تبیان، دستیار زندگی
همه روزهایی كه فرزند دوم ام را باردار بودم و هر كه مرا می دید می گفت: «آخه پسرت گناه داره. آخه هنوز خیلی كوچیكه. آخه دیگه كسی بهش توجه نمی كنه».
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

محبت بیشتر

گل

همه روزهایی كه فرزند دوم‌ام را باردار بودم و هر كه مرا می‌دید می‌گفت: «آخه پسرت گناه داره. آخه هنوز خیلی كوچیكه. آخه دیگه كسی بهش توجه نمی‌كنه».

حرف‌های آدم‌ها انگار شك‌ و ‌تردیدهای خودم بودند كه جرأت مطرح كردنشان را نداشتم. پای حرف زدن كه به میان چه می‌آمدمی‌توانستم خودم و بقیه را متقاعد كنم. ولی در عمل قرار بود چه بشود؟ درباره‌ فرزند دوم كتاب می‌خواندم تا ببینم عكس‌العمل‌های پسر بزرگم ممكن است چطور باشد. پیش‌بینی‌ها وحشتناك نبودند: چند وقتی تمایل به دوباره نوزاد شدن و حسادت‌كردن؛ حسی كه همیشه بین همه خواهر و برادرها جاری است و پدر و مادر باید بلد باشند با آن چطور برخورد كنند. ولی باز هم دلم آرام نمی‌شد. اگر به پسر بزرگ‌ترم فشار می‌آمد چه؟ اگر بعدها روزی به من می‌گفت چرا من را از این مركز توجه بودن درآوردی؟ باید چه جوابی بهش می‌دادم؟ ما تا تولد نوزادمان فقط پدر و مادر یك نفر بودیم و لابد قرار بود بعدش نصف بشویم و به هر كدام از بچه‌هایمان نصف پدر و مادری‌مان را ببخشیم.

دلشوره‌هایم تا همین چند روز پیش ادامه داشت. اینكه پسر بزرگم توانسته بود نوزاد خانه‌مان را بخنداند خیالم را راحت نكرده بود. این فكر كه در عوض باهم همبازی می‌شوند هم همینطور. آن روز پسر كوچكم را خوابانده بودم روی یك ملافه روی زمین. صدای زنگ را شنیدم. در را باز كردم. پسرم از مهد آمده بود. قبل از آنكه سلام بدهد و قبل از آنكه كفش‌هایش را درآورد، نوزاد را دید و به‌سرعت رفت طرفش. این وقت‌ها باید با آنها كاری نداشته باشم مگر آنكه سلامت نوزاد در خطر جدی بیفتد. از دور نگاه‌شان كردم. پسر بزرگ‌ترم نشست، به نوزاد سلام كرد و برایش شكلك درآورد و بعد از دیدن خنده‌اش خم شد و پیشانی‌اش را بوسید.

برای نخستین بار حس كردم دلش برای برادر كوچكش تنگ شده بود. برای نخستین بار به‌نظرم آمد كه انگار دیگر او را دوست دارد و برایش یك موجود خنثی نیست. برایش شده یك فرد؛ یك عضو خانواده. یكی كه حالا می‌تواند به او محبت كند و از او محبت ببیند. این لحظه، لحظه‌ای بود كه خیالم را راحت كرد؛ لحظه‌ای كه بهم فهماند حتی اگر هم قرار باشد برای او تقسیم شوی، چیز جدیدی به زندگی‌اش آورده‌ای. یك حجم زیاد از محبتی كه جور دیگری است، لابد كمی دوستانه‌تر؛ یك محبت برادرانه كه دوطرفه می‌شود حتما. من به زندگی پسرم «دوست داشتن» و «دوست داشته شدن» جدید را اضافه كرده بودم. یك رابطه كه مثل همه رابطه‌های دیگر سختی‌های خودش و البته شیرینی‌های خودش را دارد لابد. ولی بالاخره رابطه است. باهم بودن و محبت دیدن است.

در این زمانه‌ای كه آدم‌ها روزبه‌روز تنهاتر می‌شوند، یك رابطه هم یك‌رابطه است، مخصوصا رابطه‌ای كه احتمال ماندگاری‌اش بیشتر است. امید؛ من به این ماندگاری امید بیشتری دارم. برای هم بمانند كاش. با هم بخندند و گریه كنند كاش. به هم محبت كنند كاش، لحظه‌ها و روزها و سال‌ها.



همشهری انلاین

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.