تبیان، دستیار زندگی
«مرگ ماهی» در تمام بخش های تشکیل دهنده یک اثر سینمایی حرف هایی برای گفتن دارد به جز بخش فیلمنامه که اساس شکل گیری یک اثر سینمایی است. روح الله حجازی در «مرگ ماهی» سراغ همان دغدغه همیشگی اش یعنی روابط میان زن ها و شوهر ها و روابط فردی رفته است. او بازهم حر
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مردگان زنده

نگاهی به فیلمنامه «مرگ ماهی»

«مرگ ماهی» در تمام بخش های تشکیل دهنده یک اثر سینمایی حرف هایی برای گفتن دارد به جز بخش فیلمنامه که اساس شکل گیری یک اثر سینمایی است. روح الله حجازی در «مرگ ماهی» سراغ همان دغدغه همیشگی اش یعنی روابط میان زن ها و شوهر ها و روابط فردی رفته است.

محمدرضا مقدسیان - بخش سینما و تلویزیون تبیان
مرگ ماهی

او بازهم حرف های نگفته و پنهان کاری ها را دستمایه پیشبرد درام قرار داده است. انزوا و جدا افتادگی میان شخصیت ها که نتیجه آن عدم توانایی برای برقراری ارتباط سالم و بی آسیب میان آنها است، دستمایه همیشگی آثار روح الله حجازی بوده است. شاید دیالوگ کلیدی این فیلمنامه هم دیالوگی است که دخترک نوجوان فیلم خطاب به عمو بهرام می گوید و آن اینکه « كلا هیچكی هیچكی رو نمیفهمه».
 فیلمنامه «مرگ ماهی» همه چیز دارد و هیچ چیز ندارد. فیلمنامه ساخته تازه روح الله حجازی سرشار است از داستانک ها و شخصیت ها و افراد که می آیند و می روند و می مانند و نمی مانند. اما این همه بر بستری قوام یافته و یکپارچه بنا نشده اند. این ویژگی فیلمنامه «مرگ ماهی» را تبدیل کرده است به غذایی خوش آب و رنگ که فاقد ادویه اصلی و اساسی است و فقدان طعم دهنده ها در کلیت فیلمنامه آن را بی مزه و بی روح کرده است. حتی در مرتبه ای عمیق تر می توان فیلمنامه «مرگ ماهی» را به مثابه میز سرآشپزی در نظر گرفت که تمام مواد لازم برای طبخ یک غذا را در اختیار دارد، اما هنوز به فرمولی برای دلیل کنار هم چیدن و در ادامه مخلوط کردن و طبخ این مواد دست پیدا نکرده است. فیلمنامه «مرگ ماهی» همه چیز دارد به جز نخ تسبیح و دلیل برای کنار هم قرار گرفتن تمام این داستانک ها و شخصیت ها. گویی نخ تسبیح فیلمنامه هم مثل نخ تسبیح "رضا"(بهرنگ علوی) پاره شده است و دانه های تسبیح فیلمنامه هر یک به کناری افتاده است. در این شرایط مخاطب می بایست خودش تلاش کند دانه های این  تسبیح را پیدا کند و کنار هم بچیند.

«مرگ ماهی» از یک لایه اولیه کم کشش و ناتوان برای همراه ساختن غلیظ مخاطب و یک لایه از هم گسیخته ثانویه(ارتباط شخصیت ها) تشکیل می شود و تنها اثری چندپاره را تداعی کند. در این فضا قطعا نمی توانیم از این فیلمنامه به عنوان فیلمنامه ای استاندارد و قابل ارجاع سخن به میان آوریم ولی می توانیم چند داستانک فرعی را برای خودمان کناری بگذاریم و در ذهن به مثابه فیلمی کوتاه به آنها نگاه کنیم

یک سوال ساده در مرحله ابتدایی مواجهه با این فیلمنامه در ذهن متبادر می شود و آن اینکه به چه دلیل مخاطب باید قریب به دو ساعت بنشیند و اضافه شدن شخصیت ها و گیر و گرفت های درونی و بیرونی آنها را نظاره گر باشد؟ چه دلیل قانع کننده و تعلیق آمیزی در فیلمنامه وجود دارد که باعث همدلی و میل به همراهی در مخاطب می شود؟ آیا وصیت عجیب مادر فوت شده که خواسته جسدش را سه روز بعد از وفات به خاک بسپارند، می تواند به تنهایی بار تعلیق فیلمنامه را به دوش بکشد؟ آیا صرف تزریق شبهه ظریف «چه کسی آخرین بار به مادر سر زده و اینجا بوده؟» می توان انتظار داشت مخاطب تمام داستانک های فیلم را تا انتها با اشتیاق دنبال کند؟ پاسخ این قلم منفی است. مشکل اصلی فیلم خوب و قابل قبول «مرگ ماهی» فیلمنامه نه چندان به سامان آن است و مشکل این فیلمنامه نداشتن وحدت و انسجام در بطن داستان است. به بیان بهتر مشکل اصلی فیلمنامه نداشتن مسیر روایی قابل اتکا و خط داستان اصلی تعلیق آمیز و پر کشش است. در دل این فضا تمام داستانک های مربوط به شخصیت های متعدد فیلم بر زمینی سست و لغزنده سر می خورند و مخاطب را دچار این سوال می کنند که «خب که چی؟» .
به نظر می رسد هدف فیلمنامه نویس این بوده تا از مدل آغاز یک داستان پرکشش و همراه کردن مخاطب و بعد درگیر کردن مخاطب با شیوه مواجهه شخصیت ها با این موقعیت و فرعی شدن داستان اصلی اولیه(مرگ مادرو وصیت عجیبش) و به اصل تبدیل شدن داستان ثانویه (درونیات شخصیت ها و پیدا و پنهان کاری های آنها) بهره گیرد. در این مسیر بنا بوده مخاطب بیش از آنکه درگیر مرگ مادر و شیوه دفنش باشد، با کم و کیف زندگی و مدل فکری شخصیت ها مواجه شود. اما کمترین ویژگی لازم برای تحقق این اصل ایجاد ارتباط میان مخاطب و داستان اصلی اولیه است. به بیان بهتر می بایست مخاطب در ابتدا بپذیرد که دفن نکردن مادر برای سه روز می تواند داستان پر تعلیق و پرکششی باشد. مخاطب که در ایستگاه نخست از جریان تغییر سوژه در طول روایت بی خبر است، تنها می تواند به مسئله مرگ و دفن مادر دل خوش کند.ولی آیا این خط اصلی داستانی مخاطب را همراه می کند؟ آیا آنقدر کشش دارد تا مخاطب را تا انتها با خود همراه کند و یا حداقل گوشه ای از ذهن مخاطب را به خود اختصاص دهد؟ پاسخ این قلم منفی است. در طول همین مسیر است که ورود شخصیت ها به داستان و ارائه اطلاعات رنگ به رنگ و رونمایی از زوایای پیدا و پنهان روابط و تفکراتشان نمی تواند کمکی به انتقال حس قوام یافتگی در فیلمنامه به مخاطب کند. در این شرایط اینطور به نظر می رسد که فیلمنامه نویس به دلیل آگاهی از کم کشش بودن خط اصلی داستان(مرگ و دفن مادر)، سراغ پر کردن فضاهای خالی فیلمنامه با شخصیت های متعدد و داستانک های متکثر رفته است. در این مدل نگاه داستانک های که می بایست لایه های درونی تر درام را شکل دهند و داستان را به عمق ببرند، تنها در نقش پرکننده های فضا در فیلمنامه دیده می شوند.

مرگ ماهی

تنها نقطه اشتراک میان تمام داستانک ها و موقعیتی که شخصیت ها در آن قرار گرفته اند، مسئله آگاهی مخاطب از جنس ارتباط شخصیت ها با یکدیگر و آگاه شدن خود آنها در دل داستان از درونیات خودشان نسبت به هم است. و البته که این همه به هیچ وجه نمی تواند مخاطب را برای همراه شدن با اثر قانع کند. حداقل با کیفیت و شیوه فعلی این امر شدنی نیست. خط داستانی های نسبتا مستمر دیگری که در کار است، خط داستانی بچه دار شدن یا نشدن، تولد یا مرگ، درستی تولد یک فرزند یا غلط بودن آن است.دیگر خط سیر داستانی، دوست داشته شدن یا نشدن شخصیت ها از سوی همراه و همسرشان است که البته بی ارتباط نیست به مسئله بچه دار شدن و نشدن. روزبه(حسام محمودی فرید) و فریده (طناز طباطبایی) دچار کشمکش در رابطه شان هستند و سردرگم برای بچه دار شدن یا نشدن و حتی ماندن و نماندن باهم. مهناز(سحر دولتشاهی) و بهرام(علی مصفا) هم درگیر دوست داشتن و نداشتن و ماندن و نماندن و بچه دار بودن و نبودن هستند.فرهاد(بابک کریمی) و رعنا(ریما رامین فر) هم از این قاعده مستثنی نیستند، آنها که رابطه تقریبا از هم گسیخته را تجربه می کنند تا جایی که نه تنها خودشان با هم، بلکه با فرزندانشان هم رابطه سالمی ندارند. به این جماعت رضا(بهرنگ علوی) و تهمینه (نیکی کریمی) را هم می توان اضافه کرد.
همانطور که در بالا قید شد، حتی در دل داستانک های فرعی و ثانویه فیلم هم نخ تسبیح مشخصی قابل ردگیری نیست. در واقع اگر بنا داشته باشیم که ماجرای مرگ و وصیت مادر را با اغماض قابل پذیرش و همراهی برانگیز تلقی کنیم، وقتی به ایستگاه آشنایی با شخصیت ها و فرعی شدن مسئله مرگ مادر می رسیم، باز هم انسجام و قوام یافتگی در داستان گویی را شاهد نیستیم. این همه باعث شده که فیلمنامه «مرگ ماهی» از یک لایه اولیه کم کشش و ناتوان برای همراه ساختن غلیظ مخاطب و یک لایه از هم گسیخته ثانویه(ارتباط شخصیت ها) تشکیل می شود و تنها اثری چندپاره را تداعی کند. در این فضا قطعا نمی توانیم از این فیلمنامه به عنوان فیلمنامه ای استاندارد و قابل ارجاع سخن به میان آوریم ولی می توانیم چند داستانک فرعی را برای خودمان کناری بگذاریم و در ذهن به مثابه فیلمی کوتاه به آنها نگاه کنیم. در این مدل نگاه می توانیم داستان جذاب روزبه و فریده که رورد ما به داستان با آنها صورت می گیرد و ماجرای برف آمدن در روزی که دفن صورت می گیرد را کناری گذاشت و از آن لذت برد. می توان داستان مهناز و بهران و عشق و نفرت توامانی که نسبت به هم تجربه می کنند را کناری گذاشت در آن عمیق شد. می توان باتلاق رابطه رعنا و فرهاد را دید و با آن همراه شد. حتی می توان داستان زندگی تهمینه و رضا را در ذهن بسط داد و به عنوان اثری پر کشش در ذهن ثبت کرد. اما نمی توان انتظار داست که این همه در قامت یک اثر منسجم و قوام یافته تداعی شود و کنار هم قرار گرفتن شان به شکلی بدون لکنت یک خط روایی کامل را نمایندگی کنند.