یک اشاره و صد کنایه:
«از دخالت ناشیانه در تربیت باز ایستیم»
در شرایطی که راه و روش تربیت را نمیدانیم اگر هیچ اقدامی نکنیم به تربیت فرزندان کمک بیشتری کرده ایم. اگر بتوانیم از تربیت ناشیانه خودداری ورزیم به تربیت شدن کودکان یاری موثرتری میرسانیم. اگر میدانستیم که رها کردن مشکلات موقت کودک بهجای دستکاریهای ناشیانه چهقدر به بهبود و کاهش آنها کمک میکند، دست از درمان آسیبزا بر میداشتیم. اگر میدانستیم که چگونه چه حرفهایی نزنیم و چگونه چه اندرزهایی ندهیم، به رسایی پیامهای خود قدرت بیشتری میبخشیدیم. اگر میدانستیم که چگونه تربیت نکنیم و چگونه تعلیم ندهیم و چگونه تشویق و تنبیه نکنیم، به خودآموزی و خودرهبری کودک یاری بیشتری میرساندیم. اگر قدری در تربیت کودک تأخیر داشتیم به پختگی شخصیت آنها کمک بیشتری میکردیم. اگر از تب حرف باز میایستادیم، اگر از هجوم طرحها و برنامههای تربیت عاریهای دست برمیداشتیم، قوهی کشف و ابداع در افراد را فزونی میبخشیدیم. اگر میتوانستیم حکیمانه خاموش باشیم، در تأثیرگذاری بر وجود فرزندانمان گویاتر بودیم. اگر میتوانستیم به موقع کنار بکشیم تا کودک، خود را نه در ما بلکه در خود باز یابد، دخالت فعالتری در تربیت او داشتیم. اگر میتوانستیم اندکی نسبت به مسئولیتهای فردی فرزندانمان بیتفاوت باشیم! به پرورش حسّ مسئولیت و رفع بیتفاوتی آنها کمک بیشتری میکردیم. اگر میتوانستیم به جای آنها تصمیم نگیریم، به جای آنها انتخاب نکنیم، به جای آنها ارزشگذاری نکنیم؛ به استقلال، اعتماد به نفس، پشتکار و ارادهی آنها عظمت بیشتری میبخشیدیم. اگر میتوانستیم در محبّت کردن معتدل باشیم، به جدیّت و اعتدال رفتاری فرزندانمان در زندگی کمک بیشتری میکردیم. اگر میتوانستیم ارادهی کودکان را در مقابله با دشواریها و چالشهای زندگی تقویت کنیم به خودسازی، خودکفایتی و خوداتکایی آنها کمک بیشتری میکردیم. اگر میتوانستیم و تحمّل آن را داشتیم تا فرزندانمان را اندکی ناکام کنیم آنها را به درک لذت کامیابی ارتقا میبخشیدیم. اگر میتوانستیم طعم آزادگی و قناعت را در نداشتن و محرومیت مصلحتی به آنان بچشانیم، فضیلت سیری و مناعت طبع را در آنها درونی میکردیم.
اگر میدانستیم قانون تربیت در درون طبیعت کودک به ودیعه نهاده شده است، از قانون تراشی و نقشبازی در تربیت خودداری میکردیم. اگر میدانستیم تربیت واقعی، امری درونی، شخصی و خود انگیخته است از تربیت بیرونی، تحمیلی و دگر انگیخته پرهیز میکردیم.
اگر میدانستیم که تبلیغ بدون ترغیب، ضد تبلیغ است، از تبلیغات صوری دست برمیداشتیم. اگر میدانستیم که تکرار کردن پیام، تحکیم بخشیدن به آن نیست و تسریع کردن در تربیت، سریع رسیدن به هدف نیست، با کودکان به گونهای دیگر رفتار میکردیم. اگر میدانستیم که درصد عظیمی از ناهنجاریها، کجرویها، لحاجتها، نافرمانیها، بزهکاریها و اختلالات عاطفی کودکان و نوجوانان، ناشی از اقدامات تربیتی ما بزرگسالان است، دست از اینگونه اصلاحات و روشها برمیداشتیم.
اگر میدانستیم دینی کردن، دینی شدن نیست؛ نقش دادن، نقشپذیری نیست؛ الگو دادن، الگوپذیری نیست؛ آموزش دادن، باوراند نیست؛ اطلاعات دادن، ایجاد معرفت نیست؛ لولیدن، فعال بودن نیست و معتقد کردن، تبلیغ کردن نیست؛ بدون تردید از قیّم بودن در جریان تربیت باز میایستادیم.
اگر میدانستیم که یاد دادن، مانع یاد گرفتن است. هر چه سریعتر به آموزش و پرورش یک سویه و حافظه محور پایان میدادیم. اگر میدانستیم که جست وجو برای کشف نادانستهها چه قدر از دانستهها برای کودک مفیدتر است، هیچگاه ذهن دانش آموزان را انبار دانش و معلومات ذهنی نمیکردیم. اگر میدانستیم که دستیابی به مجهول مهمتر از دست یافتن به معلوم است به پرورش فکر کودک کمک بیشتری میکردیم.
اگر میدانستیم که تشنه کردن ذهن یادگیرنده از سیراب کردن ذهن وی، به رشد و خلاقیت او کمک بیشتری میکند از پاسخ مداری و نمرهگرایی در آموزش خودداری میکردیم.
اگر میدانستیم که هدف تربیت، ایجاد نیاز و تشنگی به حقیقت است تا کودک خود به کشف آن دست یابد، از ارائهی مستقیم حقایق به کودک خودداری میکردیم.
اگر میدانستیم که کودک تنها از کسانی تبعیت میکند که مورد احترام او هستند، آنگاه آموزش قوانین و ارزشها را در قالب محبت و احترام یاد میدادیم.
اگر میدانستیم که اثر یک نما و یک نگاه معنادار و نافذ تربیت، گویاتر از هزاران برنامه، پیام، کتاب و ... است، تربیت نمادین را با تربیت کلامی همراه میکردیم.
اگر میدانستیم که تغییر رفتار و تحول در ساختار روان آدمی تنها در هنگام پذیرش درونی حاصل میشود، قبل از پاشیدن بذر به حاصلخیز کردن زمین میپرداختیم.
و بالاخره اگر میدانستیم که تربیت کودک در آینهی کردار و سیرت مربی عملی میشود، از اقدامات، برنامهها، نصیحتها و قالبریزیهای گفتاری پرهیز میکردیم و به این عبارت آشنا اما مهجور اقتدا میکردیم که: «دو صد گفته چو نیم کردار نیست» و به این تأویل و تعبیر «هلوسیوس» ایمان میآوردیم که: «کودکان، نادان به دنیا میآیند نه ابله، اما آنان به واسطهی تربیت ما بزرگسالان به بلاهت کشانیده میشوند».
نویسنده :عبدالعظیم کریمی