لطیفه
نوشیدنی
مشتری شکموی هتل، به رستوران رفت تا صبحانه بخورد. پیش خدمت پرسید: «برای صبحانه چی میل دارید قربان؟» مشتری گفت: «پنجاه تا تخم مرغ برایم نیمرو کنید!... برای من نوشیدنی چی می آورید؟» پیش خدمت گفت: «برای شما یک نوشیدنی خوب داریم: هواشناسی اعلام کرده امروز صبح سیل می آید!»
آقا بهرام به آقا کیوان تلفن زد و گفت: «امشب مشهورترین بازیگر جهان به خانه ما می آید تا لاک پشت خانگی اش را پیش ما امانت بگذارد و خودش به مسافرت برود. اگر دوست داری او را ببینی، حتماً بیا» آقا کیوان گفت: «ای بابا... لاک پشت هم مگر دیدن دارد؟!»
مسافر تاکسی به راننده گفت: «آقای راننده، شما می توانید اسم چندتا از شاعران مهم ایران بگویید؟» راننده گفت: «بله قربان... حافظ، سعدی، فردوسی، مولوی، عطار، خاقانی...» مسافر حرف راننده را قطع کرده گفت: «خیلی ممنون... می خواستم سر خاقانی پیاده شوم، اسمش را یادم رفته!» یاد اولی: دیروز یاد یک کسی افتادم که اسمش یادم نیست؛ قیافه اش هم یادم نیست. ولی خودش را خیلی خوب می شناختم. دومی: چه جالب! من هم دیروز یاد همین آدم افتاده بودم. اگر یک وقت او را دیدی سلام مرا هم برسان. خانم خیلی مهربان و دختر کوچولوی خیلی مهربانش به پارک آمده بودند. آن ها از اغذیه فروشی پارک یک پیتزا خریدند اما کلاغ ها و گربه ها آمدند و بیشترش را خوردند. خانم گفت: «حالا که همه سیر شده اند، بقیه اش را می گذاریم لب پنجره تا برادر و پدر بی زبانت بیایند بخورند!»