تبیان، دستیار زندگی
آرام قدم می زدم و منتظر اشاره ای بودم؛ نیتی در دل داشتم و با شوق به دیدارتان آمده بودم. نشانی یا نگاهی و یا سلامی را طلب می کردم. سنگ مزاری سفید و مادری مهربان نظر مرا متوجه خود کرد. مادر که باشی مهر در تو خلاصه می شود؛ مادر شهید که باشی ایثار و عشق هم
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

در خانه شهید مدافع حرم چه می گذرد

دیدار با خانواده شهید مدافع حرم «حمید اسدالهی»

آرام قدم می زدم و منتظر اشاره ای بودم؛ نیتی در دل داشتم و با شوق به دیدارتان آمده بودم. نشانی یا نگاهی و یا سلامی را طلب می کردم. سنگ مزاری سفید و مادری مهربان نظر مرا متوجه خود کرد.مادر که باشی مهر در تو خلاصه می شود؛ مادر شهید که باشی ایثار و عشق هم باید داشته باشی. باید صبور و بود و عاشق.

زهرا صالحی- بخش فرهنگ پایداری تبیان
دیداری صمیمی با خانواده شهید حمید اسداللهی

به رسم ادب و احترام سلام کردم. آنقدر صمیمی بود که باور نمی کردی که اولین دیدار باشد. در آغوشم گرفت و مرا بوسید .... روز میلاد فرزند برومندش بود ....
صبر زینبی داشت و چون سرو با استقامت و محکم می گفت برای پدر شهید دعا کنید .
پشت و پناهش را برای پاسداری از حریم عمه سادات راهی کرده و حالا او در بهشت خدا سیر می کند و پدر تنها ست...!

چهارشنبه 2 تیر 95 منزل شهید:
مادر صبرش بیشتر شده است.... هنوز محکم است.
او شیر مردی را پرورانده و تقدیم سیده زینب کرده است ... هرچه می گذرد بیشتر باورم می شود که باید نشان شده باشی تا مُهر شهادت را بر پیشانیت زنند .... حمیدرضا گلچین شده بود. او یک مرد بود .....مردی از جنس مولایش .
لب به شکوه نمی گشود حرف نمی زد. اهل عمل بود و مردانگیش را نشان داد .... حتم دارم یادگاران حمید رضا همچون پدرشان مردانگی ها خواهند کرد .
و همسرش و همقدمش و همراهش ذره ای کوتاهی نخواهد کرد. 
او حمیدرضا را از رضا گرفته بود و تقدیم رضا کرد ....و حالا حمید رضایی دیگر. 
و باز مادر گفت برای پدر شهید دعا کنید 
پنجمین دیدارمان از خانواده شهدای مدافع حرم وحریم ولایت با همراهی دوستان با صفای موسسه مستقل طلوع حق در یک بعد ظهر داغ تابستانی را با دیدار از خانواده شهید حمید رضا اسداللهی ادامه دادیم. 
از لحظه ورود زندگی ساده شهید ما را متعجب و متوجه کرده بود، سادگی توأم با آرامش و صمیمیت ...گویی شهید خود باعث این آرامش مجلس بود و بی شک چنین بود. 
لبخند دلنشینی که بر لب تک تک اعضای خانواده نقش بسته بود و آرامش آنها تلنگری بود به همه ما ....چرا که هیچکس باورش نمی شد آنها به تازگی فرزند و همسری مهربان و نمونه در عرصه جهاد و ولایت و اخلاق مدار را از دست داده اند.

دیداری صمیمی با خانواده شهید حمید اسداللهی

مادر قصه را از کمی عقب تر و از کودکی شهید آغاز کرد .... از کودکی شهید گفت و خود همراه کودکی فرزندش شد تا خاطرات شیرینِ با او بودن تسکینی بر قلب درد مندش باشد... اینکه حمید چگونه با صدای تکبیر و اذان ش در مسجد مادر را شادمانه و عاشقانه برای برپایی نماز جماعت به مسجد می کشاند ... .
مادر از آشنایی و انس او در محافل قرآنی در نوجوانی حمید گفت.
او روحیه جهادی فرزندش را با عضویت افتخاری اش در هلال احمر و امداد رسانیش در جریان زلزله بم  مثال زد و اینکه حمید مثال زدنی بود. 
مادر همه اینها را با آرامی می گفت و به آرامی گونه هایش را تر می کرد. این آرامش از خانواده شهدا دور از ذهن نیست اما می توانستم غم پنهان پشت لبخندهای دلنشین همسر بزرگوار شهید را ببینم و حتی کودکی که هنوز بابا را بر زبان جاری نکرده بود و مفهوم پدر برایش گنگ بود ....
مادر از ارادت فرزند به خانواده شهدا گفت و این ارادت را با برگزاری چندین یادواره شهید بیان کرد باشد که روزی در نبود حمید یادواره ای برای تکریم مادر و پدرش برگزار کنند.

دیداری صمیمی با خانواده شهید حمید اسداللهی

و باز مادر با همان آرامش اما اینبار همراه با بغض و اشک از لحظات دردناک شنیدن خبر شهادت و تکذیب دوباره خبر شهادت و خبر مفقود شدن فرزند شهیدش و نهایتا در خواست مادر از خود شهید که خودش را برای مادر نشان دهد گفت تارسید به اینجا که زمان رجعت پیکر حمید شب یلدا بود؛ اینبار میهمانان ملاحظه را کنار گذاشته و با مادر همراهی کردند .....
اینبار همسر شهید بود که همه مارا دلداری داد و با آرامشش آرام کرد و به ما اطمینان داد که شهید درکنار ماست و زندگی می کند پس جایی برای غصه نیست. او گفت: نیت حمید شهادت نبود و معتقد بود هنوز کار دارد، اما شهادت روزی اش شد.
در بین همراهان خانمی بود که از مسافت های دور از کشور مقاومت لبنان آمده بود و خود را شاگرد و دوست خانوادگی حمید معرفی کرد و اینکه حمید جهاد و انقلاب اسلامی را محدود به مرزها نمی دانست و نهایت تلاش خود را می کرد که به وسع خود انقلاب و اسلام را بدست مردم رنج دیده دنیا برساند ....
لحظه های حضورم در منزل شهید حمید لحظات ماه مبارک رمضان را برایم شیرین تر کرد ... لحظه هایی که مادر شهید بغضش را می خورد تا میهمانان و همسر شهید بی قرار نشوند .... 

و کودکی که تنها تکیه گاهش را از دست داده و حالا سهم من در جبران هزینه ای که این کودک داده چیست و من در کجای این قصه ایستاده ام...؟