تبیان، دستیار زندگی
آن روز ر مدرسه سرو صدایی بر پا بود .رو زمسابقه نقاشی بود اما قور قوری ناراحت بود و نقاشی نمی کشید تا این که.....
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

قورقوری و مسابقه نقاشی

قور قوری و مسابقه نقاشی

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. آن روز در مدرسه سر و صدای زیادی بر پا بود چون معلم بین حیوانات مسابقه نقاشی برگزار کرده بود.

در این سر و صدا و شلوغی  قورقوری  یه گوشه ای نشسته بود و نقاشی نمی کشد .

مورچه کوچولو به قورقوری گفت: چی شده؟ چرا نقاشی نمی کشی؟ قورقوری با ناراحتی  گفت:آخه مداد رنگی هامو جا گذاشتم.

مورچه کوچولو که خیلی مهربون بود گفت: این که اشکالی نداره من مداد رنگی هامو به تو قرض می دم تا تو هم بتونی نقاشیتو رنگ کنی.
قورقوری خیلی خوشحال شد و از مورچه تشکر کرد. مورچه مداد زنگی هاشو به قورقوری قرض داد تا او هم نقاشی بکشد.
در پایان مسابقه ،معلم مدرسه گفت: آفرین نقاشی هاتونو خیلی قشنگ کشیدید و همه شما در مسابقه برنده شدید. اما ما امروز یک برنده ویژه داریم و اون هم مورچه کوچولویه .چون امروز که قورقوری فراموش کرده بود مداد رنگی هاشو بیاره،مورچه کوچولو همه مداد رنگی هاش و به قورقوری داد تا اون بتونه نقاشی خودشو رنگ کنه.
روز بعد که قورقوری به مدرسه رفت  مورچه کوچولو را  در مدرسه ندید، قورقوری بعداز مدرسه به خانه قورقوری رفت و به مادرش گفت: چرا امروز مورچه کوچولو به مدرسه نیومده؟

قور قوری و مسابقه نقاشی

مادرش با ناراحتی گفت: آخه امروز مورچه کوچولو مریض شده و دکتر گفته:با برگ درخت بالا کوه دارو درست کنیم تا حالش خوب بشه.اما ما که نمیتونیم تا بالای کوه به اون بزرگی برویم و برگ هارو بچینیم.

قورقوری  تا این جمله را شنید گفت: من یه فکر خوب دارم  بعد به سرعت پیش قار قاری رفت. و ماجرا را برایش تعریف کرد و سپس پشتش سوار شد. به سمت بالای کوه پرواز کرد. وقتی به بالای کوه رسیدند با کمک هم چند تا برگ از درخت چیدند و سریع به خانه قورقوری برگشتند.

برگ ها را به دکتر دادند و دکتر با آن دارو درست کرد .مورچه کوچولو هم به حرف پدر مادرش گوش کرد و اون داروها را خورد و زود خوب شد و همه حیوانات جنگل هم با دیدن و شنیدن این ماجرا خوشحال شدند.

قور قوری و مسابقه نقاشی

koodak@tebyan.com
شهرزاد فراهانی-قرآن دوست بچه ها
مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.