تبیان، دستیار زندگی
هویدا برای حفظ مقامش به هر خفتی تن در داد و با تسلیم بی چون و چرا به شاه، به عنوان خادم و عامل دیکتاتوری معرفی شد. همچنان که به پرویز راجی می گوید: «به هرحال سرنوشت همه ما این است که یا در نهایت کپسول زهری را که
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اشراف زاده ای که سپر بلای شاه شد!

هویدا برای حفظ مقامش به هر خفتی تن در داد و با تسلیم بی چون و چرا به شاه، به عنوان خادم و عامل دیکتاتوری معرفی شد. همچنان که به پرویز راجی می گوید: «به هرحال سرنوشت همه ما این است که یا در نهایت کپسول زهری را که در دهان داریم ببلعیم، و یا اگر خوش شانس باشیم در موقعی مقتضی فرار را برقرار ترجیح دهیم.» اما سرنوشت او بدتر از این دو راه بود.

بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
اشراف زاده ای که سپربلا شاه شد

به مناسبت برکناری هویدا از نخست وزیری

هویدا برای حفظ مقامش به هر خفتی تن در داد و با تسلیم بی چون و چرا به شاه، به عنوان خادم و عامل دیکتاتوری معرفی شد. همچنان که به پرویز راجی می گوید: «به هرحال سرنوشت همه ما این است که یا در نهایت کپسول زهری را که در دهان داریم ببلعیم، و یا اگر خوش شانس باشیم در موقعی مقتضی فرار را برقرار ترجیح دهیم.» اما سرنوشت او بدتر از این دو راه بود.

از فردای روزی که حسنعلی منصور به دست محمد بخارائی ترور شد، و سکان صدارت دولت بدست امیرعباس هویدا افتاد؛ نهاد نخست وزیری بیش از گذشته به پوسته ای تهی تبدیل گشت که انتظاری جز اجرای فرامین ملوکانه و اطاعت محض از منویات شاه نمی رفت. هویدا؛ اشراف زاده ای که از جوانی سودای رسیدن به چنین مقامی را در سر می پروراند، هیچ وقت به ذهنش خطور نمی کرد که در تلاطم فضای انقلابی، شاه او را سپر بلای خود گرداند و برای نجات خود از این بحران، و برای فرار از مشکلات عدیده ای که در ماههای پایانی عمر رژیم سلطنتی به یک باره سر باز کرده بود، قربانی اش کند. او علی رغم شور و شوق جوانی که درصدد بهبود روابط رژیم با اقشار گوناگون جامعه داشت، روحیه تسلیم در برابر واقعیات موجود به خود گرفت و پس از عزل نخست وزیری نیز تا قبول وزارت دربار هم پیش رفت.

امیر عباس هویدا،  از زمان مشروطیت تا ارائه استعفایش به شاه، تنها نخست وزیری بود که به مدت سیزده سال توانست دوام بیاورد و با مسائل عدیده داخلی و خارجی دست و پنجه نرم کند. در این نوشتار قصد داریم چگونگی و چرایی ثبات نخست وزیری هویدا را به سه محور رابطه شاه و نخست وزیر، رشد اقتصادی و حمایت آمریکا و نخبگان جدید محدود نماییم و سپس آن را مورد بررسی و واکاوی قرار دهیم.

الف) شاه و نخست وزیر

اگر چه از قانون اساسی مشروطیت و متمم آن، صرف نظر از جوانب مثبت و نواقص و کاستیهایش، چنین برداشت می شود که شخص شاه قانوناً باید سلطنت کند و نه حکومت؛ ولی این اصل نیز به مانند اصول دیگر در طی زمامداری پهلوی دوم، به فراموشی سپرده شد و با تغییر اصول آن، «قدرت ناشی از ملت به قدرت ناشی از سلطنت تغییر یافت» در سالهای پس از کودتای 28 مرداد 1332، مجلس اقتدار نیم بند خود را از دست داد و به یکی از مجاری اعمال قدرت شاه بدل شد. 2 شاه با دخالت موثر در امر انتخابات و با به کارگیری نیروهای امنیتی، به تعیین و گزینش داوطلبان نمایندگی اقدام می کرد که پیامد چنین کارهایی، مجلس شوای ملی را به ماشین امضایی تبدیل کرد که کاری جز تصویب و تایید لایحه های دولت نداشت. مضاف براین، تعیین و انتخاب نخست وزیر که بر عهده مجلس شورای ملی گذاشته شده بود، اینک در حوزه وظایف شاه قرار می گرفت و فقط هم به او پاسخگو بود. بر همین اساس، «پس از تجربه مصدق، شاه دیگر به نخست وزیری که از پایگاه سیاسی مستقلی برخوردار باشد رغبت نداشت» 3 و «سودای دگرگون کردن رابطه شاه و نخست وزیر را در سر می پخت» و وقتی هویدا پذیرفت کار نخست وزیری را از شاه «بیاموزد»، در واقع به ایفای نقشی توافق کرد که شاه از مدتها پیش برای نخست وزیران درنظر گرفته بود 5  پذیرش این شرء ضامن بقای هویدا در این سمت بود که خواسته و ناخواسته آن را به پوسته ای میان تهی تبدیل کرد.

ب) رشد اقتصادی و حمایت آمریکا

یکی از مهمترین دلایل حضور سیزده ساله هویدا در مسند نخست  وزیری رشد اقتصادی زیر سایه ایالات متحده در این دوره بود. طی این دوره، سیستم سیاسی بسته و عدم گردش نخبگان بیرون از قدرت سیاسی با کمک سازمان اطلاعات و امنیت کشور،  فضایی را به وجود آورده بود که هرگونه مخالفت را، در سیاستهای آتی مملکت ازبین می برد. شاه برای اینکه تبعات منفی اصلاحات اجتماعی، که از آن با نام انقلاب سفید یاد می کنند، کاسته شود؛ از ساواک کمک گرفت. اصولا «نوسازی بر نابرابری اقتصادی تأثیر می گذارد و رشد شتابان غالباً با تورم همراه است و در تورم، قیمتها معمولاً سریعتر از دستمزدها بالا می روند و مشروعیت توزیع ثروت به شیوه کهن را به زیر سئوال می برد» و دیگر آنکه، نوسازی به فساد دامن می زند. زیرا که گروههای تازه با منابع تازه، برای جذب افراد سیاسی به درون نظام از راههای غیرقانونی و در جهت دستیابی به نفوذ سیاسی استفاده می کنند. از این روی، جامعه ای که گنجایش بسیاری برای فساد دارد، استعداد خشونت اش نیز بسیار بالا است.

هویدا؛ اشراف زاده ای که از جوانی سودای رسیدن به نخست وزیری را در سر می پروراند، هیچ وقت به ذهنش خطور نمی کرد که در تلاطم فضای انقلابی، شاه او را سپر بلای خود گرداند و برای نجات خود از این بحران، و برای فرار از مشکلات عدیده ای که در ماههای پایانی عمر رژیم سلطنتی به یک باره سر باز کرده بود، قربانی اش کند.

براین اساس، برای ثبات سیاسی و استمرار طرح تغییر ساختار اقتصادی، که آمریکا حامی و طراح اصلی آن بود، نیاز به سازمان امنیتی و همچنین افرادی بود که آن را در جامعه پیاده کند. کانون مترقی و سپس حزب ایران نوین، به عنوان نخبگان جدید و تحصیلکرده غربی، با پشتیبانی آمریکا وارد کارزار سیاست شدند و فرایند نوسازی را آغاز نمودند. این امر در دهه 1350 به مدد افزایش قیمت نفت، دوچندان شد و «حکومت توانست به استقلال عمل بالایی دست پیدا کند» و به توسعه اجتماعی و اقتصادی برسد. این توسعه ناموزون، که توسعه نیافتگی سیاسی را در پی داشت، با ایجاد ساواک، بازرسی شاهنشاهی و رکن 2 ادامه پیدا کرد. ساواک، «چشم و گوش شاه و در مواقع ضروری مشت آهنین وی بود» که توانست اکثر مخالفین را سرکوب و از سر راه خود بردارد.

ج) نخبگان جدید

برای تغییر ساختار طبقاتی و صنعتی کردن کشور، نیاز به یک نیروی متخصص و تحصیلکرده غربی احساس می شد. نیرویی که بتواند احزاب و نهادهای لازم را برای «بسیج نخبگان» تکنوکرات فراهم سازد تا وحدت میان شاه و طبقه متوسط از طریق مصالحه و سازش سیاسی به انجام رسد. "کانون مترقی" و بعدها "حزب ایران نوین"، عهده دار این امر گردید تا نقش واسط را برای به کارگیری این نخبگان انجام دهد. «این بخش تکنوکرات، تا حدودی از رژیم شاه پشتیبانی می کرد، ولی از آنجا که بسیار کوچک و غیرسیاسی بود، نمی توانست پایگاه پشتیبانی موثری برای حکومت باشد» هویدا به دلیل شخصیت چندفرهنگی که داشت، توانست خیل عظیمی از روشنفکران را در دیوانسالاری رو به گسترش نظام به جمع خود اضافه کند. بااین حال، از دهه 1340 به بعد «ساخت قدرت به طرف اقتدارطلبی بیشتر متمایل می شود، و نشانه هایی از استقلال عمل نخبگان دیوانی مشاهده نمی گردد، بلکه تمامی آنها به ابزارهای اجرایی تصمیمات محمدرضا شاه تبدیل می شوند.» در این نوع ساخت قدرت، هیچ نوع انتقادی پذیرفته نمی شد و هر تلاش استقلال طلبانه ای در مقابل شاه به حذف شخص می انجامید. اما این نکته را نیز باید در نظر گرفت که هرچند که تصمیمات شاه به عنوان مقتدرین بازیگر عرصه سیاسی خواسته های نخبگان سیاسی را تحت تأثیر منافع خود قرار می داد، ولی از طرف دیگر، رفتار نخبگان سیاسی نیز تأثیر مهمی را بر روی او می گذاشت. این کیفیت و کمیت متقابل، توانست در مواقع حساس و بحرانی الهام بخش شاه در اتخاذ تصمیمات سیاسی بشود. ولی باز هم در نهایت، نخبگان سیاسی به خاطر بهره مندشدن از امتیازات خاص نخبه گرایی به هر نوع برخورد شاه و شیوه های رفتاری دیکته شده او تن در می-دادند. هویدا، همان شخصی است که توانست نماد «خدا، شاه، میهن» را در جامعه بازنمایی کند و با پذیرش دبیر کلی "حزب رستاخیز" روح خود را به نظام شبه توتالیتر بفروشد.

پایان سخن اینکه، هویدا برای حفظ مقامش به هر خفتی تن در داد و با پیروی بی چون و چرا از شاه، نه تنها به عنوان خادم و عامل دیکتاتوری معرفی شد، بلکه خود را نیز قربانی آن کرد. وی با کمک از شبکه دوستان خود در ساواک و دیگر مراکز قدرت، که بعضی از آنان دوستان و رفقای دوران تحصیل وی در بیروت و پاریس بودند، توانست به رتق و فتق امور بپردازد. از جمله آنها، اطلاعاتی بود که پرویز ثابتی در اختیار وی می گذاشت و با دستیابی به این اطلاعات می توان آن را به یکی از ابزارهای مهم تثبیت و تداوم قدرت وی دانست ولی خود به خوبی می دانست که با وجود فساد فراوان در کشور که به صورت قانقاریا درآمده راه امیدی بر آن نیست. همچنان که به پرویز راجی می گوید: «به هرحال سرنوشت همه ما این است که یا در نهایت کپسول زهری را که در دهان داریم ببلعیم، و یا اگر خوش شانس باشیم در موقعی مقتضی فرار را برقرار ترجیح دهیم» اما سرنوشت او بدتر از این دو راه بود.


منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران