تبیان، دستیار زندگی
مریم رضایی همسر شهید علی اکبر عربی یکی از شیرزنان است که خود بند پوتین هم سنگر زندگی اش را محکم کرد و او را برای اعزام به سوریه از زیر قرآن عبور داد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

آمین گوی دعای شهادتش


مریم رضایی همسر شهید علی اکبر عربی از شیرزنانی است که خود بند پوتین هم سنگرِ زندگی اش را محکم کرد و او را برای اعزام به سوریه از زیر قرآن رد کرد.

بخش فرهنگ پایداری تبیان

شهید علی‌اکبر عربی


خانم رضایی هرچند اکنون دل تنگ علی اکبرش است، اما به راهی که عزیزش را ازدست داده افتخار می کند و به همسر شهید خود می بالد. گفت وگوی ما با مریم رضایی همسر شهید علی اکبر عربی را پیش رو دارید.

ضمن معرفی خودتان از آشنایی تان با مردی برایمان بگویید که لیاقت شهادت درراه زینب (س) را پیدا کرد.

من مریم رضایی هستم، متولد 1359 در شهرستان محلات استان مرکزی. علی آقا هم متولد سوم تیرماه سال 1355 در روستای سرکوبه توابع شهرستان خمین از استان مرکزی بود. دایی ایشان واسطه آشنایی مان شدند و من را به علی آقا معرفی کردند. همسرم همان ابتدا از کارش گفت و اینکه نظامی است و شغلش سختی هایی دارد. علی آقا عاشق کارش بود. هیچ گاه از کارش گله نکرد. تمام تلاشش را برای انجام هر چه بهتر مأموریت هایش انجام می داد. درنهایت مراسم عقدمان هم زمان شد با ولادت حضرت زینب (س).

معیارتان برای ازدواج با ایشان چه بود؟ اینکه نظامی بودند بر ای تان سخت نبود؟

برای من داشتن ایمان الهی، تقوا و اخلاق نیکوی همسرم خیلی مهم بود که بحمدالله ایشان تمام این معیارها را داشت. ما معتقد بودیم برکتی که در زندگی یک پاسدار است برکتی الهی است. علی آقا سرباز امام زمان (عج) بود. زندگی با ایشان نه تنها سخت نبود بلکه خیلی شیرین بود. من شرایط سخت زندگی مادر و خانواده ام را در نبودن های پدر اسیر و جانبازم دیده بودم. من تربیت یافته مادری بودم که سال های زیادی در نبود پدر همه زندگی را به دوش گرفت. در دامن مادری تربیت شدم که این صبوری ها را به من آموخت. من در خانواده ای پرورش یافتم که اعتقاد داشت که زندگی با یک پاسدار و نانی که سرباز امام زمان به خانه می آورد برکت زیادی است. در همان ابتدای هم کلامی ایشان از من خواست که نمازم را در اول وقت بخوانم زیرا اعتقاد داشت نماز اول وقت همه عزت و عاقبت به خیری را به همراه دارد.

همیشه شهادت می خواست و دعا می کرد و من هم آمین گوی دعای شهادتش بودم. من اعتقاددارم هرچه تقدیر الهی باشد، همان می شود. ایشان همیشه آرزوی شهادت داشت با توجه به اینکه دو تا از دایی هایشان هم شهید دوران دفاع مقدس هستند و پدرش هم از جانبازان جنگ تحمیلی بود، آرزوی شهادت داشت و می گفت هیچ وقت دوست ندارم شرمنده شهدا باشم

پس پدرتان هم جزو آزادگان هستند؟ شما نگران اسارت یا جانبازی همسرتان نبودید؟

نه نگران نبودم چون من تجربه زندگی سخت را داشتم. پدرم 9 سال در اسارت صدام منحوس بود و بعدازاین مدت جانباز شد. ما آمادگی هر نوع اتفاق را داشتیم. برای همین این حال و هوا برایم بسیار ملموس بود. همسرم همیشه آرزوی شهادت داشت. همیشه شهادت می خواست و دعا می کرد و من هم آمین گوی دعای شهادتش بودم. من اعتقاددارم هرچه تقدیر الهی باشد، همان می شود. ایشان همیشه آرزوی شهادت داشت با توجه به اینکه دو تا از دایی هایشان هم شهید دوران دفاع مقدس هستند و پدرش هم از جانبازان جنگ تحمیلی بود، آرزوی شهادت داشت و می گفت هیچ وقت دوست ندارم شرمنده شهدا باشم. ولی یک سال اخیر دیگر خیلی از شهادت می گفت و در دو ماه قبل از شهادتش خیلی دعا می کرد و به ائمه متوسل می شد تا به شهادت برسد.

چند فرزند از شهید به یادگار دارید؟

ما سه فرزند داریم. فاطمه خانم متولد 21 بهمن ماه 1387، محمدمصباح متولد 18 مردادماه 1389 و طهورا خانم متولد 13 تیرماه 1394.
علی آقا در دفتر خاطرات خود نوشته بود هر زمان که دلم برای بچه ها تنگ می شود کنار بچه های سوری می روم و از اینکه بچه های ما در ایران در رفاه و امنیت و آزادی به سر می برند خدا را شکر می کنم. اینجا بچه ها در ترس و وحشت زندگی می کنند و ما برای آزادی و امنیت این بچه ها دعا می کنیم.

همسرتان چه زمانی بحث رفتن به سوریه را پیش کشیدند؟

ایشان در همه مأموریت هایی که از محل کارش اعزام می شد جزو اولین ها بود؛ اما در سفر به سوریه و مدافع حرم شدنش دیرتر از همه راهی شد، خیلی برای این مسئله ناراحت بود. هر وقت راجع به دفاع از حرم صحبت به میان می آمد خیلی ناراحت می شد. علی آقا در پاسخ آن هایی که به ایشان می گفتند لازم نیست شما بروید، می گفت اگر ما نرویم بعد باید در خاک ایران بجنگیم.

با رفتنش مشکلی نداشتید؟

اینجا دو مسئله بود. یکی رفتن و احتمالاً از دست دادن عزیزی و یک طرف دیگر آمال و آرزوهای کسی که دوستش داری و به خواسته هایش احترام می گذاری. علی آقا باوجود وابستگی زیادی که به من و بچه ها داشت، خیلی عاشق شهادت بود و این اواخر جایی برای خودروی زمین نمی دید؛ بنابراین تنها خواسته ای که از ایشان داشتم این بود که بچه ها کوچک هستند آن ها را چه کار کنم که ایشان می گفت خدای بچه ها بزرگ است، اعتقاد و ایمان بچه ها را زیاد کنید.

پس با رضایت کامل همسرتان را راهی کردید؟

بله ایشان هیچ کاری را بدون مشاوره و رضایت ما انجام نمی داد. همیشه سعی می کرد ما را راضی نگه دارد. خب سخت بود اما وقتی به اهداف و خواسته هایش که دفاع از حریم اهل بیت و مظلومان و مسلمانان سوریه بود فکر می کردم، سختی اش کمتر می شد چراکه همسرم در شهادت به مولایش حسین ابن علی (ع) و در جانبازی به ابوالفضل العباس (ع) و در اسارت به امام زین العابدین (ع) و حضرت زینب (س) اقتدا کرده بود. علی آقا بسیار تأکید داشت که برای عاقبت به خیر شدن باید نگاهمان به دو لب رهبر فرزانه مان باشد.

اولین اعزامشان چه زمانی بود؟

اولین اعزام علی آقا 15 دی ماه 1394 بود. اولین بار و آخرین بار. ایشان جانشین گردان سوم امام حسین (ع) از لشکر عملیاتی 17 علی ابن ابیطالب (ع) بود.

از لحظات سخت جدایی بگویید.

این سفر با تمام سفرهایشان تفاوت داشت. حس غریبی داشت. از آن روزی که گفت می خواهد برای دفاع از حرم به سوریه برود، نمی دانم چرا ناخودآگاه اشک هایم جاری می شد، حتی ایشان خودشان هم حس عجیبی داشت. انگار می دانست سفری بی بازگشت در پیش دارد. شبی که وسایلش را جمع می کرد، من گریه می کردم ولی ایشان دائم من را نصیحت و سفارش می کرد و با اشاره به زندگی حضرت زینب می گفت ایشان باید الگوی شما باشد. خانواده من اطلاع داشتند ولی خانواده خودشان خبر نداشتند، آن ها به خاطر بیماری مادرشان بود.
خب آن روز وقتی من برای نماز صبح بیدار شدم تمام وسایلش را آماده کرده بود، لباس پوشیده بود برای رفتن، من از ایشان خواستم صبر کند تا از زیر قرآن ردش کنم. تمام این مدت اشک می ریختم. ایشان در سکوت عجیبی بود. قبل از خداحافظی سفارش بچه ها را کرد. گویی خودش هم می دانست که دیگر برنمی گردد. ما هیچ وقت در زندگی مشترکمان این قدر از هم فاصله نداشتیم. وقتی ایشان رفت انگار تمام دنیای ما رفت. بچه ها را از خواب بیدار نکرد. فقط چنددقیقه ای بالاسرشان ایستاد و نگاهشان کرد. بعد هم بوسیدشان و رفت. جدا شدن از خانواده واقعاً سخت بود؛ اما ازآنجایی که هدف بزرگ تری داشت به راهش ادامه داد.

چه مدت در منطقه حضور داشت؟

28 روز در منطقه بود که در تاریخ 13 بهمن ماه 1394 ساعت 11 صبح، در عملیات آزادسازی دو شهر شیعه نشین نبل و الزهرا در شهر حردتنین به شهادت رسید. این شهر در مسیرنبل و الزهرا بود و باید آزاد می شد که همسرم بعد از آزادی این شهر به شهادت رسید.

از نحوه شهادت ایشان اطلاعی دارید؟

به گفته هم رزمانش، علی اکبر از زمانی که بیدار شده بود برای نماز شب، حس غریبی داشت. در نمازش بلندبلند گریه می کرد، طوری که همه متوجه گریه هایش شده بودند. آن روز صبح ایشان برای مسئولیتی که به ایشان محول شده بود خود را آماده می کند و با شروع عملیات، بعد از گذشت مدت زمانی اولین تیر به دستشان (انگشت شست) اصابت می کند که بلافاصله دستکش دستش می کند تا باقی هم زمان متوجه نشوند، بعد از مدتی یکی از تک تیراندازهای خودی تیر به دستش می خورد. ایشان برای پانسمان و رسیدگی به سمتش می رود که در حین بازگشت گلوله ای به پایش اصابت کرده و به زمین می افتد. زمانی که بلند می شود تا پایش را ببندد و به کارش ادامه بدهد، تک تیرانداز تروریست ها با شلیک مستقیم، تیری به سرش می زند و علی آقا به شهادت می رسد.

آخرین تماستان کی بود؟

همسرم روز سه شنبه 13 بهمن به شهادت رسید اما شب قبلش تماس گرفت و با من و بچه ها صحبت کرد. فردای آن روز دل شوره عجیبی داشتم.
با این شرایط خانواده از من خواستند به محلات بروم تا آرامش پیدا کنم. علی آقا تا پنج شنبه به ما زنگ نزد و این ما را بیشتر نگران کرد. از همکاران ایشان خواستم تا اطلاعاتی به من بدهند که گفتند به محض خبر گرفتن با بنده تماس می گیرند. من تا صبح جمعه منتظر ماندم، کسی خبر نداد و هرچه هم تماس گرفتم جواب ما را نمی دادند تا اینکه ظهر جمعه دایی ایشان به منزل ما آمد و گفت علی آقا مجروح شده است و تهران است. بی قراری ما بیشتر شد و از خانواده ام خواستم تا به تهران برویم که پدرم خبر شهادت ایشان را به من داد.

عکس العمل بچه ها زمانی که خبر شهادت پدر را شنیدند چه بود؟

ازآنجایی که همسرم، بچه ها را آماده کرده بود و برای پسرم در مورد حضرت علی اصغر و برای دخترم از زندگی حضرت رقیه زیاد گفته بود، آن ها زمانی که خبر شهادت پدرشان را شنیدند گفتند ما هم مثل حضرت علی اصغر و رقیه شدیم و منتظرند تا پدرشان ان شاءالله با امام زمان ظهور کرده و بیاید؛ اما من هیچ وقت فکر نمی کردم خداوند آن قدر به من عنایت داشته باشد و این منت بزرگ را بر سرم بگذارد که من هم همسر شهید شوم.

چه برنامه ای برای تربیت یادگارهای شهیدتان دارید؟

با توکل به خدا و عنایات حضرت باری تعالی امیدوارم بتوانم دختران شهید را فاطمه گونه و زینب وار و تنها پسر شهید را علی اکبر و قاسم وار تربیت کنم و طبق خواسته پدرشان آن ها را حامی ولایت پرورش دهم تا شرمنده شهدا نباشم. ان شاءالله. ما باید ایمانمان را به خدا بیشتر کنیم و طبق خواسته شهدایمان تمام نگاهمان به دو لب مقام معظم رهبری باشد. ما باید باحجاب فاطمی مان زمینه ظهور را فراهم کنیم تا مبادا خدای نکرده خون شهدایمان پایمال شود.


منبع: روزنامه جوان