تبیان، دستیار زندگی
ریشه «مصطفی ریش» در آبادان بود، او مردی است همانند دریاقلی بود که داستان هایشان هرگز گفته نمی شوند، از او هم سخن نخواهیم گفت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خیلی کوتاه از کابوی آبادان

ریشه «مصطفی ریش» در آبادان بود، او مردی است همانند دریاقلی بود که داستان هایشان هرگز گفته نمی شوند، از او هم سخن نخواهیم گفت.

بخش فرهنگ پایداری تبیان
مصطفی ریش

مصطفی سراندیب، معروف به مصطفی ریش، مردی که بزن بهادر و لوطی منش بود و آوازه قدرتش قبل از انقلاب پشت مدعیان را در آبادان و خوزستان به لرزه درمی آورد در زمان انقلاب با طینت پاکش در گمرک کویت مشغول بکار بود که وقتی صدای انقلاب را شنید و دستور اعتصاب سراسری را مردانه فکر کرده بود که باید طبق فتوا علما، در این کشور غریب هم اعتصاب به راه بی اندازد.
پس تمام حمال های ایرانی در گمرک کویت را جمع کرد و پس از یک سخنرانی هیجانی یا کمک آن ها یک اعتصاب کاری چندروزه در اسکله های گمرک بندر شهر کویت به راه انداخت و به همین دلیل نیروهای امنیتی کویت با زدن یک کتک جانانه بجای دادن حق وحقوق چندماهه از این کشور، بیرونش انداختند. پس اجباراً مصطفی به ایران و شهرش آبادان آمد و بیکار شد. جنگ که آغاز شد و همه ما بچه های کم سن بسیجی باقیمانده در شهر محاصره شدیم، حضور او را با این کلاه و لباس های عجیب و متفاوت در خیابان منتهی به مرز و در کنار اداره برق به یاد می آوریم و اسلحه کمری رولوری که همیشه به کمر داشت.

مصطفی ریش

بده با این اسلحه کابویی ات یک تیر بندازیم و برای تحریکش می گفتیم: نکنه اسلحه ات فشنگ نداره؟ همیشه در جواب می گفت: نه شما با توپ و تانک نمی گذارید دشمن به یاد اینور، منم با همین اسلحه کوچول موچولو، حالا ببینید، فشنگهاش هم کامل کامله. ببینید، فقط می ترسم بعدش فشنگش گیرم نیاد


به او می گفتیم: «بده با این اسلحه کابویی ات یک تیر بندازیم و برای تحریکش می گفتیم: نکنه اسلحه ات فشنگ نداره؟ همیشه در جواب می گفت: نه شما با توپ و تانک نمی گذارید دشمن به یاد اینور، منم با همین اسلحه کوچول موچولو، حالا ببینید، فشنگهاش هم کامل کامله. ببینید، فقط می ترسم بعدش فشنگش گیرم نیاد.»
مصطفی بعد از جنگ ازدواج کرد و دارای بچه معلولی شد که تا لحظه مرگ تر و خشکش می کرد، چنان چون جان به این بچه دلبسته بود که همه این از این مرد به ظاهر خشن تعجب می کردند که چگونه ویلچر این پسر را از خود جدا نمی کند. فقط دریغا که زن و فرزند زودتر از او از این جهان رخت بربستند و او را شکسته دل رها کردند.
وقتی مرگش در اندوه همگان فرارسید، رازی را قاسم ضرغامی هم محله ای و فرمانده بسیجی ما در جنگ برایمان آشکار کرد، اینکه چرا هیچ وقت در مقابل اصرار ما بچه های کم سن آن موقع جنگ، آقا مصطفی اسلحه اش را به ما نداده بود تا شلیک کنیم. قاسم گفت: که آقا مصطفی نتوانسته بود اسلحه جنگی از جایی بگیرد و دلش به همین اسلحه خوش بود، اسلحه کمری مصطفی ما اصلاً سوزنش شکسته و هرگز قادر به شلیک نبوده و بدین سبب قاسم را قسم داده بود تا هرگز این موضوع را به کسی نگوید.
به هرحال در تمام هشت سال جنگ نه عراقی ها از آن دست اروند از ترس صدها اسلحه برنو و ام یک قراضه نیروهای مردمی و نیز تنها تک اسلحه کمری آقا مصطفی، اینور رودخانه آمدند و نه ما از ترس هیبت این مرد با آن یگانه اسلحه، جرئت نگاهی غیر از یک مرد جنگی تمام عیار به او.


منبع: خبرگزاری فارس