تبیان، دستیار زندگی
یک روزکانگی کانگورو و سنجابک کنار رودخانه بازی می کردند. ظهر شد. کانگی شکمش را گرفت و گفت: آی! گرسنه ام. این جا درخت میوه نیست...
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پس گردو کو؟

یک روزکانگیکانگورو و سنجابک کنار رودخانه بازی می کردند. ظهر شد. کانگی شکمش را گرفت و گفت: آی! گرسنه ام. این جا درخت میوه نیست.

پس گردو کو؟

پس گردو کو؟سنجابک کمی فکر کرد و جواب داد: کنار رودخانه که نَه. ولی از پارسال من یک گردو کنار یک سنگ سفید قایم کرده ام. نزدیک است. بدو برویم گردو بخوریم.
پس گردو کو؟سنجابک و کانگی رفتند و سنگ سفید را پیدا کردند، اما گردو را پیدا نکردند.
به جایش یک درخت کوچولو آن جا بود. کانگی پرسید: پس گردو کو؟
پس گردو کو؟سنجابک جواب داد: نمی دانم شاید کسی آن را برداشته. عیبی ندارد. بیا برویم پایین رودخانه. من دو سال پیش بادام آن جا قایم کرده ام.
پس گردو کو؟کانگی و سنجابک رفتند پایین رودخانه، اما آن جا هم از بادام خبری نبود. به جایش یک درخت بادام کوچک بود.
پس گردو کو؟کانگی پرسید: پس بادام کو؟
پس گردو کو؟سنجابک جواب داد: نمی دانم. حتما یکی آن را برداشته. عیبی ندارد. بیا برویم بالای رودخانه. من سه سال پیش یک فندق آن جا قایم کرده ام.
پس گردو کو؟کانگی گفت: من گرسنه ام. زود فندقت را پیدا کن.
جست زد و تُند و تُند به طرف بالای رودخانه رفت.
پس گردو کو؟سنجابک هم دنبالش دوید. کانگی بالای رودخانه رسید. درختی را دید که پُر از فندق بود. گفت: بدو بیا. درخت فندق پیدا کردم.
پس گردو کو؟سنجابک با خوش حالی دوید و گفت: خوب شد. فندقم پیدا شد.

koodak@tebyan.com
فهیمه امرالله -کیهان بچه ها
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.