌وگو، البته ایشان به ارسال نامه توسط آقای سالمی اشاره ای نکردند؛ شاید مراد آیت الله کاشانی از یادداشت ارسالی، همین نامه‌ای بوده که توسط نوه خود آقای دکتر سالمی به دفتر آقای مصدق فرستاده بوده‌اند و پاسخ را هم بعدها همه دیدیم و خواندیم که ایشان در زیر پتو! «مستظهر پشتیبانی ملت» بوده‌اند!

□در مورد تجلیل‌ها و تکریم‌های مبالغه‌آمیزوالبته ناشیانه برخی رسانه‌های نوظهوردرباره دکتر مصدق چه نظری دارید؟ از دیدگاه شما، هدف این جریان تبلیغی چیست وچه فرجامی برای آن پیش‌بینی می‌شود؟

دراوائل پیروزی انقلاب اسلامی هم آقای بنی‌صدر و «دفتر همکاری‌های مردمی!» می‌کوشیدند که شهید مدرس و دکتر مصدق را در قبال برتری همه جانبه رهبری امام خمینی «عَلَم» کنند و یا سازمان مجاهدین خلق می‌خواست مرحوم آیت الله طالقانی را به عنوان «پدر طالقانی!»، شخصیتی همطراز امام قلمداد نماید که به‌طور طبیعی این نقشه نگرفت، ولی هدف آنها موازی‌سازی در برابر رهبری انقلاب بود

البته هدف نهایی و اصلی آقایان را باید از خودشان بپرسید، ولی می‌توان اشاره کرد که دراوائل پیروزی انقلاب اسلامی هم آقای بنی‌صدر و «دفتر همکاری‌های مردمی!» می‌کوشیدند که شهید مدرس و دکتر مصدق را در قبال برتری همه جانبه رهبری امام خمینی «عَلَم» کنند و یا سازمان مجاهدین خلق می‌خواست مرحوم آیت الله طالقانی را به عنوان «پدر طالقانی!»، شخصیتی همطراز امام قلمداد نماید که به‌طور طبیعی این نقشه نگرفت، ولی هدف آنها موازی‌سازی در برابر رهبری انقلاب بود، و اگر هدف آنها واقعاً تجلیل از بزرگان ملی کشور است، از اشخاص دیگری مانند امیرکبیر، ستارخان و... هم باید تجلیل کنند که چنین نشده است و در مورد تجلیل مبالغه‌آمیز از دکتر مصدق هم به‌طور عمد فراموش می‌کنند که نقش آقای مصدق به عنوان رئیس دولت در همگام شدن با قیام مردم بود و درواقع نقش ایشان، یک نقش غیرانحصاری و ناشی از پشتیبانی مراجع تقلید و علما و مردم بود و اگر بخواهیم به عنوان هم‌نوایی با دوستان، ایشان را عنصری مثبت در این جریان بدانیم. نباید از یاد ببریم که جایگاه وی در نهضت ملی، از نتایج مبارزات و فداکاری‌های جناح مذهبی نهضت، به‌ویژه آیت الله کاشانی، فداییان اسلام و علمای بلاد بود و متأسفانه روزنامه‌های ما، به جای تحلیل علمی تاریخی جریان، فقط به چهره‌سازی از یک فرد بسنده می‌کنند، در حالی که گویا با «شخص‌محوری» و «فردگرایی!» هم مخالفند و نقش انکارناپذیر و بنیادی جناح مذهبی نهضت را نادیده می‌گیرند.

□اخیراً نشریه‌ای در «مصدق نامه» خود، خواستار نام‌گذاری خیابانی به نام وی شده است. این درحالی است که در سالهای آغازین دهه ۶۰ و در پی مواجهه جریان خط امام با لیبرال‌ها، نام مصدق از روی خیابان ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه) کنونی برداشته شد. نظر جنابعالی دراین باره چیست؟

البته نام‌گذاری خیابان‌ها یا اماکن ویژه به نام‌های شخصیت‌های برجسته و شهیدان بزرگوار، یک اقدام نیکو و ستودنی است، ولی باید پرسید که هدف کنونی دوستان از این پیشنهاد چیست؟ اجازه بدهید به خاطره‌ای از دوران آغاز انقلاب و تغییر نام‌های خیابان‌ها اشاره کنم. در آن دوران، بنده نماینده امام خمینی(ره) در وزارت ارشاد بودم و مراجعاتی از محافل مذهبی تهران به عمل آمد که چرا خیابانی به نام آیت الله کاشانی و شهید نواب صفوی نیست؟ و خیابان‌ها فقط به نام ملی‌گرایان مانند دکتر مصدق، دکتر حسین فاطمی و حتی کریم پور شیرازی! مدیر روزنامه هتاک اختصاص یافته است؟ من خواستم موضوع را با شهردار محترم وقت که از دوستان قدیمی من بود و مکاتبات زیادی با ایشان در دوران اقامت در خارج و مبارازت شجاعانه با رژیم داشتم، مطرح کنم و تلفن کردم. نخست، تلفن از اطاق رئیس دفتر! به اطاق رئیس! وصل نشد! مجدداً تلفن کردم و پس از تأخیری غیرمطلوب، تلفن وصل شد و برادرمان در پاسخ من گفت: شما این موضوع را بنویسید، ما در شورا! مطرح سازیم، اگر موافقت کردند، اقدام می‌شود! بنده گفتم: ضرورتی بر نوشتن نامه نمی‌بینم، اگر صلاح می‌دانید، خود، موضوع را درشورا مطرح و اقدام کنید! و صد البته رأی شورا! هم هیچ‌وقت معلوم نشد، و این نوع «انحصارطلبی»، بی‌تردید واکنشی می‌توانست داشته باشد، که دوستان بعدها خود، شاهد آن شدند!
البته به نظر من اصولاً انحصارگرایی در دولت‌های بعدی هم از همان نقطه اول، آغاز شد و ادامه یافت. دراین باره سخنان زیادی وجود دارد که الان مجال طرح آن نیست. ما داوری را به عهده اهالی عدل و انصاف می‌گذاریم.

□به عنوان واپسین سؤال و ختام این گفت‌وشنود بلند، بفرمایید که آشنایی جنابعالی با مرحوم آیت الله کاشانی از چه زمانی آغاز شد و روابط شما چگونه بود؟

آشنایی من با آیت الله کاشانی، همزمان با آغاز نهضت ملی ایران بود. البته من در آن زمان نوجوانی بودم که در تبریز اقامت داشتم. بعدها که به قم آمدم و با شخصیت‌های مختلف و محافل سیاسی و مذهبی تهران آشنا شدم، شناخت ما از بزرگان، «عینی» شد و به همین دلیل خدمت بزرگان از جمله آیت الله کاشانی می‌رفتم. آیت‌الله کاشانی، با توجه به شناختی که از مرحوم والد من آیت الله سیدمرتضی خسروشاهی داشت، در دیدارها اظهار محبت زیادی می‌کرد و در زیر عکس خودشان که به درخواست بنده زیرنویس کردند، نوع محبت و لطف ایشان به وضوح دیده می‌شود و البته من در آن تاریخ بیست و دو یا سه سال بیشتر نداشتم.
آیت الله کاشانی در زیر عکس چنین نوشته‌اند:
«یهدی الی السید السند المجاهد بقلمه و لسانه الفاضل البارع السید‌هادی الخسروشاهی دام بقائه و زید تقاه
سید ابوالقاسم کاشانی
یوم الاثنین ۴ شوال ۸۰ ه

□با تشکر از جنابعالی که وقت خود را به این گفت‌وشنود اختصاص دادید.


منبع: پایگاه اطلاع‌رسانی مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران (با اندکی تصرف)

تنظیم: محسن تهرانی - بخش حوزه علمیه تبیان