تبیان، دستیار زندگی
بزغاله تشنه بود. رفت كنار رودخانه تا آب بخورد. خم شد و عكس خودش را توى آب تماشا كرد...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

بزغاله ترسو

بزغاله تشنه بود. رفت كنار رودخانه تا آب بخورد. خم شد و عكس خودش را توى آب تماشا كرد.دید كه دوتا قُلمبه ی كوچك روى سرش درآمده .

بزغاله ترسو
بزغاله ترسو

بزغاله ترسید و گفت: « وای ! چه بلایی به سرم آمده؟

خیلى ناراحت شد. رفت و یك گوشه نشست و غصّه خورد. مادرش دید كه او بازى نمی کند. علف نمی خورد.

مَع مَع نمی کند. فكر كرد كه مریض شده. آمد كنارش و گفت: « بگذار ببینم تب دارى یا نه؟ »

 بزغاله ترسویك دفعه، چشمش به قُلمبه هاى روى سر بزغاله افتاد، خندید و گفت : « بَه بَه، مبارك است! شاخهایت هم كه دارد در می آید بزغاله گفت : «شاخ؟! این ها شاخ است؟ پس چرا مثل شاخ هاى بابا تیز نیست؟»

مامان بزى گفت: «صبر كن.شاخ هاى تو هم بلند و  تیز  می شود .»

بزغاله خیلى خو شحال شد. پرید و دوید و به كنار رودخانه رفت. می خواست یك بار دیگر عكس خودش را در آب ببیند.

koodak@tebyan.com

نویسنده: افسانه موسوی گرمارودی

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.