بزغاله تشنه بود. رفت كنار رودخانه تا آب بخورد. خم شد و عكس خودش را توى آب تماشا كرد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1395/06/07
بزغاله ترسو
بزغاله تشنه بود. رفت كنار رودخانه تا آب بخورد. خم شد و عكس خودش را توى آب تماشا كرد.دید كه دوتا قُلمبه ی كوچك روى سرش درآمده .
خیلى ناراحت شد. رفت و یك گوشه نشست و غصّه خورد. مادرش دید كه او بازى نمی کند. علف نمی خورد. مَع مَع نمی کند. فكر كرد كه مریض شده. آمد كنارش و گفت: « بگذار ببینم تب دارى یا نه؟ » یك دفعه، چشمش به قُلمبه هاى روى سر بزغاله افتاد، خندید و گفت : « بَه بَه، مبارك است! شاخهایت هم كه دارد در می آید بزغاله گفت : «شاخ؟! این ها شاخ است؟ پس چرا مثل شاخ هاى بابا تیز نیست؟» مامان بزى گفت: «صبر كن.شاخ هاى تو هم بلند و تیز می شود .» بزغاله خیلى خو شحال شد. پرید و دوید و به كنار رودخانه رفت. می خواست یك بار دیگر عكس خودش را در آب ببیند. koodak@tebyan.comنویسنده: افسانه موسوی گرمارودی